لحظاتی در زندگی هست که آدم نمیتواند حرف بزند یا نفس بکشد و انگار در زمان متوقف شده است.
n re
«اینهمه سال روانشناسهای مختلف برچسبهای مختلفی مثل وسواسی، قربانی زورگویی، مضطرب پساآسیب، و عملاً دیوونه بهم چسبوندن، درحالیکه مشکلم انسانیترین مشکل دنیا بوده. دلشکستگی.»
ela
صحبت دربارهٔ یک لطمهٔ روحی شدید مثل این است که دلوروده و قلبت را دردمندانه از شکم دربیاوری و در معرض دید همه بگذاری. وقتی حقیقت را بیرون بریزی، دیگر نمیتوانی انکارش کنی. شاید بتوانی با آن کنار بیایی، اما هرگز نمیتوانی فراموشش کنی.
khazar
خستهام. خدایا، چقدر خستهام. گویی دستی نامرئی کابل شارژم را از پریز برق کشیده است.
Fa
چرا نمیتوانم مثل بقیه باشم؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
و بعد فقط پوچی باقی ماند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بعضیچیزها را بهتر است کنکاش نکرد.
n re
«شاید دیگران منتظر بمانند تا شمعشان خاموش شود. اما من خود شمعم را خاموش میکنم.»
red rose
اتفاقات خوب در انتظار آدمهای صبور است.»
zahra
شما جوونها فکر میکنین باید همیشهٔ خدا شاد و شنگول باشین. و درست میگفت. زندگی پر از پستیوبلندیه. هرچه زودتر به این حقیقت عادت کنیم، زودتر میتونیم با زندگیای که داریم کنار بیایم و ازش لذت ببریم.»
lucifer