بریدههایی از کتاب جزء از کل
نویسنده:استیو تولتز
مترجم:معصومه محمودی
ویراستار:قهرمان عسکری
انتشارات:انتشارات فرشته
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۲از ۱۱۰ رأی
۳٫۲
(۱۱۰)
نام هملت مشابه نام پدری است که او را هم هملت صدا میکردند، کسی که مرگ دلخراشی از ریختن زهر در گوشش توسط برادر خود نصیبش شد. در گوش! اصلا خوب نیست. واضح است که رقابت فرزندان همان چیزی است که باید در دانمارک از بین برود.
بعدا، هنگامیکه روح پدر به هملت اشاره میکند تا به دنبال او بیاید، هوراتیو او را از این کار برحذر میدارد به این دلیل که ممکن است روح، هملت را به دیوانگی بکشاند، که این کار هم شد. و هوراتیو همچنین خاطرنشان میکند که هر کسی از یک بلندی بدون حفاظ به پایین نگاه کند، به پریدن برای پایان دادن به زندگیاش هم فکر میکند که باعث شد به این فکر بیفتم که چه خوب، پس تنها من اینطور نیستم.
yasinds
داستان هملت یک هشدار بدون ابهام از خطرات ناشی از دودلی است. هملت یک شاهزادهٔ دانمارکی است که نمیتواند تصمیم بگیرد آیا باید انتقام مرگ پدرش را بگیرد، خودش را بکشد، خودش را نکشد، و... باورتان نمیشود که چقدر این دودلی را کش میدهد. و درنهایت این رفتار خستهکننده باعث جنونش میشود، و در آخرِ نمایش همه میمیرند. و این برای شکسپیر خیلی بد شد، شاید که بعدا تصمیم میگرفت تا دنبالهای برای آن بنویسد. درس بیرحمانهٔ تردید هملت، درسی برای کل بشریت است، البته اگر عموی شما، پدرتان را به قتل برساند و با مادرتان ازدواج بکند، ممکن است حس نزدیکی بیشتری با آن بکنید.
yasinds
زنان و مردان جوان همیشه از آنفولانزاهای متعدد روحی، مرگ خود را عطسه میکنند.
yasinds
چشمها در رستوران جا ماندند، جایی که گرم بود.
yasinds
همان شب بود که فهمیدم که او فقط شخص بدبینی نیست که تنها به حس ششم اعتقادی نداشته باشد، بلکه شکاکی است که به پنج حس دیگر هم باوری ندارد.
yasinds
گاهی اوقات هیچچیز کنایهآمیزتر از سکوت نیست.
yasinds
تکذیب مرگ، مردم رو زودتر به سمت قبر سوق میده، و اگر مواظب نباشی، تو رو هم با خودشون میبرن.»
yasinds
انسانها از این بابت تو دنیا بینظیرن، که بر خلاف سایر حیوانات، آگاهی خودشون رو چنان پیشرفت دادن که باعث به وجود آمدن یک محصول جانبی افتضاح شده: اونها تنها موجوداتی هستن که از مرگومیر خودشون آگاهی دارن. این حقیقت چنان وحشتناکه که انسان از همون سنین کودکی اون رو در عمق ضمیر ناخوداگاهش دفن میکنه. و این کار مردم رو به ماشینهایی خونی بدل کرده، به کارخانههای گوشتی که معنا تولید میکنند. معانی که حس میکنن باید به پروژههای جاودانهٔ خودشون منتقل کنن - مثل بچههاشون، یا بتهاشون، یا آثار هنریشون، یا شغلهاشون، و یا ملتهاشون - چیزی که باور دارن بیشتر از اونها زنده میمونه. و مشکل هم اینجاست: مردم حس میکنن که برای زنده موندن به این باورها نیاز دارن، اما بهخاطر همین باورهاشون دارن ناخودآگاه دست به خودکشی میزنن.
yasinds
خدا تبلیغ زیبایی هست که تو آتش گرفتن بشریت ساخته شده. و اشکالی نداره که به خدا عشق بورزی چون داری از هنر خلقتش قدردانی میکنی. ولی وقتی یه نویسنده تو رو تحت تأثیر قرار میده، نیازی نیست که به کاراکترهای داستانش هم باور داشته باشی. مرگ و انسان، دو ویراستار خدا، پرکارترین نویسندگان روی سیاره هستن. نتیجهٔ کارهاشون حیرتآوره. ناخودآگاه انسانی و مرگ اجتنابناپذیر، با کمک هم عیسی و محمد و بودا و چند نفر دیگه رو هم نوشتن و خلق کردن. و اینها همان کاراکترهای کتاب هستن. اونها با هم، بهشت و جهنم، و برزخ رو به وجود آوردن. و این فقط تنظیماته. و دیگه چی
yasinds
میدونی برای اینکه با تمام قلبت حس کنی که کی جهان رو به وجود آورده، کی ادارهاش میکنه، کی خرجش رو میده و...، اینه که از قید و بند دنیا خودت رو رها کنی. به اصطلاح مذهبیها، به اصطلاح روحانیون، گروههایی که به سرعت از فرهنگ غربی «روح سیریناپذیر مصرفگرایی» چشمپوشی میکنن، و اشاره میکنن که آرامش همون مرگه، فکر میکنن که این امر فقط در مورد داراییهای مادی صدق میکنه. اما اگر آرامش همون مرگه، پس باید این مسئله عمیقا به عنوان مادر تمام آرامشها به یقین باور برسه -
yasinds
این وقتی اتفاق میافته که مردم مرگ رو به چشم ببینن، که همیشه میبینن. اونا مرگ رو میبینن ولی نور برداشتش میکنن. اونا مرگ خودشون رو حس میکنن و اسمش رو خدا میذارن. این برای من هم اتفاق افتاده. وقتی ته دلم حس میکردم که معنایی در این دنیا هست، یا خدایی، میفهمیدم که در واقع مرگه، اما چون نمیخوام مرگ رو تو روشنایی روز ببینم، ذهنم دسیسه میچینه و میگه که گوش کن، تو نمیمیری، نگران نباش تو خاصی تو باارزشی، دنیا با ارزشه، نمیتونی حسش کنی؟ و من هنوز هم مرگ رو میبینم و حسش میکنم. و ذهنم میگه به مرگ فکر نکن، لالالالا، تو همیشه زیبا و خاص میمونی، و هرگز نمیمیری، هرگز هرگز هرگز،
yasinds
مردم به باورهاشون افتخار میکنن. غرورشون، اونها رو لو میده. این غرور مالکیته.
yasinds
«میخوام روح خودم رو در اختیار جادهٔ فرصتها بذارم. تا ببینم چی گیرم میاد.»
«من بهت میگم چی گیرت میاد: خشم جاده.»
yasinds
صبحها، علفزار بویی همچون بهترین دئودورانت عالم را از خود ساطع میکرد. من خیلی سریع با حرکات مرموز درختان اخت شده بودم، درختانی که به صورت ریتمیک اینسو و آنسو تاب میخوردند، درست مثل مردی که زیر دماغش داروی بیهوشی گرفته باشی. گهگداری آسمان شب ناصاف به نظر میرسید، در نقطههایی نزدیک و در جاهایی دور بود، مثل رومیزی که جمع شده باشد، و بعدش برای صاف شدن آن را به سرعت بکشی.
yasinds
از همه چیز جدا افتاده بودیم، تنها صدای طبیعی بیشهزار به ما آرامش، هیجان و ترس میداد. هوای اینجا متفاوت بود و من تعجب کرده بودم که چطور عاشق سکوت اینجا شده بودم
yasinds
که مردان بهخاطر دلایل عمیق کاری انجام نمیدهند - کارهایی که انجام میدهند گاهی اوقات ممکن است عمیق باشد، اما دلایل آنها نه.
yasinds
«گفته مرد بدهکار در آرزوی مرگ خیّر خودشه.»
yasinds
پدر همینطور از خود ایده تشعشع میکرد، اما در واقع داشت جهشی ناخواسته از جنون به دل وسواس فکری میزد.
yasinds
«اینه که بهترین زره، دور بودن از تیررسه.»
yasinds
«جاسپر گوش بده. تو هیچوقت نمیتونی خودِ گذشتهات رو بکشی. اونا توی یه گور دسته جمعی دفن شدن، زنده به گور شدن، روی هم تلنبار شدن، منتظر یه فرصتی هستن تا از زیر خاک بیرون بیان، و بعدش چون قبلا یه بار مردن، تو رو مثل زامبی اینور و اونور میکشن، چون خودشون هم چیزی جز یه مشت زامبی نیستن. میدونی که میخوام با این حرفا به چی برسم؟ تمام اشتباهات گذشتهات مثل خوره به جونت میفتن!»
yasinds
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان