بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

به این فکر می‌کردم که لیست کارهای سال نو اعترافی است به این‌که با همهٔ این اوضاع و احوال، خوب می‌دانیم که مقصر بدختی‌هایمان، خود ما هستیم و نه دیگران.

زشت‌ترین فرد هم از زیبایی شناخت دارد حتی اگر آن را ندیده باشد.

وقت آزاد، مردم را به فکر کردن وا می‌دارد؛ و همین تفکر باعث می‌شود تا مردم به شکل بیمارگونه‌ای به خود جذب شوند؛ و اگر ضد آب و بی‌عیب نباشی، این خود جذبی مفرط منجر به افسردگی می‌شود.

. خواهش می‌کنم مارتین تو باید این رو به یاد داشته باشی. اگه مسیر رو اشتباهی رفته باشی بدون که هرگز برای برگشتن دیر نیست. حتی اگه ده سال طول بکشه تا دوباره مسیر رو برگردی، باز هم باید انجامش بدی.

دنیای عزیز، من شما را ترک می‌کنم چون دیگر حوصله‌ام سر رفته است. حس می‌کنم به‌قدر کافی زندگی کرده باشم. من شما را با تمام دل نگرانی‌هایتان در این مستراح خوشبو ترک می‌کنم. موفق باشید.

تمام آن چیزی که به آن فکر می‌کردم این بود که چطور تمامی آن سال‌های خوب سلامتی را الکی با حالتی غم‌زده و پرسه زدنِ بی‌خودی هدر داده بودم، به‌جای این‌که قلهٔ اورست را فتح کنم.

کلید خوشبختی در پایین نگه داشتن سطح انتظارات است.

تناسخ بدون تداوم آگاهی؛ من اصلا نکته‌ای در آن نمی‌بینم که مشتاق آن شوم.

تغییر زمانی اتفاق می‌افتد که من‌های جدیدی وارد صحنه می‌شوند در حالی که دیگر من‌ها به سرزمین‌های فراموش شده، عقب‌نشینی می‌کنند

به ون‌گوگ هم فکر می‌کنم. وقتی او از شغل اولش اخراج شد، نوشت: وقتی که یک سیب رسیده است، یک نسیم ملایم هم می‌تواند او را از درخت پایین بیندازد.

وقتی بزرگ‌تر می‌شی، غافلگیر می‌شی از این‌که می‌تونی هنوزم غافلگیر بشی.

مردم فکر نمی‌کنن؛ اونا تکرار می‌کنن. اونا چیزی رو حلاجی نمی‌کنن؛ فقط نشخوارش می‌کنن. مردم هضم نمی‌کنن، کپی می‌کنن.

مردم دیگه رمزآلود و مبهم نیستن چون اصلا خفه خون نمی‌گیرن!

تو زندگی را به تنهایی تجربه می‌کنی، می‌توانی به هر اندازه که دوست داری با دیگری صمیمی شوی، اما همیشه یه قسمتی از تو و وجود تو هست که غیرقابل دسترسی و ارتباط است؛ تو تنها خواهی مرد و این تجربه هم به تنهایی متعلق به توست، ممکن است یک دوجین چشم انتظار داشته باشی که عاشقت باشند، اما تنهایی تو از بدو تولد تا مرگ ادامه دارد که غیرقابل‌نفوذ است.

درک ما از معنای ایمان این است که خالق نمی‌تواند زمزمه‌های ذهن ما را بشنود مگر این که او را دعوت کرده باشیم.

«باشه من زیاد محبوب نیستم. خب که چی؟» «چرا همه ازت بدشون میاد؟» «اونا باید از یه نفر متنفر باشن، اگه من نبودم، می‌خواستی از کی بدشون بیاد؟»

(این اولین درس در زندگی هر فرد است، تو دیوار نیستی)

می‌دانم نگران این هستی که چگونه پدری می‌شوی. فقط باید به او عشق بورزی. سعی نکن تا او را از آسیب در امان نگه داری. عاشقش باش، تنها کاری است که باید انجام دهی.

چطور ناگهان باید بین بلندپروازی‌هایی که می‌خواهد به دست آورد و تمایلش برای خواب بیش‌تر یکی را انتخاب کند

رابطه‌های من تو این دو دسته قرار می‌گیرن: یا من عاشق اون هستم و اون عاشق من نیست، یا اون عاشق منه ولی قدش از قد مادربزرگ منم کوتاه‌تره.»