بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هشت کتاب | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هشت کتاب

بریده‌هایی از کتاب هشت کتاب

نویسنده:سهراب سپهری
امتیاز:
۴.۴از ۱۱۰ رأی
۴٫۴
(۱۱۰)
در میوه چینی بی‌گاه، رؤیا را نارس چیدند، و تردید از                               رسیدگی پوسید.
fatima4030dgg
‫نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف ‫نمی‌رهاند. ‫ و فکر می‌کنم ‫که این ترنم موزون حزن تا به‌ابد ‫شنیده خواهد شد.
خاکستری🩶
نقش‌هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود. طرح‌هایی که فکندم در شب، روز پیدا شد و با پنبه زدود.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
یاری کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم باشد که تراود در ما، همه تو.
re.al.k71
روزگاری است در این گوشۀ پژمردۀ هوا هر نشاطی مرده است.
کاربر ۱۹۷۴۲۰۶
بی‌صدا آمد کسی از در، در سیاهی آتشی افروخت. بی‌خبر اما که نگاهی در تماشا سوخت. گرچه می‌دانم که چشمی راه دارد بافسون شب، لیک می‌بینم ز روزن‌های خوابی خوش‌: آتشی روشن درون شب.
زهـرا♡
باد خواهد برکند از جای سنگی را و باران هم خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید. هردو می‌کوشند. می‌خروشند. لیک سنگ بی‌محابا در ستیغ کوه مانده برجا استوار، انگار با زنجیر پولادین. سال‌ها آن را نفرسوده است. کوشش هر چیز بیهوده است. کوه اگر بر خویشتن پیچد، سنگ برجا همچنان خونسرد می‌ماند و نمی‌فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک یک نفر کز صخره‌های کوه بالا رفت در شبی تاریک.
منصوره جعفری
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.
Aram
و عشق، تنها عشق مرا به‌وسعت اندوه زندگی‌ها برد، مرا رساند به‌امکان یک پرنده شدن.
یك رهگذر
دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است.
یك رهگذر
نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است.
یك رهگذر
می‌تراود ز لبم قصۀ سرد: دلم افسرده در این تنگ غروب.
یك رهگذر
من در این تاریکی فکر یک برۀ روشن هستم که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.
saeid
دود می‌خیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن.
احسان
دیرگاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است. جنبشی نیست در این خاموشی‌: دست‌ها، پاها در قیر شب است.
احسان
روزگاری است در این گوشۀ پژمردۀ هوا هر نشاطی مرده است. دست جادویی شب در به روی من و غم می‌بندد. می‌کنم هرچه تلاش، او به من می‌خندد. نقش‌هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود. طرح‌هایی که فکندم در شب، روز پیدا شد و با پنبه زدود. دیرگاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است. جنبشی نیست در این خاموشی‌: دست‌ها، پاها در قیر شب است.
زن
با نفس‌های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل: هوس لبخندی است.
Baran
گرچه می‌سوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته‌ام.
marziation
شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چارچوب پنجرۀ من. با جنبش است پیکر او گرم یک جدال. بسته است نقش بر تن لب‌هایش تصویر یک سؤال.
کاربر ۲۹۹۱۸۲۵
لیکن کسی، ز راه مددکاری، دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.
کاربر ۲۹۹۱۸۲۵

حجم

۱۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۱۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۲۰%
تومان