بریدههایی از کتاب سال سیل
۳٫۵
(۶۶)
گاهی وقتا تسلیم شدن از جنگیدن سختتره. شجاعت بیشتری مخواد.
الی
اولش برای خدا مجنگیدم، بعد برای وطن و آخرش برای شرف. ولی به همهشان هرجا مدیدم حق و ناحقه، مرفتم مجنگیدم. کمکم فهمیدم خیلی وقتا با ناحقها بودم ولی فکر مکردم حقن. بعضیوقتایم دیدم اونایی که حق بودن خودشان ناحق شدن. برای همین از جنگیدن کنار کشیدم و دیگه فقط برای خود زندگی و زندهماندن جنگیدم....
الی
تویم اگه نتانستی بدستش بیاری، عاشق بیتعلق نمان. بعدها مِشی مثل بلشویک. اگه نمتانی به دست بیاریش، با زندگی نجنگ برای زندگی بجنگ...»
الی
کمکم فهمیدم خیلی وقتا با ناحقها بودم ولی فکر مکردم حقن. بعضیوقتایم دیدم اونایی که حق بودن خودشان ناحق شدن.
محمد
«ها... اونجا بود که یاد گرفتم چطور روی آب راه برم، غیب بشم و یا از دیوار رد بشم.»
اسحاق با خندهای موذیانه، حمام گلجهان را نشان داد و گفت: «صبحها پس متانی از اون دیوار رد بشی ها؟»
فاطمه
با ریختن دانه بر روی زمین و گفتن «بیَه بیَه» مرغها دنبالش به راه افتادند. خروس هم سینه ستبر کرد و بالهایش را به هم زد. گلرخ نسبت به همه آنها حس مادرانهای داشت. البته مادری که بعدها همه آنها را با اشتها خواهد خورد.
فاطمه
پدرش، با مشاهدهٔ سجده طولانیِ او خرسند شده بود و ضمن تشبیه سجدهاش به سجده جعفر طیار، یک خروس لاری هم بهعنوان جایزه، به او داده بود. باقر خوشحال شده بود اما رویش نشد اعتراف کند که علت طولانی شدن سجدهاش به این خاطر بوده که ذکر سجده یادش رفته و داشته فکر میکرده چه باید بگوید.
فاطمه
لذت گدایی آخرین جرعههای خواب پیش از بیداری، بیشتر از چشیدن تمام ساعات خوابیدن است
Mohamad Salehi
عاشقی قشنگترین خطر بشره. اگه حسودی بیاره خطره، اگه آدمت کنه، خودِ زندگیه.
Parvane
«گاهی وقتا تسلیم شدن از جنگیدن سختتره. شجاعت بیشتری مخواد. پس همین روزا داماد مشی. مبارکه»
Parvane
«رفیق جان! آدم عاشق ترسو نیست... اتفاقا از همین نترس بودنش باید ترسید. اگه به چیزی که مخواد نرسه، دیگه از چیزی نمترسه و عاقبت یا کاری دست خودش مِده یا دست بقیه. عاشق هم اگه ماندی، بیتعلق نمان که به زندگی بچسبی. من بیتعلق بودم، بی زن و بچه، برای همین بود که مجنگیدم. اگه تعلقاتی داشتم، بجاش مثل آدم برای زندگی مجنگیدم.»
Parvane
بر زبان نیاورد که «خدایا شکرت» ولی نگاهش به آسمان همین معنی را داشت.
Parvane
گلرخ از پنجره به بیرون چشم دوخته بود. چشمانتظار بود. هر قطره که به شیشه میخورد، مثل مویرگ، راهی بر شیشه مییافت و با رسیدن به لبه پنجره، به رود بزرگتر، به شاهرگ میرسید.
«باران همینجور نمنم و آرام بباره چی آرامشبخشه.»
Parvane
باران ملایمی میبارید و نوای برخورد نمنم قطرات باران بر زمین و زمان، در تمام گلجهان طنین انداخته بود. وقتی سیل نباشد، باران طراوت است و زندگی. موسیقیِ گوشنوازیست که نغمه زندگی سر میدهد. امان از وقتی که این نغمه زندگی سد را بشکند و سیلآسا ببارد و هر چیزی را ببرد و به خاطره بدل سازد. و حالا صدای شرشر باران، خاطره را با خود آورده بود.
Parvane
سالار چیزهایی را که از خاک درآورده بود، دوباره در خاک گذاشت و رویشان خاک ریخت. وقتی که سوار شدند، هیچکدام دیگر حرفی نمیزدند. سالار به آیندهای که گذشته بود فکر میکرد و صولت به گذشتهای که آیندهاش شده. تکانهای ماشین مانند گهوارهای او را خواباند. گلدره پر آب را دید و ریشه درختی که دیگر هیچ پری دریایی به آن بند نبود.
Parvane
«فقط خواستم بهت بگم، اون روز مثل من شده بودی و مگفتی مخوای یک کاری کنی که از این وضع دربیای... یادت باشه هر کاری هم مخوای کنی به آیندهت فکر کن. وجدانِ زیر پا نذار و سعی کن شرف داشته باشی. اگه قراره چیزی به تو برسه، مرسه، اگه نه، زمین و زمانم به هم بدوزی نصیبت نمشه. اگه نرسید، باز هم مرد باش صولت.»
Parvane
صولت برای اینکه حرفی زده باشد، گفت: «راستی حیوانا شعرم مفهمن؟»
«تا شعرش چی باشه... پارسال حاجولی یک بره آورده بود، مخواست به نوهش بده. گفت براش یک شعر بخوان. یک شعری برای حیوان خواندم، حیوان با همان سنِ کمش فهمید ولی خودِ حاجولی نفهمید.»
Parvane
باقر برای اینکه یخ بین درویش و و صولت آب شود، به شوخی گفت: «اصلا اگه نخواد از تنهایی دربیاد، همین حیوانِ اگه ماده بود براش بگیریم جفتشان از تنهایی دربیان!»
Parvane
«چی مشکلی مخواد درست کنه؟ حیوان جماعت مشکل درست نمکنه. مشکلِ ما درست مکنیم برای حیوانا.»
Parvane
برای او باقر جواب همه سوالها بود و اگر باقر میگفت چیزی نفهمیده یعنی چیزی نبوده که بفهمد.
الی
حجم
۱۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۱۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان