بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلتنگی ها و پرسه ها | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلتنگی ها و پرسه ها

بریده‌هایی از کتاب دلتنگی ها و پرسه ها

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:نشر کتاب کوچه
امتیاز:
۳.۴از ۱۱ رأی
۳٫۴
(۱۱)
دلِ من، دلِ من، دلِ من! تو چه زخمهایی بر خود داری! چه خوب است که چشمانت را می‌بندی و می‌روی، بی‌آنکه به توشه بیندیشی، بی‌آنکه مقصد را بدانی، فقط نفس می‌کشی و سرخوشی، فقط احساس می‌کنی و خرسندی.
Stranger10ap1991
حالا دیگر آن شادی و شعف از بین رفته است، آن اشتیاق ناپدید شده است، اشتیاقِ اینکه به همه‌یِ کسانی که دوستشان دارم، دوردست‌های زیبا را و خوشبختی‌ام را، نشان دهم.
Stranger10ap1991
من ستاینده‌یِ بی‌وفایی، دگرگونی و خیالپردازی‌ام. برایم مهم نیست که روی این خاک، عشقم را به جایی خالی و عریان گره بزنم. معتقدم آنچه را که بدان عشق می‌ورزیم، نمادی بیش نیست. هرگاه عشق آدمها بشدت به یک چیز، یک آیین و یا یک فضیلت گره زده می‌شود، من دچار تردید می‌شوم.
Stranger10ap1991
مرزها به توپها و ژنرالها می‌مانند: تا زمانی که صلح و محبت و آرامش برقرار است، هیچ‌کس اعتنایی به آنها ندارد ـ اما به‌محض‌آنکه جنگ و جنون رخ می‌نماید، ضرورت می‌یابند و تقدیس می‌شوند
Stranger10ap1991
زندگی من کانون و مرکزی ندارد؛ زندگیم بین قطبهای متضاد سرگردان است. من بین اشتیاقِ داشتن خانه در این‌جا و شور و شوق پرسه زدن و خانه‌به‌دوشی در آن‌جا، به دو نیمه تقسیم شده‌ام. نیمی از دلم خلوت و تنهایی این‌جا را می‌خواهد، نیمی دیگر در آرزوی عشق‌ورزی و درآمیختن با آدمها می‌سوزد. من کتابها و نقاشی‌های بسیاری جمع کرده و همه را به دیگران بخشیده‌ام. گاهی در وجودم بذر عشرت‌طلبی و مفسده را کاشته‌ام، اما باز راه توبه را پیش گرفته و به ریاضت رو آورده‌ام. گاهی زندگی را به عنوان واقعیتی صددرصد مادی ستوده‌ام، اما بعد دریافته‌ام که باید زندگی را به عنوان ضیافتی باشکوه و موهبتی تکرارناپذیر جشن گرفت و دوست داشت.
Stranger10ap1991
همچون آفتاب نیمروزی که بین صبح و شام مردد است، زندگی من نیز بین شوق پرسه زدن و ولگردی از یک طرف، و غم غربت، از طرف دیگر، سرگردان است.
Stranger10ap1991
گاهی احساس می‌کنم که کفه‌های ترازوی زندگیم نامیزان است و کفۀ لحظه‌های اندوه و دلتنگی‌هایم بر کفۀ شادمانی‌هایم می‌چربد. بعضی وقتها هم می‌بینم که پیش رفته‌ام و لحظه‌های شور و سرمستی‌ام فزونی گرفته و از حالتهای سگی‌ام کاسته شده است. بدترین چیز برای من داشتنِ حالتی بینابین است؛ چیزی در میانۀ خوب و بد؛ چیزی ولرم و نچسب.
Stranger10ap1991
عدالت فضیلت کسانی‌ست که در خانه مانده‌اند و هیچ‌گاه بیرون نزده‌اند. عدالت فضیلتی کهنه است؛ فضیلتِ انسانهای بدوی. چنین فضیلتی به درد ما آدمهای جوان نمی‌خورد. ما تنها یک سعادت را می‌شناسیم: عشق؛ و تنها یک فضیلت را قبول داریم: اعتماد.
Stranger10ap1991
نیایش، اعتماد است و پذیرش. کسی که نیایش می‌کند، برای چیزی نیایش نمی‌کند، بلکه همچون کودکی که آوازی کودکانه را زمزمه می‌کند، رنجها، خواهشها، سپاس و امتنانِ خویش را به آواز تبدیل می‌کند و می‌سراید.
Stranger10ap1991
اعتماد سرمایۀ آدمهای بی‌پیرایه، سالم و بی‌آزار است. پارسایی همان معصومیت کودک و پرنده است. کسانی که بی‌پیرایه و بی‌آزار نیستند، باید اعتماد را از راه‌های پرپیچ‌وخم به دست آورند.
Stranger10ap1991
اگر روزی مجبور باشم این رؤیاها را رها کنم و در آنچه مردم واقعیت‌اش می‌نامند گرفتار شوم، ترجیح می‌دهم بمیرم.
Stranger10ap1991
بارها شیوه‌یِ هراسناک «واقعیت» را آزموده‌ام، وتنها شغل، قانون، مد و پول را در آن محترم یافتم، اما، سرخورده و بندگسسته و تنها، گریختم، گریختم به آن‌سو، به سرزمین رؤیاها و حماقتهای متبرک.
Stranger10ap1991
زندگی واقعی یک خانه‌به‌دوش از این‌جا آغاز می‌شود، همان زندگی که دوستش دارم، پَرسه زدن بدون آنکه مقصدی در پیش رو باشد، لمیدن زیر نور خورشید، زندگی آزادِ آزادِ یک آدم بی‌خانمان. دلم می‌خواهد زندگیم را در کوله‌پشتی‌ام داشته باشم، و بگذارم شلوارم به‌مرور پوسیده شود.
Stranger10ap1991
وَهْمِ مرگ، دودی تیره است که زیر آن، آتش زندگی می‌سوزد.
Stranger10ap1991
گنجِ دل‌انگیز فراغت در خالی گور، همچون رؤیایی در شب، به آهستگی تاب می‌خورد.
Stranger10ap1991
تمام سرگذشتِ عاشقی‌ام این دو حرف است: تو و این غروبِ غریبِ نیزار.
Mahdi Fotouhi
عدالت فضیلت کسانی‌ست که در خانه مانده‌اند و هیچ‌گاه بیرون نزده‌اند. عدالت فضیلتی کهنه است؛ فضیلتِ انسانهای بدوی. چنین فضیلتی به درد ما آدمهای جوان نمی‌خورد. ما تنها یک سعادت را می‌شناسیم: عشق؛ و تنها یک فضیلت را قبول داریم: اعتماد.
Mahdi Fotouhi
من روحی آزاد و سرکش بودم، گمانم این بود که پارسایی، بیماری و اسارت روح است. مرتاضی بودم که در تن خود میخ فرو می‌کردم. نمی‌دانستم که پارسایی، همان سلامت روان و صفای آن است و بس.
Mahdi Fotouhi
زندگی واقعی یک خانه‌به‌دوش از این‌جا آغاز می‌شود، همان زندگی که دوستش دارم، پَرسه زدن بدون آنکه مقصدی در پیش رو باشد، لمیدن زیر نور خورشید، زندگی آزادِ آزادِ یک آدم بی‌خانمان. دلم می‌خواهد زندگیم را در کوله‌پشتی‌ام داشته باشم، و بگذارم شلوارم به‌مرور پوسیده شود.
Mahdi Fotouhi
مجبور نیستم این هوای ساکن و تنبل را تحمل کنم. سیگارهای برگ نازنینم را می‌گیرانم، جام شرابم را در مقابل آتش می‌گیرم و تماشایش می‌کنم. همه‌چیز را به‌کام خواهم کرد. این غروبِ غم‌انگیز خواهد گذشت، به خواب می‌روم، فردا دگرگونه روزی خواهد بود.
Mahdi Fotouhi

حجم

۵۳۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۵۳۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۹,۶۰۰
۳۰%
تومان