بریدههایی از کتاب چراغ سبزها
۴٫۲
(۳۴۷)
بدون سایهها نمیتوانیم ارزشِ نور را بفهمیم. باید تعادلمان بههم بخورد تا بتوانیم جاپامان را پیدا کنیم. بهتر است آدم بپرد تا اینکه بیفتد. و حالا این منم، سالم و سرِپا.
Nahal Lak
هیچ بخشی از عشقْ خیالی نبود. عشقْ همیشه واقعی بود؛ حتی اگر زخمیات میکرد.
FMG
سالی بود که هرچه را امروز هستم، مدیونِ آنام.
سالی که خودم را پیدا کردم؛ چون مجبور شدم.
Mahtab Sep
چراغسبز.
ما نیامدهایم اینجا که تفاوتهای هم را تحمل کنیم،
آمدهایم که تفاوتهای هم را بپذیریم.
نیامدهایم که برابریهامان را جشن بگیریم،
آمدهایم تا تمایزهامان را تصدیق کنیم.
با شرایط یکسان یا تواناییهای برابر به دنیا نیامدهایم،
اما بایستی فرصتهای برابر داشته باشیم.
بهعنوان انسان،
ارزشهامان است که متحدمان میکند.
اینرا جشن بگیرید.
کاربر ۷۶۸۱۰۸۵
هر آدمِ خوبِ غیرمستبدی حق دارد کارِ خودش را بکند.
hedgehog
مکانها شبیه آدمها هستند. هر کدامشان هویتِ خاصِ خودش را دارد. توی تمامِ سفرهایم به دورِ دنیا، دربارهٔ فرهنگِ یک مکان و هویتاش نوشتهام. اگر مکان و آدمهایی مرا تحت تأثیر قرار بدهند، برایشان نامهٔ عاشقانه مینویسم.
hedgehog
برای اولینبار در زندگیام، شهامتش را پیدا کردم که به ازدواج نه به چشم مقصدِ نهایی بلکه به چشم یک سفرِ اکتشافیِ جدید نگاه کنم، به چشم انتخابی انگیزهبخش و صمیمانه برای بیشترباهمبودن؛ با زنی که دلم میخواست باقیِ عمرم را با او بگذرانم، و تنها مادری که میخواستم در تولد هشتادوهشتسالگیام به او تکیه کنم. برای اولینبار داشتم ازدواج را چیزی بیش از صرفاً تکلیفی قانونی و مذهبی میدیدم. چیزیکه انگار برای اجرای آن احساس مسئولیت میکردم. ازدواج با کمیلا برای من به یک نیاز تبدیل شد.
hedgehog
او دربارهٔ رازِ ازدواج با من حرف زد و اینکه چطور وقتی دو نفر قصد دارند با هم یکی شوند، زندگیِ شانهبهشانهٔ هم، حسِ هویتِ فردیِ آنها را از بین نمیبَرَد، بلکه آنرا آگاه کرده و از گمراهی نجات میدهد. اینکه چطور وقتی دو نفر به هم میپیوندند تا ازدواج کنند، هر کدام بهعنوان یک موجودِ کامل پا به صحنه میگذارند. و اینکه ما در ازدواج نیمی از خودمان را از دست نمیدهیم، بلکه به چیزی فراتر از خودمان ارتقا مییابیم. از طریق این میثاق با خداوند و همسرمان، درواقع موجودیتمان را سهبرابر میکنیم و میشویم سهبرابرِ چیزیکه بودهایم. سه نهاد: زن، شوهر، و خداوند. در وحدت با هم، یکدل، و یکزبان.
۳ = ۱×۱. این یک ضربِ عرفانیست.
او گفت: «ازدواج شجاعت و فداکاری میخواد.»
hedgehog
دیگر ترسی نداشتم و در پیِ رمزورازی جدید، به تعهدِ خود پایبند شدم. و برای اولینبار در زندگیام احساس کردم که میتوانم سِکَندری بخورم ولی زمین نیفتم. میدانستم که اوضاع سختتر میشود، چون حالا بهعنوان زن و شوهر، باید روی چیزهای بیشتری کار میکردیم. من و کمیلا دیگر دنبال پروانهها نمیدویدیم، ما باغِ خودمان را کاشتیم تا پروانهها بتوانند بیایند پیشِ ما.
hedgehog
آن شب زیرِ طاقیِ جایگاهِ عقد، کمیلا به چشمهایم نگاه کرد و گفت: «جز تمام چیزهایی که تو بهم دادی، هیچچیزِ دیگهای نمیخوام.»
من... من آن شب با زنِ رؤیاهایم ازدواج نکردم، من با بهترین زنی که در دنیا برایم وجود داشت، ازدواج کردم. و او یک پریدریاییست.
hedgehog
آن شب زیرِ طاقیِ جایگاهِ عقد، کمیلا به چشمهایم نگاه کرد و گفت: «جز تمام چیزهایی که تو بهم دادی، هیچچیزِ دیگهای نمیخوام.»
hedgehog
وقتی فقط با هم زیر یک سقف زندگی میکنید، این زندگیکردن برای زمانِ حال است.
و وقتی ازدواج میکنید، برای آینده.
hedgehog
برای اولینبار در زندگیام، شهامتش را پیدا کردم که به ازدواج نه به چشم مقصدِ نهایی بلکه به چشم یک سفرِ اکتشافیِ جدید نگاه کنم، به چشم انتخابی انگیزهبخش و صمیمانه برای بیشترباهمبودن؛ با زنی که دلم میخواست باقیِ عمرم را با او بگذرانم، و تنها مادری که میخواستم در تولد هشتادوهشتسالگیام به او تکیه کنم. برای اولینبار داشتم ازدواج را چیزی بیش از صرفاً تکلیفی قانونی و مذهبی میدیدم. چیزیکه انگار برای اجرای آن احساس مسئولیت میکردم. ازدواج با کمیلا برای من به یک نیاز تبدیل شد.
hedgehog
او دربارهٔ رازِ ازدواج با من حرف زد و اینکه چطور وقتی دو نفر قصد دارند با هم یکی شوند، زندگیِ شانهبهشانهٔ هم، حسِ هویتِ فردیِ آنها را از بین نمیبَرَد، بلکه آنرا آگاه کرده و از گمراهی نجات میدهد. اینکه چطور وقتی دو نفر به هم میپیوندند تا ازدواج کنند، هر کدام بهعنوان یک موجودِ کامل پا به صحنه میگذارند. و اینکه ما در ازدواج نیمی از خودمان را از دست نمیدهیم، بلکه به چیزی فراتر از خودمان ارتقا مییابیم. از طریق این میثاق با خداوند و همسرمان، درواقع موجودیتمان را سهبرابر میکنیم و میشویم سهبرابرِ چیزیکه بودهایم. سه نهاد: زن، شوهر، و خداوند. در وحدت با هم، یکدل، و یکزبان.
۳ = ۱×۱. این یک ضربِ عرفانیست.
او گفت: «ازدواج شجاعت و فداکاری میخواد.»
hedgehog
من دلم میخواد با مامانی ازدواج کنم... فقط احساس نمیکنم نیازی به انجامِ این کار باشه. اگه با مامان ازدواج کنم، یهجورایی حس میکنم انگاری مجبور شدهم. دلم نمیخواد این کار رو انجام بدیم فقط بهخاطر اینکه فکر میکنیم این کاریه که باید انجامش بدیم. پس وقتی انجامش میدم که احساس کنم نیاز دارم این کار رو بکنم.»
hedgehog
حالا دیگر میراثِ خودت را زندگی کن!
hedgehog
ما اجازه نخواستیم.
ما شانه خالی نکردیم.
ما بلندی را فتح کردیم.
hedgehog
قرار نبود شانه خالی کنم.
hedgehog
«البته که وجود داره. ما پاییز فیلمبرداری میکنیم.»
hedgehog
«قراره یه مدت خشکسالی باشه عزیزم. کی میدونه چقدر طول میکشه! قراره سخت باشه. میدونم که ممکنه صبرت رو از دست بدی. میدونم که ممکنه کم بیاری. میدونم که ممکنه بیشتر بنوشی، اما... اگه قراره این کار رو انجام بدیم، اگه قراره به این تغییر متعهد باشیم، پس قراره تا آخرش بریم. نه فقط تا وسط. قبوله؟»
hedgehog
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۲۱,۶۰۰۷۰%
تومان