مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
کاربر ۲۹۹۱۸۲۵
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،
بام و در این سرای میرود از هوش.
کاربر ۲۹۹۱۸۲۵
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
Missing
لیکن کسی، ز راه مددکاری،
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.
Missing
چشمم نخورد آب از این عمر پرشکست:
این خانه را تمامی پی روی آب بود.
علیرضا
باد نمناک زمان میگذرد،
رنگ میریزد از پیکر ما.
علی میرزایی نژاد
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانههای دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده میلغزد درون گور.
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
و چراغم بینصیب از نور.
خواب دربان را به راهی برد.
بیصدا آمد کسی از در،
در سیاهی آتشی افروخت.
بیخبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت.
گرچه میدانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
لیک میبینم ز روزنهای خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب.
علی میرزایی نژاد
خویش را از ساحل افکندم در آب،
لیک از ژرفای دریا بیخبر.
علی میرزایی نژاد