بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جزء از کل | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جزء از کل

بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

نویسنده:استیو تولتز
ویراستار:قهرمان عسکری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
هری عاشق من بود، و من هم عاشق او بودم، اما به این معنی نبود که او گلوله‌ای را وسط دو چشمانم نکارد. خب به هر حال، مزهٔ عشق به همین چیزهاست.
neda
«تا زمانی که کلبه‌ای لب ساحل نداشته باشی، هرگز نخواهی فهمید چند تا دوست داری»
بابایِ نهال
«لحظه‌ای که با هر کسی ملاقات می‌کنیم، هر یک تبدیل به جزء می شوند.»
lighttin
هرگز شخص جوان و جذابی را ندزدید، آخرین چیزی که آدم‌ربا نیاز دارد خشم و اعتراض عمومی است
neda
اگر قربانی خود را عاقلانه انتخاب نکنید، دچار دردسر بدی خواهید شد
neda
(نه این‌که مخالف مشکلات باشم، نیستم - بلکه می‌دانم همیشه در زندگی‌ام خواهند بود - فقط نمی‌خواهم همان مشکلات مشابه باشد. به امید دردهای وحشتناک متفاوتی هستم که هر سال جدید را با آن نام‌گذاری کنم).
lighttin
پسوآ بشریت را «متغیر ولی غیرقابل اصلاح» خواند - تعریفی بهتر از این را نمی‌شد پیدا کرد.
lighttin
شما هرگز نشنیده‌اید که یک ورزشکار حس بویایی خود را در یک تصادف فجیع از دست بدهد، البته به یک دلیل بسیار خوب، چون دنیا باید درس‌های مشقت‌بار خود را به طریقی به ما بیاموزد که ما قادر نباشیم زندگی پس از آن اتفاق را به‌طور عادی سپری کنیم، یک ورزشکار باید پاهایش را از دست بدهد، فیلسوف توان ذهنی خود را، نقاش چشمانش را، موسیقی‌دان شنوایی، و آشپز حس چشایی‌اش را.
Smrldo
باور نمی‌کردم که مردم تنها از او برای ثروتمند بودن متنفر باشند، چون متوجه شده بودم که بیش‌تر مردم درد ثروتمندشدن دارند؛ در غیر این‌صورت بلیط بخت‌آزمایی نمی‌خریدند و نقشه برای یک شبه ثروتمندشدن نمی‌ریختند و روی مسابقات اسب‌دوانی شرط‌بندی نمی‌کردند. کاملا برایم بی‌معنی بود که مردم از چیزی متنفر باشند که بیش‌تر از همه آرزوی آن را داشتند.
saaadi_h
خدا می‌گوید که زندگی یک هدیه بوده است که تو حتی زحمت باز کردن آن را به خودت نداده‌ای.
saaadi_h
«منو ببخشید که کلاهتون رو از قطار بیرون انداختم! نمی‌دونستم سرتون هنوز توش بود! ببخشید! ببخشید که شما رو از قطار در حال حرکت بیرون انداختم!»
saaadi_h
«بازگشت به فرستنده» به زیبایی بر روی تابوت حک شده است.
saaadi_h
من نمردم. اما زنده هم نماندم. کاملا تصادفی من گزینهٔ سوم را انتخاب کردم: به کما رفتم. خداحافظ دنیا، خداحافظ هوشیاری، خداحافظ روشنایی، چقدر بد برای مرگ، سلام معلق شدن. چیز عذاب‌آوری بود. من جایی درست بین آغوش باز مرگ و دستان گره کردهٔ زندگی، پنهان شده بودم. به جایی تعلق نداشتم، به هیچ کجا.
saaadi_h
زشت‌ترین فرد هم از زیبایی شناخت دارد حتی اگر آن را ندیده باشد.
saaadi_h
مشخصهٔ مزخرف یک شهر کوچک این است که گمنامی در آن معنی ندارد. بدنامی بله ولی گمنامی نه.
saaadi_h
باید از رها کردن چیزهایی مثل این‌که روحم را لو می‌دهد بیش‌تر احتیاط کنم.
saaadi_h
«چطور می‌تونین با این وضع زندگی کنین؟ شما یه مشت خوکین. من دارم برای خوک‌ها کار می‌کنم.» و پدر هم گفت: «واسه همین این آشغال رو واسمون پختی؟»
saaadi_h
درک ما از معنای ایمان این است که خالق نمی‌تواند زمزمه‌های ذهن ما را بشنود مگر این که او را دعوت کرده باشیم.
مجید رستگار
نمی‌توانم تظاهر کنم که بدبختی‌های جزئی مردم برای من یک سرگرمی باحال نیست چون هست - نه مرگ و بیماری آن‌ها، بلکه وقت‌هایی که پول کسی توسط تلفن عمومی بلعیده می‌شود و زنگ هم نمی‌خورد، خب واقعا خنده‌دار است.
lighttin
رهسپار قبرستان شدم، جایی که سعی کردم موقر باشم و احساس ندامت از دست‌دادن چیزی را داشته باشم،
lighttin

حجم

۷۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

حجم

۷۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان