بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اجاره نشین خیابان الامین | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب اجاره نشین خیابان الامین اثر علی‌اصغر عزتی پاک

بریده‌هایی از کتاب اجاره نشین خیابان الامین

انتشارات:نشر معارف
امتیاز:
۴.۷از ۱۰۸ رأی
۴٫۷
(۱۰۸)
یا این‌که سرِ بریده را کردند سر چوب و گرداندند! یک سرِ ازتن‌جدا چقدر مگر دوام می‌آورد؟! گیرم این کارها را هم کردند؛ حالا چرا سر پدر را توی تشت طلا گذاشتند جلوی بچه؟ چه کسی این کار را می‌کند؟! یزید خواسته بچهٔ سه‌ساله را برای چه شکنجه کند؟ دلیلش؟ اصلاً این حرف‌ها توی مخ من نمی‌رود. شماها هم بنشینید فکر کنید. این حرف‌ها یعنی چه؟!» خلاصه گفتم و گفتم. حالی‌شان کردم که من این حرف‌ها را قبول ندارم و همه‌اش داستان است. یکی آن وسط درآمد که: «خُب مردِ ناحسابی! تو اگر این‌ها را قبول نداری، برای چی راه افتادی همراه ما آمدی؟!» و بعد هم همه شاکی شدند از آشنای قدیمی که: «تو باعث شدی همچین آدمی وارد این جمع شود!»
فاطمه
به‌شان گفتم: «آقا این قصه‌های تاریخی کربلا و شام، همه دروغ است. همه داستان است. مثلاً یک سردار جنگ که برای خودش شأن و مقامی دارد، چرا باید بزند توی گوش حضرت رقیه؟! بر فرض که خیمه‌گاه امام حسین را آتش زده‌اند؛ امام حسین را هم شهید کرده‌اند؛ سرهای بریده را هم برده‌اند؛ حالا چرا یک سردار که همهٔ دشمنانش را کشته، باید بزند بیخ گوش یک بچهٔ سه‌ساله؟! این بعید است؛ این حرف‌ها ساختگی است
فاطمه
این بود که رفتم از درِ دانشگاه، دری کوچک در یکی از کوچه‌های پشتی، وارد حرم شدم. آن شب در حرم فقط سیدفؤاد بود و آقای صادقی؛ یکی دیگر از خدام حرم. هر دو افغانستانی، و هر دو از آدم‌های درستِ روزگار. بقیه همه رفته بودند خانه‌های‌شان. واقعیت هم این است که ماندن خطرناک بود، اما بچه‌های افغان در این برهه پایمردی کردند و کوتاه نیامدند، و ماندند در حرم‌ها؛ برخلاف خود عرب‌ها. یعنی در حرم حضرت رقیه و در حرم حضرت زینب، افغان‌ها ایستادگی کردند. دیگران بعداً آمدند؛ از جمله بچه‌های حزب‌الله لبنان. بگذریم. داخل حرم که شدم، دیدم صادقی نشسته گوشهٔ حیاط. هیچ موقع یادم نمی‌رود؛ داشت سیگار می‌کشید. مرا که دید، گفت: «مظلومیتِ دختر امام حسین را می‌بینی جمال؟ دوتا خادم، و فقط یک زائر. تو زائرش هستی و ما دوتا خادم. این حال و روز کجا و آن روزهایی که این‌جا شب و روز غلغله بود، کجا؟!» دلش گرفته بود.
شباهنگ
شایعه شد که مخالفین سرِ زن و بچه‌ای شیعه را در زینبیه بریده‌اند؛ و شیعیان هم برگشته‌اند و این اقدام را همان‌طور که اتفاق افتاده، تلافی کرده‌اند. شایعه بود. من بعداً پرس‌وجو کردم؛ الکی بود. ولی چه فایده؟ تأثیرش را گذاشته بود همان خبر الکی.
Ehsanirani_ir
آن روزها شایعه کرده بودند که چند ایرانی سر بچه‌های سنّیِ سوریه را بریده‌اند. در اَفواه بود که مادرانِ این بچه‌ها در کوچه‌های شهر می‌چرخند و شکایت می‌کنند به مردم که شیعیان ایرانی سر بچه‌های‌شان را بریده‌اند! حالا این زن‌ها را کی دیده بود به چشم خودش و حرف‌شان را شنیده بود، یا آن دو بچه کی بودند و کجا سرشان بریده شده و اصلاً چرا، همه روی هوا بود. حرف بود و حرف فقط. مسخره در مسخره! از آن طرف هم این محلهٔ شاغور، از آن محله‌های قدیمی شهر است که همه اهل تعصب و غیرتند. و خطرناک. در این محله خانواده‌ای بود، هست امروز هم، به نام «خانوادهٔ مَسلوق» که مشهورند به شرارت. این‌ها آن وقت‌ها شده بودند سربگیر معرکه و شلوغ‌بازی‌ای راه انداخته بودند که بیا ببین
وحید
اما روز پیروزی که رسید، یارو که جد و آبادش سنّی است، به خودش گفت: ابوحیدر، ابوعلی، ابوزینب! سنّی بود،‌ بچه‌اش را توی قبرستان شیعه دفن کرد. خانوادهٔ «قبول» در شارع‌الامین، خانوادهٔ سرشناس اهل‌سنت، برای بچه‌های شهیدش در مسجد علی‌بن‌ابی‌طالب فاتحه گرفت.
ب. قاسمی
حسابی پررو شده بودند برای ایرانی‌ها. مردمی که قبل از جنگ می‌شناختیم، ۱۸۰ درجه تغییر کرده بودند. این‌قدر توی این کشور تبلیغ شده بود که این‌ها فکر می‌کردند ایرانی این مملکت را نابود کرده است؛ در حالی که ما این وسط هیچ‌کاره بودیم تا آن روزها.
ب. قاسمی
البته بیچاره‌ها آن روزها نمی‌دانستند که چه خوابی برای‌شان دیده شده؛ اگر نه که صد سال این اشتباهات را نمی‌کردند و مملکت‌شان را این‌طور با کله نمی‌زدند زمین. خیلی کارهای غلط کردند. جاهلانه و کورکورانه راه افتادند پی عده‌ای که نه اسم داشتند و نه رسم. و این شد که سوریه تبدیل شد به مخروبه‌ای که می‌بینید. کارِ غلط، غلط است. فقط آدم باید وقتی خوش‌خوشانش هست، فکر زمستانش را هم بکند. این‌ها نکردند.
ب. قاسمی
من هم همیشه فکر می‌کردم عیب است کسی بفهمد من توی حرمِ حضرت رقیه هستم. برای حضرت رقیه عیب است؛ نه برای من. راستش را بخواهید، من هنوز هم این‌طور فکر می‌کنم. هنوز رعایتش را می‌کنم. بین‌مان یک حساب‌هایی هست. مثلاً من در سال شاید دوازده بار هم نمی‌روم پیش ضریح. حالِ آدمِ توبه‌کار همین‌طورهاست دیگر.
ب. قاسمی
اصلاً من و ارسلان زن‌های خوبی داشتیم. خداوند به ما محبت داشت که زن‌های حلال‌زاده به ما داد؛ زن‌هایی داد که در حقیقت نبایست زن ما می‌شدند خداوکیلی. من نمی‌دانم این‌ها چرا شدند زنِ ماها! جدی می‌گویم خدا شاهد است. آن‌قدر من از این سرنوشت متعجبم که گاهی فکر می‌کنم نکند آن‌ها هم خدای‌ناکرده خطایی داشتند که دچار ما شدند! من این را همیشه به خانمم می‌گفتم. می‌گفتم: «یا تو خطایی کردی یا پدر و مادر من کار خوبی کرده‌اند که ما الآن کنار هم هستیم.» ارسلان هم همین‌طور بود.
ب. قاسمی

حجم

۳۲۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۳۲۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۳۳,۳۰۰
تومان