بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اتاق مهمان | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اتاق مهمان

بریده‌هایی از کتاب اتاق مهمان

ویراستار:سارا بحری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۳۹ رأی
۴٫۱
(۳۳۹)
زن فرهیخته و ظریفی مثل مارتا در موجود وحشی و همچون انسان‌های اولیه‌ای مثل جک چه می‌بیند؟ شرط می‌بندم جک اوایل رابطه‌شان کلی خودش را شیرین و مهربان جلوه داده و با او خوش‌وبش کرده و هدایای مختلف برایش آورده است. و بعد که حلقه را انگشتش کرده و جای پایش را در خانهٔ گران‌قیمت او محکم کرده، روی واقعی‌اش را نشان داده است.
sahar1370326
«آره، می‌دونم که اتفاق بدی افتاده و می‌دونی که تقصیر کیه، نه؟» چند لحظه منتظر ماند و بعد ضربه‌ای کاری به او زد. «تو.»
Nazanin
این‌بار دیگر نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم. حس خوبی دارد. خیلی خوب. یادم نمی‌آید آخرین‌بار کی بود که سرم را عقب دادم و خندیدم.
Nazanin
به زبون آوردن حرفی که توی دل یا سرته هیچ‌وقت به معنی خیانت کردن به کسی نیست.»
Nazanin
چرا بعضی‌ها اصرار دارند پوستشان را علامت‌گذاری کنند؟ پوست باید پاک و بی‌نقص و صاف باقی بماند و فقط گذر اجتناب‌ناپذیر زمان اجازهٔ نقش انداختن روی آن را داشته باشد.
fatemeh
خانه جایی است که در آن احساس امنیت و آرامش کنی
sara
«تنها بلندی زندگی من پیدا کردن تو بود. جز اون همیشه فقط و فقط پستی بوده.»
sara
«اصلاً طبیعی بودن یعنی چی؟ همه‌ش وهم و خیاله. می‌دونی مادربزرگم یک‌بار چی بهم گفت؟ گفت: شما جوون‌ها فکر می‌کنین باید همیشهٔ خدا شاد و شنگول باشین. و درست می‌گفت. زندگی پر از پستی‌وبلندیه. هرچه زودتر به این حقیقت عادت کنیم، زودتر می‌تونیم با زندگی‌ای که داریم کنار بیایم و ازش لذت ببریم.»
sara
شاید باید تی‌شرتی بخرم که روی آن نوشته باشد: «کمک!»
sara
کاش می‌توانستم او را در همین لحظه خشک کنم، در جیبم بگذارم و به خانه ببرم.
sara
لبخندش را خیلی دوست دارم. کاش می‌توانستم او را در همین لحظه خشک کنم، در جیبم بگذارم و به خانه ببرم.
sara
وقتی فکری در مغزم ریشه بدواند دیگر نمی‌توانم رهایش کنم. آن‌قدر رشد می‌کند و بزرگ می‌شود که دیگر تسلط بر ذهنم را از دست می‌دهم.
sara
«تا حالا به خودکشی فکر کردی؟» چشمانم را می‌بندم. سؤال سختی است، اما برای جواب دادن به آن نهایت تلاشم را می‌کنم. «نه... نه واقعاً. اما بعضی‌وقت‌ها فقط آرزو می‌کنم که کاش اینجا نبودم، می‌دونین چی می‌گم؟
sara
«همیشه می‌گفت اتفاقات خوب در انتظار آدم‌های صبور است.»
Hana
«شاید دیگران منتظر بمانند تا شمعشان خاموش شود. اما من خود شمعم را خاموش می‌کنم.»
Hana
لبخندش را خیلی دوست دارم. کاش می‌توانستم او را در همین لحظه خشک کنم، در جیبم بگذارم و به خانه ببرم.
Hana
«تنها بلندی زندگی من پیدا کردن تو بود. جز اون همیشه فقط و فقط پستی بوده.»
Hasti
می‌دونی مادربزرگم یک‌بار چی بهم گفت؟ گفت: شما جوون‌ها فکر می‌کنین باید همیشهٔ خدا شاد و شنگول باشین. و درست می‌گفت. زندگی پر از پستی‌وبلندیه. هرچه زودتر به این حقیقت عادت کنیم، زودتر می‌تونیم با زندگی‌ای که داریم کنار بیایم و ازش لذت ببریم.
Hasti
دیگر از دل سوزاندن برای خودم و اعتمادبه‌نفس پایینم و اینکه خودم را لایق این دنیا نمی‌دانم، حالم به‌هم می‌خورد.
Hasti
سال‌هاست که دیگه حس می‌کنم خودم نیستم. به‌خاطر اینکه اصلاً نمی‌دونم خودم یعنی چی.
Hasti

حجم

۲۹۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۹۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان