بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیداری | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیداری

بریده‌هایی از کتاب بیداری

نویسنده:کیت شوپن
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۲۷ رأی
۳٫۴
(۲۷)
سعی کرد بفهمد چه چیزِ این تابستان با هر تابستان دیگری در زندگی‌اش فرق داشت. متوجه نبود که این خود اوست‌خود حالای اوست‌که به جهات بسیاری با خود دیگرِ او فرق کرده است. هنوز ظنش به این نبرده بود، اینکه با چشمان دیگری نگاه می‌کرد و در وجودش با حالاتی تازه آشنا می‌شد که به پیرامونش رنگی دیگرگون می‌داد.
Sayna sedigh
ادنا با او بود، صدایش را شنیده بود و دستانش را لمس کرده بود. ولی به‌نحوی احساس می‌کرد که وقتی رابرت در مکزیک بود به او نزدیک‌تر بود.
طلا در مس
دوستش پرسید: «چرا؟ چرا عاشق کسی شده‌ای که نباید؟» ادنا، با یکی‌دو حرکت، مقابل مادمازل رایز به زانو افتاد و او هم صورت برافروختهٔ ادنا را با دو دست گرفت. «چرا؟ چون موهای قهوه‌ای دارد که از بغل شقیقه‌هایش رشد کرده، چون چشم‌هایش را باز و بسته می‌کند و دماغش کمی بزرگ است، چون دو لب دارد و یک چانهٔ پهن و انگشت کوچکی که ازبس در جوانی بیس‌بال بازی کرده دیگر صاف نمی‌شود، چون...» مادمازل خندید: «چون عاشقش هستی، همین.
طلا در مس
شوهرش همیشه با همین لحن با او حرف می‌زده و او هم همیشه تسلیم اوامرش می‌شده. البته که می‌شده؛ یادش آمد که همیشه تسلیم او بوده. اما حالا که حس دیگری داشت، درک نمی‌کرد چرا و چطور همیشه تسلیم او شده است.
طلا در مس
«او از ما نیست، شبیه ما نیست. متأسفانه ممکن است مرتکب اشتباه شود و تو را جدی بگیرد.»
طلا در مس
ازدواج او با لئونس پونتلیه کاملا تصادفی بود و از این نظر شبیه بسیاری از ازدواج‌های دیگر بود که جامهٔ تقدیر به‌خود می‌پوشانند. در گیرودار عشقِ پنهانی‌اش بود که او را دید و لئونس هم در جا عاشقش شد، مثل همهٔ مردهایی که عاشق می‌شوند، و با چنان جدیت و صداقتی از او خواستگاری کرد که برای ادنا جای هیچ اماواگری نماند. از او خوشش می‌آمد و سرسپردگی خالصانه‌اش هم به دلش نشست. خیال می‌کرد هم‌سلیقه و هم‌فکر هستند، ولی خیال خامی بیش نبود.
طلا در مس
گذشته برایش چیزی در چنته نداشت و هیچ درسی به او نمی‌داد که بخواهد وقعی به آن بگذارد. آینده رازی سربه‌مهر بود که هیچ‌وقت درپی آن نبود که سر از آن درآورد. فقط حال مهم بود، ازآنِ او بود و شکنجه‌اش می‌داد، همان‌طور که در آن لحظه داشت چنین می‌کرد، با قاطعیتی سخت آزاردهنده به او می‌قبولاند که هرآنچه داشت ازدست داده است، که هرآنچه آن موجود تازه بیدارشده در درونش، آن وجود سراپا شور، تمنا می‌کرد از او دریغ شده است.
پورآزاد
پرنده‌ای که بخواهد سنت و تعصب را پشت‌سر بگذارد و بالاتر بپرد، باید بال‌هایی قوی داشته باشد. تماشای موجودات ضعیفی که کبود و کوفته و خسته پرپرزنان به‌سمت زمین برمی‌گردند منظرهٔ غم‌انگیزی است.»
مهری
پرنده‌ای که بخواهد سنت و تعصب را پشت‌سر بگذارد و بالاتر بپرد، باید بال‌هایی قوی داشته باشد. تماشای موجودات ضعیفی که کبود و کوفته و خسته پرپرزنان به‌سمت زمین برمی‌گردند منظرهٔ غم‌انگیزی است.»
کاربر ۹۸۲۰۹۷
ادنا، از پیش آنها که برگشت، بیش از آنکه تسکینی یافته باشد احساس افسردگی می‌کرد. یک نگاه به زندگی خانوادگی همراه با یکرنگی و همدلی آنها که پیش روی او به‌نمایشش گذاشته بودند کافی بود، اما نه شوقی در او برمی‌انگیخت نه حسرتی. این شیوهٔ زندگی مناسبِ او نبود و در آن چیزی جز ملالی یأس‌آور و رقت‌انگیز نمی‌دید. دلش یک‌جورهایی برای مادام راتینیول می‌سوخت‌نوعی افسوس برای آن زندگیِ بی‌فروغ که هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد صاحبش از محدودهٔ رضایتی کورکورانه فراتر برود، در آن زندگی حتی شده برای یک لحظه جانش با تشویش و اضطراب آشنا نشده بود و هرگز مزهٔ زندگی دیوانه‌وار را نچشیده بود. ادنا سردرگم با خود اندیشید که اصلا «زندگی دیوانه‌وار» یعنی چه. یکباره از ذهنش گذشته بود، همچون احساسی که ناخواسته و بی‌ربط به آدم دست می‌دهد.
کاربر ۹۸۲۰۹۷
سال‌های گذشته مثل خواب گذشت... کاش می‌شد به خوابیدن و خواب دیدن ادامه داد، ولی باید بیدار شد و به درک رسید. آه، خب، شاید هم بهتر است که بالاخره بیدار شویم، حتی رنج بکشیم، تااینکه یک عمر در خیالات و اوهاممان همان احمقی که بودیم باقی بمانیم
Dreamer
روزهایی هم بود که بی‌دلیل غمگین بود، وقت‌هایی که فرقی نمی‌کرد شاد باشی یا محزون، زنده باشی یا مرده؛ وقت‌هایی که زندگی در نظرش به دوزخی مضحک می‌مانست و بشریت به کپهٔ کرم‌هایی که کورکورانه و تقلاکنان به‌سوی نیستیِ محتومِ خود پیش می‌رفتند.
Dreamer
آغاز کردن هر چیزی، مخصوصا پا نهادن به دنیایی تازه، به‌ناچار مبهم و پیچیده و پرآشوب و بی‌اندازه پرتشویش است. و چه اندک‌اند کسانی که از چنین آغازی جان‌به‌درمی‌برند! و چه بسیار جان‌هایی که در هنگامهٔ آشوب به‌هلاکت رسیده‌اند!
Dreamer
آغاز کردن هر چیزی، مخصوصا پا نهادن به دنیایی تازه، به‌ناچار مبهم و پیچیده و پرآشوب و بی‌اندازه پرتشویش است. و چه اندک‌اند کسانی که از چنین آغازی جان‌به‌درمی‌برند! و چه بسیار جان‌هایی که در هنگامهٔ آشوب به‌هلاکت رسیده‌اند! آوای دریا اغواگر است، پیوسته به‌نجوا، به‌غریو و زمزمه، مصرانه جان را به غوطه در ورطهٔ تنهایی فرامی‌خواند. آوای دریا با جان سخن می‌گوید. لمسِ دریا لذت‌بخش است و تن را در آغوشِ نرم خود تنگ دربرمی‌گیرد.
شراره

حجم

۱۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

حجم

۱۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۸۴,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد