عکس را سرجایش گذاشتم و آنوقت بود که متوجه چیزی شدم: این فکر آخر، نیش و سوزشی بهجانم نینداخته بود. وقتی درِ اتاق سهراب را میبستم، با خودم فکر کردم، شاید بخشش همینطوری جوانه میزند. نه با جار و جنجال تجلی؛ بلکه زمانی که رنج، زار و زندگیاش را جمع میکند، بقچه میکند و در نیمههای شب بیخبر میگذارد و میرود.
somayeh.
«در افغانستان کودک فراوان است؛ اما کودکی اندک.»
فاطمه بلالی
آنموقع نسلهای کودکان افغان، که گوششان با هیچ نوایی جز صدای بمب و آتش اسلحه آشنا نیست، هنوز بهدنیا نیامده بودند.
فاطمه بلالی
حسن پاسخم را با لبخندی داد؛ با این تفاوت که مال او زورکی نبود: «میدونم.» و این ویژگی بارز کسانی است که هرچه را میگویند از صمیم قلب و جدی میگویند. آنها خیال میکنند که همه همینطور هستند.
کاربر ۴۹۹۲۰۰۰