بریدههایی از کتاب اجاره نشین خیابان الامین
۴٫۷
(۱۰۷)
اشاره کرد به پسرکی که دستش را گرفته بود. گفت: «یا حضرت زینب، ازت خواهش میکنم حواست باشد این طفل، سالم بزرگ شود تا اگر یک روزی قرار شد فدایت کنم، شرمنده نشوم از عیب و نقصش!»
نیکخواه
گفت: «اگر تو بیایی، انگار همهٔ ایران همراهم هستند!» کیف کردم از این همه اعتمادی که به ایران داشت. خیلی لذت دارد. باید در غربتِ خارج باشی و در میدان جنگ و ستیز تا معنی این حرف را بفهمی. حالم خوب بود، خوبتر شد.
🍃🌷🍃
وقتی عقیدهات حسینی باشد، میدانی برای چه کسی میمیری؛ میدانی مفت نمیمیری.
zar
ارسلان هم همانجور مثل من رفته بود توی مخش. رعایت میکرد تا آبروی خدا نرود. خندهدار است، اما شده دیگر. او عوض شد. فکر کنم بعد از حجّ خودش، تا الآن بیست - سی نفری را فرستاده خانهٔ خدا. میرود میگردد آدمهای بدبخت را گیر میآورد، بهشان پول میدهد و میگوید: «برو خانهٔ خدا تا زندگیات خوب شود!»
ب. قاسمی
اینکه میگویم، تصفیه میشوی، صاف میشوی، منظورم این است که دیگر هر رزقی را نمیخواهی؛ هر کاسبیای را نمیخواهی. هست، ولی تو نمیخواهی.
hiba
وقتی قرار باشد از بیرونِ مرزها برایت تعیین تکلیف کنند، همین میشود که دیدید؛ خانهات را روی سرت خراب میکنند و در نهایت هم میگویند: حیف؛ آنی که ما میخواستیم نشد!
hiba
شاید جالب باشد اینجا بگویم که این ارسلان با اینکه سهتا زن داشت، در آن میانه عاشق یک دختر مشهدی هم شده بود که به خاطرش داشت فارسی یاد میگرفت. همیشه آهنگهای ایرانی گوش میکرد و ضربالمثل میخواند و کتابهای درسی ابتدایی را. تا حدودی هم فارسی را یاد گرفته بود و خیلی قشنگ و شیرین حرف میزد. عاشق شده بود دیگر. ولی آخرش جور نشد و نرسید به عشقش. یعنی خانوادهٔ دختر مخالفت کردند و ندادند بهش. حسابی حالش گرفته شد. اما او از این فرصت استفاده کرد و فارسی را یاد گرفت. به نفعش شد.
هامان
بله دیگر؛ دو نفر که تا دیروز شبنشینیشان بساط عرق و ویسکی و تریاک و وافور و مافور بوده، حالا قرآن گذاشتهاند وسط، و این دارد به آن الف و میم یاد میدهد! این خیلی استها. گردش روزگار را ببینید! به خدا من این را معجزه میدانم. خیلی است این. بیدلیل. نه کسی مجبورت کند، نه ترسی از کسی داشته باشی؛ نه خورده بردهای؛ نه ثروتی. زندگیات را در آن قصر ول کنی بیایی توی آتش و بعد شروع کنی به آن الف، لام و میم.
baraniam
شاید باورش سخت باشد، ولی قسم میخورم که آن روز به ارسلان گفتم: «این مملکتِ سوریه، با این شُلکاریها و منفعتطلبیهای شخصی، یک روز ویران میشود. روزی میآید توی این سوریه که والله سنگ روی سنگ بند نشود!»
nasim sim
مردمِ خودِ دمشق هم داشتند کمکم بیدار میشدند. شما اگر آن تاریخ را میدیدید، متوجه میشدید که این برگشت معجزه است.
فاطمه
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
قیمت:
۳۳,۳۰۰
تومان