بریدههایی از کتاب مراسم قطع دست در اسپوکن
۴٫۱
(۶۹)
کارمایکل: تو ماجرات چیه که اینقدر دلت میخواد بمیری؟
مِروین: من اونقدرها هم دلم نمیخواد بمیرم. [ مکث. به خودش ]میخوام؟ [ مکث ]نه، اونقدرها هم دلم نمیخواد بمیرم. فکر کنم فقط خیلی علاقهی خاصی هم به زندگی ندارم.
MARY
همیشه فکر میکنم یه چیزِ بامزهای در موردِ کفش هست. من خیلی کفش ندارم. راستش یه جفت کفش دارم. شبها بعضیوقتها دراز میکِشم رو تختم، کفشهامو نگاه میکنم، اونجا تو تاریکی دراز میکِشم و از خودم میپرسم «اینها همون کفشهاییاَن که من قراره باهاشون بمیرم؟ » چون هیشکی نمیدونه دیگه، مگه نه، نمیدونه وقتی صبح پا میکندشون، اینها همون کفشهاییاَن که قراره وقتی میمیره پاش باشن یا نه. معمولاً هیشکی نمیدونه. ولی میدونین چیه؟ شما دوتا میدونین.
Shiva Asghari
بارها اشاره کرده که اعتقاد به ور رفتنِ دوباره با متن ندارد و همان چیزی را که اول نوشته، خوب و درست میداند. نابغهای است که هروقت اراده کند، شاهکاری مینویسد، اما خیلی دیربهدیر اراده میکند. نبوغش در نوشتن است اما علاقهاش به سفر و خوشگذرانی است.
علی
شبها بعضیوقتها دراز میکِشم رو تختم، کفشهامو نگاه میکنم، اونجا تو تاریکی دراز میکِشم و از خودم میپرسم «اینها همون کفشهاییاَن که من قراره باهاشون بمیرم؟ »
Chia.V
میدونین چه حسی داره؟ که از دور با دستِ خودت باهات بایبای کنن. میدونین چه حسی داره؟
Mitir
، یا راستش ممکن هم هست داشتهین، من مطمئن نیستم کدومش بوده، داشتهین اسیده رو یا نه، ولی کاری که قطعاً کردهین این بوده که قطعاً دررفتهین و اونو اونجا وسطِ برف قال گذاشتهین کلهپا بمونه، باز هم جوری که انگار ابلهه.
ماراتن
]هیشکیو نداری که اگه دیگه نباشی براش مهم باشه
nia
آدم باید حواسش به باقی باشه، متوجهین، حتا اگه با تو فرق میکنن.
nia
توبی: نمیخواستیم پَستفطرتی کنیم. فقط داشتیم سعی میکردیم یه چندصد دلاری سرتون کلاه بذاریم.
سیدطه
یه زنهای سیاهپوستی واقعاً بهنظرِ من جذاب میآن. معنیش این نیست که من نژادپرست نیستم.
صاد
میخوای ببینی صورت چهجوری میشه وقتی گولّه کُلشو سوراخسوراخ میکنه؟ [ هفتتیرش را درمیآورد. ]
مَریلین: ما اصلاً در موردِ صورت حرف نمیزدیم!
صاد
نمیخواستیم پَستفطرتی کنیم. فقط داشتیم سعی میکردیم یه چندصد دلاری سرتون کلاه بذاریم.
" یک تکه تنهایی "
توبی: مَریلین، میشه لطفاً یه جاییت چیزیتو به این یارو نشون بدی، یه کاری کنی برامون زنگ بزنه به پلیس؟
مِروین: چه دوستپسرِ قشنگی داری.
مَریلین: تو چرا همچین عوضیای شدهی توبی؟
توبی: [ گریان ]قراره الان بمیرم و این خیلی بیانصافیه.
" یک تکه تنهایی "
مِروین: میگم شاید هم پا شده رفته دستشویی آقای کارمایکل، شاید از اونجا صدای تلفنو نمیشنوه؟
مَریلین: آره، یا شاید یهمُشت موسیقیای چیزی گذاشته با صدای بلند، یهمُشت موسیقی با صدای بلند؟
مِروین: یا شاید نمیتونه بیاد تلفنو برداره چون مُرده.
کاربر ۳۵۱۸۳۷۳
مَریلین: حرومزادهی یهدستی لعنتی، گفتم کو!
[ کارمایکل خیلی سرِ صبر میگردد تا مَریلین را نگاهی کند... ]
منظورم حرومزادهی لعنتی بود.
کاربر ۳۵۱۸۳۷۳
من اونقدرها هم دلم نمیخواد بمیرم. [ مکث. به خودش ]میخوام؟ [ مکث ]نه، اونقدرها هم دلم نمیخواد بمیرم. فکر کنم فقط خیلی علاقهی خاصی هم به زندگی ندارم.
bilijacks
دستها وقتی مدتِ زیاد از یه کسی جدا باشن، اینجوری میشن. تیره میشن. فکر کنم.
bilijacks
کارمایکل: خیلی توهینآمیزه که من هِی همینطور از کلمهی «کاکاسیاه» استفاده میکنم؟
مَریلین: نیست توبی؟
کارمایکل: من هیچوقت ازکلمهی «کاکاسیاه» استفاده نمیکردم اگه شماها برام دستِ کَندهی یه کاکاسیاهو نمیآوردین!
مَریلین: «دستِ کَندهی یه فردِ رنگینپوست». تازه دستِ کَندهی یه رنگینپوست هم نیست! دستِ خودته که رنگش تیره شده! دستها وقتی مدتِ زیاد از یه کسی جدا باشن، اینجوری میشن. تیره میشن. فکر کنم.
صاد
شبها بعضیوقتها دراز میکِشم رو تختم، کفشهامو نگاه میکنم، اونجا تو تاریکی دراز میکِشم و از خودم میپرسم «اینها همون کفشهاییاَن که من قراره باهاشون بمیرم؟ » چون هیشکی نمیدونه دیگه، مگه نه، نمیدونه وقتی صبح پا میکندشون، اینها همون کفشهاییاَن که قراره وقتی میمیره پاش باشن یا نه. معمولاً هیشکی نمیدونه.
M.M. SAFI
حجم
۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۵۰,۴۰۰۳۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد