بریدههایی از کتاب علی (ع) از زبان علی(ع)
۴٫۵
(۱۹۱)
پاسخ به یک پرسش
( در اثنای جنگ، حبیببنعاصم ازدی پرسشی مطرح کرد: یا امیرالمؤمنین، این جماعت که با آنها میجنگیم، آیا از جملهٔ کفار بهشمار میروند؟
پاسخ دادم:)
میخواستند که از کفر بگریزند؛ ولی گرفتار آن شدند.
( پرسید: آنها منافق هستند؟ گفتم:)
منافقان کسانی هستند که خداوند را فقط اندکی یاد میکنند.
( پرسید: ای امیرالمؤمنین، پس آنها چگونه شخصیتی دارند؟ میخواهم با بصیرت و یقین با آنها بجنگم. پاسخ دادم:)
آنان جماعتی هستند که از دین اسلام خارج شدهاند؛ همانگونه که تیر از کمان رها میشود. آنان قرآن میخوانند؛ ولی این تلاوت از حلقوم آنان تجاوز نمیکند. خوشا به حال کسانی که به جهاد با آنان برخاستهاند و خوشا به حال کسانی که بهدست آنان بهشهادت میرسند.
العبد
چه کسی حاضر است این قرآن را بگیرد و سراغ این جماعت برود؟
( قرآنی را در دست گرفتم و خطاب به یارانم گفتم:)
چه کسی از میان شما حاضر است این قرآن را بگیرد و سراغ این جماعت برود و آنان را به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) دعوت کند؟ البته در این راه کشته خواهد شد و پاداش او بهشت است.
( جوانی از «بنیعامر» داوطلب شد. بهدلیل نوجوانبودنش گفتم:)
به جایگاه خود بازگرد.
( بار دوم درخواستم را تکرار کردم. باز همان جوان داوطلب شد و بار سوم نیز او پاسخ مثبت داد. به او گفتم:)
متوجه باش که حتماً کشته خواهی شد و بهسوی ما برنمیگردی، تا اینکه هدف اصابت تیرهای آنان واقع میشوی!
( آن جوان پذیرفت و قرآن را روی دست گرفت و به صف خوارج نزدیک شد. آنان به آن جوان فرصت سخنگفتن ندادند و بلافاصله او را تیرباران کردند.)
العبد
لشکر شام از آرایش نظامی خارج شده بود و بر بالای نیزهها قرآنهای بزرگ دیده میشدند که با طنابها محکم بسته شده بودند. سخنگویانی از لشکر شام با صدای بلند میگفتند: ای جماعت عرب، شما را به خدا قسم میدهیم که به زنان و دختران خویش رحم کنید. اگر شما نابود شوید، فردا چه کسی در برابر بیگانگان خواهد ایستاد؟ دینتان را حفظ کنید. این کتاب خدا میان ما و شما داور باشد. بعد از نابودشدن اهل شام، مرزهای شام را چه کسانی محافظت خواهند کرد؟ و بعد از نابودشدن اهل عراق، چه کسانی مرزهای عراق را نگهداری کنند؟
با مشاهدهٔ قرآنهایی که بر بالای نیزهها برافراشته شده بود، گفتم:)
پروردگارا، تو خود میدانی که این قوم بهدنبال قرآن نیستند. پس میان ما و آنان داوری کن که تو داوری برحق و روشنگری!
( در این هنگام، در میان یارانم اختلاف پدید آمد. گروهی به ادامهٔ جنگ معتقد شدند و گروهی گفتند: در موقعیتی که ما را به حکم کتاب خدا فرامیخوانند، جنگ جایز نیست!)
آنان برای شما دام گذاشتهاند!
العبد
لشکر شام از آرایش نظامی خارج شده بود و بر بالای نیزهها قرآنهای بزرگ دیده میشدند که با طنابها محکم بسته شده بودند. سخنگویانی از لشکر شام با صدای بلند میگفتند: ای جماعت عرب، شما را به خدا قسم میدهیم که به زنان و دختران خویش رحم کنید. اگر شما نابود شوید، فردا چه کسی در برابر بیگانگان خواهد ایستاد؟ دینتان را حفظ کنید. این کتاب خدا میان ما و شما داور باشد. بعد از نابودشدن اهل شام، مرزهای شام را چه کسانی محافظت خواهند کرد؟ و بعد از نابودشدن اهل عراق، چه کسانی مرزهای عراق را نگهداری کنند؟
با مشاهدهٔ قرآنهایی که بر بالای نیزهها برافراشته شده بود، گفتم:)
پروردگارا، تو خود میدانی که این قوم بهدنبال قرآن نیستند. پس میان ما و آنان داوری کن که تو داوری برحق و روشنگری!
( در این هنگام، در میان یارانم اختلاف پدید آمد. گروهی به ادامهٔ جنگ معتقد شدند و گروهی گفتند: در موقعیتی که ما را به حکم کتاب خدا فرامیخوانند، جنگ جایز نیست!)
آنان برای شما دام گذاشتهاند!
العبد
اکنون پایداری کنید که آرامش و سکینه بر شما نازل شد و خداوند در پرتو یقین، گامهایتان را استوار کرد. باشد تا هر گریزنده از جنگ بداند که خداوند را به خشم میآورد و خویشتن را به هلاکت میاندازد. آری، فرار از میدان جنگ موجب خشم و غضب الهی، ذلت و خواری همیشگی، ننگ جاودانه، ازکفدادن غنیمت و تباهی زندگی است و بهراستی که فرارکننده، بر عمر خویش نمیافزاید و پروردگارش را راضی نمیکند و درحقیقت، مرگ بهتر است از اینکه مردی گرفتار چنین رسواییهایی شود و به فرار اعتراف کند.
العبد
کسی را که قصد بیعت با من نداشت، به بیعت مجبور نکردم؛ حتی اگر طلحه و زبیر به بیعت حاضر نمیشدند، آنها را اجبار نمیکردم؛ همانگونه که دیگران را نیز به بیعت با خویش مجبور نکردم.
آیا کسی از بیعت ناراحت است؟
( پس از انجام بیعت به عمار و ابنعباس دستور دادم:)
برخیزید و در میان صفوف مردم حرکت کنید و از آنها بپرسید: آیا کسی از این بیعت ناخشنود است؟
( آن دو بین مردم دور زدند و نظر آنها را پرسیدند. از هر سو فریاد بلند مردم به گوش میرسید که میگفتند: خدایا، همگی ما به این بیعت راضی و تسلیم آن هستیم و از رسول تو و پسرعمویش اطاعت میکنیم.)
خوشحال نبودم
شما با من بیعت کردید؛ ولی من خوشحال نبودم و خرسند و شادمان نشدم.
العبد
شور و هیجان بینظیر مردم برای بیعت
فراگیر شدن شعار «بیعت، بیعت»
شما برای بیعتکردن، شتابان بهسوی من روی آوردید، همانند شتر مادهٔ تازهزاییده که بهطرف بچههای خود میشتابد. پیاپی فریاد برآوردید: «بیعت! بیعت!» من دستان خویش را فروبستم، اما شما بهاصرار آن را گشودید؛ من از دست درازکردن امتناع کردم و شما دستانم را بهسوی خود کشیدید.
ازدحام شدید جمعیت برای بیعت
آنگاه به من هجوم آوردید، مانند هجوم شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم آورند. چنان ازدحام شد که بیم آن میرفت درنتیجهٔ ازدحام کشته شوم یا بعضی از شما بعضی دیگر را زیر دستوپا از بین ببرید. از شدت هجوم، بند کفشهایم گسست و عبا از روی دوشم افتاد و افراد ضعیف زیر دستوپا ماندند.
بهاندازهای برای بیعت با من شادی کردید که مردم خردسالان را بر روی دوش گرفتند تا بتوانند شاهد مراسم بیعت باشند، سالمندان با پای لرزان برای بیعتکردن شتاب میکردند و ناتوانان را بر دوش میکشیدند و پاها از خستگی واماند.
العبد
من، تنها گزینهٔ مردم بودم
( در برابر انکار و امتناع من، مردم یک حرف را تکرار میکردند و میگفتند:)
ما برای امر حکومت، جز تو شخص دیگری را سراغ نداریم و جز تو به کس دیگری راضی نمیشویم؛ پس بیعت ما را بپذیر تا گرفتار تفرقه نشویم و اختلاف دامنگیر ما نشود.
بهیقین امت به غیر تو راضی نخواهند شد و ما نگران هستیم که اگر تو حکومت را نپذیری، مردم گرفتار تفرقه شوند و متفرق گردند.
( من که سه خلیفه را بهخلاف میل باطنی و معیارهای ارزشی خود، تحمل کرده بودم تا تفرقهای میان امت رخ ندهد، این بار میدیدم که نپذیرفتن خلافت، مایهٔ تفرقهٔ مردم و فروپاشی وحدت امت اسلامی میشود.)
العبد
افقهای تاریک و فتنههای پیشِ رو
( در مقابل درخواست مردم برای پذیرش خلافت به آنها گوشزد کردم:)
مرا واگذارید و سراغ فرد دیگری بروید؛ زیرا ما به استقبال حوادثی میرویم که رنگارنگ و فتنهآمیز است و چهرههای گوناگون دارد. دلها بر این بیعت ثابت نمیماند و عقلها بر این پیمان، استواری نشان نمیدهد! کران تا کران را ابرهای فتنه پوشانده و چهرهٔ افق را ابرهای تیرهٔ فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده است.
آگاه باشید! اگر درخواست شما را بپذیرم، براساس آنچه میدانم با شما رفتار میکنم و به گفتار اینوآن و سرزنش ملامتکنندگان گوش فرانمیدهم. اما اگر مرا رها کنید، همچون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیعتر از شما باشم در برابر کسی که کار خود را به او میسپارید. درهرحال، من وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر و رهبر شما بهشمار آیم.
العبد
لحظهٔ ارتحال فاطمهٔ زهرا (ع)
فاطمه از من تعهد الهی گرفت که هرگاه چشم از جهان فروبست، وفاتش را به هیچکس اطلاع ندهم، مگر به این افراد: امسلمه همسر رسول خدا (ص)، امایمن، فضه و از مردان، دو فرزندش حسن و حسین، عبداللَّهبنعباس، سلمان فارسی، عماربنیاسر، مقداد، ابوذر و حُذَیفه.
فاطمه در ادامه به من گفت: تو اجازه داری که پس از وفاتم با همراهی و کمک زنان بدنم را غسل دهی. بر این نکته تأکید میکنم که شبهنگام مرا به خاک بسپارید و کسی را از محل قبرم آگاه نکنید.
العبد
گفتوگویی مستدل با ابوبکر
شروط زمامدار
( ابوبکر ناراحتی مرا از چهرهام میخواند و هرچه تلاش میکرد که با خوشرویی و اظهار علاقه نظر مرا بهسوی خود جلب کند، موفق نمیشد. تا اینکه یک روز مرا در خلوتی پیدا کرد و شروع کرد به عذرخواهی دربارهٔ آنچه اتفاق افتاده بود و از دلایلش برای پذیرش خلافت، سخن گفت. او به من گفت: ای اباالحسن، به خدا سوگند که این جریان از روی تبانی و اقدام و رغبت و حرص من صورت نگرفت و هیچ اعتمادی به خود نداشتم که بتوانم از پس این امر بربیایم و امور امت را آنطور که باید، اداره کنم. من از هرگونه قدرت مالی و خویشان و خاندان زیاد دستم خالی بود؛ لذا نمیتوانستم از آن طریق اساس نقشهٔ خود را استوار سازم. پس برای چه از من دلتنگ و ناراحت شدهای و آنچه شایستهٔ من نیست، دربارهٔ من تصور میکنی و با بغض و عداوت به من مینگری؟!
العبد
و اینچنین بود که من سوابق خودم را میشمردم و او به یکایک آنها اعتراف میکرد. در پایان به او گفتم: این امتیازها که برشمردم و دیگر امتیازهایی که بدان اشارت نکردم، هریک دلیلی بر شایستگی من برای خلافت رسول خدا (ص) است. پس دلیلش چیست که به خدا و رسول خدا (ص) و دین الهی توجهی نکردی و باآنکه شروط حاکمیت بر اهل دین خدا را نداشتی، زمامداریشان را بر عهده گرفتی؟
( ابوبکر با گریه گفت: راست گفتی ای اباالحسن. به من مهلت بده تا امشب در کار خود و دربارهٔ حرفهای تو تأمل کنم. به او گفتم:)
هرچه میخواهی فکر کن ای ابوبکر.
العبد
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا (ص) دربارهٔ من به فاطمه فرمود که «تو را به ازدواج کسی درآوردم که اولین مؤمن است و اسلامش بر سایر مردم برتری دارد»، یا در حق تو فرمود؟
( ابوبکر: در حق شما بود.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند ای ابوبکر، آیا در روز جنگ بدر بر سر چاهی که جنازهٔ کافران در آن ریخته شده بود، تو بودی که فرشتگان هفتآسمان بر او سلام کردند یا من بودم؟
( ابوبکر: شما بودید.)
العبد
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا (ص) دربارهٔ من به فاطمه فرمود که «تو را به ازدواج کسی درآوردم که اولین مؤمن است و اسلامش بر سایر مردم برتری دارد»، یا در حق تو فرمود؟
( ابوبکر: در حق شما بود.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند ای ابوبکر، آیا در روز جنگ بدر بر سر چاهی که جنازهٔ کافران در آن ریخته شده بود، تو بودی که فرشتگان هفتآسمان بر او سلام کردند یا من بودم؟
( ابوبکر: شما بودید.)
العبد
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا (ص) در راستای عمل به سفارشهای قرآن، مرا به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین، مژده داده است یا تو را؟
( ابوبکر: به شما چنین بشارتی داده است.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا این گفتهٔ رسول خدا (ص) که «علی بهتر از همهٔ شما به قضاوت مسلط است»، دربارهٔ توست یا من؟
( ابوبکر: دربارهٔ شماست.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا (ص) در زمان حیاتِ خود به یارانش فرمود که مرا با عنوان «امیرالمؤمنین» سلام دهند یا تو را؟
( ابوبکر: دربارهٔ شما فرمود.
العبد
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا برادر تو مزیّن به دو بال است که در بهشت با فرشتگان پرواز میکند یا برادر من؟
( ابوبکر: البته برادر شما.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا من بدهیهای رسول خدا (ص) را تضمین کردم و در موسم حج به همگان اعلام کردم که پرداخت تمام بدهیها و وعدههای آن حضرت را تعهد میکنم یا تو؟
( ابوبکر: شما تضمین کردید.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا وقتیکه برای رسول خدا (ص) مرغ بریانشدهای هدیه آوردند و آن حضرت از خدا خواست: «خدایا، محبوبترین بندگان خود را برسان تا در خوردن این غذا با من همراهی کند»، من رسیدم یا تو؟
( ابوبکر: شما رسیدید.
العبد
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، باتوجهبه کلام رسول خدا (ص) که فرمود: «من و تو از زمان حضرت آدم تا عبدالمطلب در تمام طبقات حلالزاده بودهایم و هیچ شبههای در گذشتهٔ ما وجود ندارد»، آیا من از حضرت آدم تا زمان پدرم، گذشتهٔ پاکی دارم یا تو؟
( ابوبکر: شما چنین هستید.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا (ص) مرا انتخاب کرد و دخترش فاطمه را به همسریِ من برگزید و فرمود: «خداوند در آسمان فاطمه را به همسری تو درآورد» یا تو را؟
( ابوبکر: شما را برگزید.
از او پرسیدم:)
تو را به خدا سوگند، آیا من پدر حسن و حسین، دو نواده و دو گل خوشبوی رسول خدا (ص) هستم که فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان بهشتیاند و پدرشان از آن دو بهتر است» یا تو؟
( ابوبکر: شما هستید.
العبد
علیجان، آنکس که تو را بهقتل رسانَد، گویی به قتل من مبادرت کرده است. آنکس که تو را غضبناک کند، گویی مرا ناراحت کرده است و آنکس که به تو اهانت کند، درحقیقت به من توهین کرده است. زیرا تو برای من همانند جان هستی و جان تو از جان من و سرشت تو از سرشت من است. خداوند من و تو را باهم آفریده است و هر دوی ما را انتخاب کرده است. مرا به نبوت و تو را به امامت برگزیده است. کسانی که امامت تو را انکار کنند، نبوت مرا نیز انکار کردهاند! ای علی، تو وصی من، پدر فرزندانم، همسر دخترم و جانشین من در امتم هستی. هم در حیات من و هم پس از وفات من. هر آنچه تو امر کنی، گویی من امر کردهام و هر آنچه تو نهی کنی، گویی من نهی کردهام. سوگند به آن خدایی که مرا به نبوت مبعوث و در میان خلق خویش برترین قرار داده است، تو حجت خدا بر خلق او و امین خدا بر سرّ او و جانشین خدا در میان بندگانش هستی.
العبد
رسول خدا (ص) دست مرا گرفتند و فرمودند: موسی از خدا خواست که مسجد او بهدست هارون تطهیر شود. من نیز از خدا خواستهام که مسجد مرا بهدست تو و نسل تو تطهیر کند.
رسول خدا (ص) پس از این توضیح بهسراغ ابوبکر فرستادند و دستور دادند که درِ خانهاش را که به مسجد باز میشود، مسدود کند. او ابتدا کلمهٔ استرجاع بر زبان آورد و سپس از دستور خدا اطاعت کرد و درِ منزل خویش را مسدود کرد. رسول خدا (ص) پس از وی، بهسراغ عمر و عباس نیز فرستادند و دستور بستن درِ خانهها را به آنها نیز ابلاغ کردند. پس از این اقدامات، رسول خدا (ص) به اصحاب خویش چنین توضیح دادند: من به میل و خواست خود ورودی خانههای شما را به مسجد نبستم و به خواست خودم اجازهٔ بازبودن درِ خانهٔ علی را صادر نکردم. این هر دو دستور از جانب خداوند بود.
العبد
رسول خدا (ص) در بازگشت از آخرین سفر حج خود، به منطقهٔ غدیر خم رسیدند. آنجا دستور دادند منبری آماده کنند. سپس حضرت بالای منبر رفتند و دست مرا گرفتند و بلند کردند، بدانسان که زیر بغلشان نمودار شد. سپس با صدای بلند و رسا در میان انبوه جمعیت فرمودند: «هرکس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هرکه او را دوست دارد و دشمن بدار هرکه او را دشمن دارد.»
با این کلام صریحِ رسول خدا (ص) پذیرش ولایت من عین ولایت الهی شد و دشمنی با من عین دشمنی با خدا دانسته شد.
در همان روز غدیر بود که خداوند این آیه را نازل کرد:
( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً)
(امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را بهعنوان دین شما پسندیدم.)
بدینترتیب، با ولایت من دین خدا کامل شد و رضای خداوند بهدست آمد
العبد
حجم
۶۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۶۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۵۰%
تومان