بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزنامه مرد عزلت گزین | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب روزنامه مرد عزلت گزین اثر جواد مجابی

بریده‌هایی از کتاب روزنامه مرد عزلت گزین

نویسنده:جواد مجابی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأی
۴٫۰
(۴)
سه‌شنبه، روزی بود که من بیرون از سه‌شنبه روز خود را می‌گذراندم سرخوش. برگی از دیوان منوچهری بودم که در نسیمِ وزان در ایوان شعربه‌شعر خود را به آفتاب و شراب می‌سپرد. برگی از گلدان حسن‌یوسف که رنگ‌های گرم تابلوهای قهوه‌خانه را بر تن بزم‌آرایم می‌آزمودم. سایه‌های کنار میزتحریر که فتح می‌شد با با خورشید رقصان موسیقی و قلم. دل مضطرب مردمان کوچه بودم که آوازهای‌شان از دوردست با دلِ تنگم گفت‌وگویی دراز داشت. روزگار بودیم و ما را چه بیم و پروا که لحظه را در بی‌نهایت چه می‌توان نامید.
:)
نمی‌داند چیست آن‌چه می‌پندارد بوده یا آن‌که کیست حالا عقربی که خود را عقاب می‌پندارد. پُر از پرهای رنگینِ پرندگان اساطیری زمین و میز و تشک و طاقچه پرواز می‌کنند به هر بادی پرها اما نمی‌برند تن به گوشهٔ تنهایی خمیده را. به تن می‌رویاند پر به میز می‌رویاند کوه از طاقچه آسمانی می‌سازد نیلی توفانی می‌انگیزد خشمش از ناتوانی و توانایی به پرواز درمی‌آورد اتاق را گرد عالم در شهرها از بلندترین بام‌ها می‌گذرد بر رودها و دریاها از سایه‌های ابر پیشی می‌گیرد شکار می‌کند آرزوی رمنده را در پهندشت جنگلی از دیدرسش بیرون نمانده با مرغانش همچنان چاردیواری، پای‌بند آب‌وگل پیشین. نمی‌تواند از پوستش فراتر رود در آن صورت جز پوستی نخواهد بود، آن زهرین‌کام.
:)
شب را می‌برد به دوایری مساوی ــ کیک شکلاتی فضا را ـ پرواز شنگولانهٔ پروانه‌ای سفید که گرد سرما می‌چرخد عطر الکل و افیون شاید گیجش کرده است. گفت: این سرنوشت ماست نقطه‌ای نورانی مقهور این‌همه سیاهی. کسی حوصلهٔ تکرار آه‌وناله نداشت. مضراب‌های تند و شورانگیز در آن نیم‌شب به گمانم رقص سپید را تلاطمی افزون بخشید چنان که برجالمیدگان رمیده از خویش به کام آن هوای مشوش بودیم، ربوده و نابوده. پروانه آمد در روشنا نشست بر لبهٔ جام تهی از آن تهیِ روشن چه در سکون بال‌هایش ذخیره می‌کرد؟ این شب، تمامی شب‌های عالم بود و ما خنیاگران، شاهد پروانه‌ای که شاید ما آن بودیم.
:)
می‌بوسی‌ام در جشنی اتفاقی زندگیِ دیگر می‌یابم از بوسه‌ات فراموشی می‌افتد بر آن‌چه بوده‌ام من می‌شوم دنیایی که پیش از این نبود. زیبایی‌ست که می‌بوسدم، نه‌تنها زنی زیبا لب ابدیت که می‌بوسدم به صبح ازل. گمان کی می‌بردم محو از بوسه‌ای شوم و آفریده شوم طراوت و مستانگی در باغ شکوفه‌های نوبه‌نو، چرخان. به جست‌وجویت در آن ضیافت بی‌پایان شبم گذشت و عمرم کجا رفته بودی همچنان معمایی تو از کجا پدیدار آمدی؟ تا نبوسی‌ام دوباره در جشنی اتفاقی یا به‌دقت تدارک‌شده این باغ را ترک نخواهم کرد. تو که نمی‌خواهی افسانه‌ای شوم که پایانی برایش نساخته‌اند.
:)
در اشک شستیم قامتش را پیچیدیمش در مویه‌های دشتستانی کاکلش از تاریخ بیرون ماند انگشتانش از آفتاب‌سایهٔ سرزمینش به در اشاره به گردبادی در آفاق که با خود خواهد برد هر چه را. نیاکان غبارین می‌آمدند هیاهوکنان. کتیبه‌ای پیش رو از نقوش سنگی صحیفه‌ای پشت‌سر از خون دل جهانده شدیم از حصار الفبای ناخوانامان. بردندمان در منازل نامعلوم هوا گفتیم این‌جاست پایان و جایی و مجالی نه برای فرود آمدن. در سالن‌های زیبا، پُرتجمل ازمرگ اندام‌هایی از سینما حقیقت بیرون آمده انهدامِ جمعی ما را در نقشه‌های نور و سکوت، نشانه‌گذاری کردند. سقوطی به وسعت یک کشور در دوایر مجازی امواج.
:)
به هنرمند آزاده، امیرمحمد قاسمی‌زاده از گلدان دیوپیکر برگ انجیر هر روز برگی نوپدید می‌پوشاند اندک‌اندک تک‌چهره‌ام را بر دیوار تا پدیدار کند خویش را به طراوت در منظر برگ پشت برگ، روزا روز در کار فتح ایوان. در اهتزاز ساعات عصر تصویر گاهی خود را به دیده می‌کشاند گاهی به‌کنایه می‌آرد به حافظه. پشت انبوه برگ‌ها حتماً حضور دارد در رنگ و نور و خط، آن لبخند و آن نگاه. عصرگاهان سایهٔ فراگیر گلدان را می‌گسترد روی هیکلی خانگی خم‌مانده بر کاغذهای سفید که صبر می‌کند جادوی جاذبه خم کند برگ‌ها را به خشکی و خزان باز آشکار شود تک‌چهره، با جهان رنگینش.
:)
به بازی هربار در نور، سایه در شاخ‌وبرگ و نسیمِ وزان در آن پروانهٔ سفید فضا را از آن خود کرده است تصویر می‌کند سکوت باغچهٔ کوچک را. گاهی تنها دوتایی وقتی در منظره ظاهر می‌شوند تنها که باشد عاشق است دوتایی عاشق‌اند، به بازی. این‌بار می‌آیند نزدیک‌تر کنار دفتر سفیدم خود را بر خطوط مات موازی کلماتی می‌سازند از جادوی ازل. می توانم حس کنم بی‌آن‌که بتوانم بخوانم‌شان. گنگای بی‌معنا همواره بوده و پس از ما ــ من و پروانه‌های سفید ــ نیز، خواهد پایید.
:)

حجم

۱۱۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

حجم

۱۱۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۶
۷
صفحه بعد