بریدههایی از کتاب فلسفه تنهایی
۳٫۲
(۱۴۵)
فرقِ میانِ خلوت و احساسمِ تنهایی در رابطهای است که فرد با خودش در آن وضعیت دارد، یعنی بستگی به این دارد که بتوانیم یا نتوانیم خودبسا باشیم. البته هیچکس بهطورِ کامل خودبسا نیست، چراکه خودبسایی را اصلا نمیتوان یک وضعیتِ آرمانی بهشمار آورد، اما مقدارِ معینی از خودبسایی، یعنی توانایی تحملِ حضورِ خویشتن بیتکیه به حمایتِ دیگران، برای درنیفتادن به چاهِ بیچارگی ضروری است. هرچه باشد، فرد نمیتواند همیشه مُتّکی به دیگران باشد. اما خودبسایی هیچوقت جامع ومانع نیست و برای آنکه خلوت و انزوا امری مثبت باشد باید راهی برای رجوعِ دوباره به دیگران وجود داشته باشد. همانگونه که اولاف ه. هویگِه مینویسد:
خلوت بسی شیرین است
تا زمانی که
راهِ من بهسوی دیگران باز باشد
هرچه باشد، آدمی برای خودش نمیدرخشد. (۹۶)
:)
هانا آرِنت میگوید تنهایی تجربهای بنیادین در هر زندگی انسانی است و البته درضمن با بنیادیترین نیازهای ما در تضاد است. (۹۱) از نظرِ آرنت فلسفه فعالیتی است که در تنهایی انجام میگیرد. او میگوید فیلسوفِ واقعی کسی است که «غارِ تاریک امورِ بشری» را ترک میگوید و به خلوتِ خویش پناه میبرد. (۹۲) آرنت میگوید، «پناه بردن به خلوتِ خویش به معنای با خود بودن» است. (۹۳) اما این پدیده صرفآ مختصِّ فیلسوفان نیست. آرنت میگوید، مشخصه هر خلوتکردنی این واقعیت است که فرد با خودش جمع است: «من] در خلوتِ خویش [دو در یک هستم.»(۹۴) البته خلوت و انزوا میتواند بَدَل به احساسمِ تنهایی شود و آرنت میگوید وقتی چنین امری رخ میدهد که من خودم را ترک میکنم. یعنی وقتی نمیتوانم خودم را بدل به «دو در یک» بکنم و تنها میمانم بیآنکه مصاحب و معاشرِ خودم باشم. (۹۵)
:)
وقتی زندگی درونیمان پُر نیست سپردنِ خویش به دستِ خلوتِ تنهایی دشوار میشود. از سوی دیگر، اصلا نیازِ ما به خلوتِ تنهایی برای این است که بتوانیم به یک زندگی درونی پُر و سرشار دست پیدا کنیم. میهای چیکسِنتمیهای در آزمایشهای خویش به این نتیجه رسید که افرادی که در تحملِ تنهایی مشکل دارند و نمیتوانند به خلوتِ خویش دست یابند در پرورشمِ خلاقانه خودشان هم به مشکل برمیخورند. فقط کسانی میتوانند در عالمِ هنر یا علم به موفقیت برسند که بتوانند در تکنیکهای تنها ماندن هم ماهر شوند. (۸۹) البته این افراد در تعاملِ دائم با دیگران هستند. آنچه جزو خصایصمِ افرادِ خلاق است این نیست که آنها تنهاتر از بقیه هستند، بلکه این است که از خلوت و تنهایی خودشان میتوانند برای آفرینش استفاده کنند نه آنکه صرفآ غرقِ یأس و نومیدی شوند.
:)
همانگونه که نیچه مینویسد: «اندکاندک برایم مثل روز روشن شده است که عمومیترین نقص در نحوه آموزش و پرورشمِ ما این است که هیچکس یاد نمیگیرد و هیچکس تلاش نمیکند و هیچکس نمیآموزد که چگونه تابِ تحملِ خلوت و تنهایی را بیاوریم.»(۸۶) توانایی خلوتگزینی چیزی است که باید بیاموزیم. توماس ماچو درباره آنچه «تکنیکهای خلوتگزینی» مینامد نوشته است، یعنی تکنیکهایی که فرد را قادر میسازد با خودش به معاشرت بنشیند. (۸۷) در حالِ تنهایی فرد با خودش تنهاست، حالآنکه در خلوت فرد در کنارِ خویش است. یکی از خصلتهای عمومی این تکنیکها این است که بتوانیم خودمان را تکثیر کنیم بهنحوی که رونوشتِ دقیقی از خودمان را بازنیافرینیم بلکه خویشتنی دیگر را بیافرینیم که بتوانیم با او به گفتگو بنشینیم. به عبارتِ دیگر، در این حالت است که خلوتِ ما را حضورِ خودِ ما پر میکند و نه غیابِ دیگران. سمیوئل باتلر فردِ مالیخولیایی را فردی توصیف میکند که با بدترین کس مصاحب و همدم شده است، یعنی خودش. (۸۸) آن مصاحب و معاشری که باتلر توصیف میکند برای این چنین هولناک است که اساسآ نماینده یک غیاب، یک فقدان و یک گمکردگی است.
:)
این نیازِ دیرپا به انصرافِخاطر و سرگرمی نشانهای است از عدمِ بلوغِ احساسی و عاطفی. در پژوهشهایی که افراد مطلقآ به حالِ خودشان واگذاشته میشوند تا در فاصله شش تا پانزده دقیقه فقط برای خودشان فکر کنند، اکثرِ افرادِ موردِ آزمایش میگویند چنین کاری برایشان کمی یا بسیار طاقتفرساست. (۸۵) وقتی به این افرادِ موردِ آزمایش فرصت داده میشود که مثلا از طریقِ سرگرم کردنِ خودشان با موبایلشان از زیرِ این کار دَربروند اکثرشان بیدرنگ دست به همین فریبکاری میزنند. در یکی از پژوهشها به افرادِ موردِ آزمایش اجازه داده شد که یکنواختی این حال را از طریقِ دادنِ یک شوک الکتریکی دردناک به خودشان برطرف کنند، و یکچهارم از زنان و دوسوم از مردانِ موردِ آزمایش دقیقآ دست به همین کار زدند. درواقع، یکی از این اشخاص در عرض پانزده دقیقه ۱۹۰ بار به خودش شوک الکتریکی داد. این پژوهشها در عینِ اینکه آزمونهایی برای توانایی تحملِ خلوت و تنهایی هستند، آزمونهایی برای تحملِ ملال هم به حساب میآیند، اما بههیچروی آشکارکننده عدمِ توانایی افراد برای پر کردنِ خودشان با خودشان در زمانی که انصرافخاطرهای بیرونی کنار زده میشوند به حساب نمیآیند.
:)
وقتی تابِ تحملِ خلوت و تنهایی را نداریم یعنی نمیتوانیم با خودمان ارتباط برقرار کنیم و در ارتباط با خودمان به صلح و آرامش دست نمییابیم. در فقدانِ چنین صلح و آرامشی به دنبالِ انصرافِ خاطر میرویم یعنی آن چیزهایی که بتوانند خاطرمان را از خودمان منصرف کنند. همانگونه که پاسکال مینویسد:
ما به دنبالِ آن حالِ راحت و آرامش نیستیم که به ما فرصت میدهد به وضعِ ناخوشمان بیندیشیم؛ به خطرِ جنگ، به زحمتِ کار و مقام بلکه به دنبالِ جنبوجوشهایی هستیم که این فکرها را از ما دور و سرگرممان میکند. برای همین است که ما بیش از آنکه به دنبالِ شکار باشیم شکارگری را دوست داریم. برای همین است که آدمها اینهمه شیفته سروصدا و جنبوجوش هستند؛ برای همین است که زندان وحشتناکترین نوعِ مجازات است؛ برای همین است که لذّت بردن از خلوت وتنهایی درکناشدنی است. (۸۴)
:)
برتراند راسل در ۱۹۳۷ اعلام کرد که ما خلوتمان را از دست دادهایم. (۸۰) اودو مارکار هم بر همین وجه میگوید که ما عمدتآ «توانایی خلوتگزینی» را از دست دادهایم. (۸۱) اما، جدا از این نکته بدیهی که مربوط به ظرفیتِ ما برای تنها ماندن است، «توانایی خلوتگزینی» چه معنایی را القا میکند؟ مارکار مینویسد: «بلوغ فراتر از هر چیزی ظرفیتِ تحملِ تنهایی و انزواجویی است.»(۸۲) بیتردید این نکتهای غریب است، اما طبیعتآ منظورِ مارکار در اینجا این است که بلوغ مستلزم این است که شخص بتواند با اعتقاداتِ خویش روی پای خودش بایستد بیآنکه نیازمندِ تکیه به دیگران برای حمایت باشد. طبقِ نظرِ کانت، روشنگری دلالت بر غلبه انسان بر همین نوع از عدم بلوغ دارد. (۸۳) البته باید اضافه کرد که منظورِ کانت عدمِ بلوغ فکری است، حالآنکه ناتوانی از تحملِ تنهایی و خلوت بیشتر به عدمِ بلوغِ احساسی و عاطفی ربط پیدا میکند.
:)
دسترسی به خلوت و انزوا نادرتر و دشوارتر از پیش شده است، علیالخصوص به این دلیل که ما خودمان انتخابمان این بوده است که معاشرتها را جایگزین خلوت و خلوتگزینی کنیم. شاید بزرگترین مسئله دورانِ ما احساسمِ تنهایی مفرط نیست بلکه فقدانِ خلوت و انزواست. آنچه خلوتِ ما را تهدید میکند این است که ما بهمحضمِ احساسمِ تنهایی، خواه از سرِ ملال، خواه از سرِ بیقراری، خواه از سرِ تنبلی، فیالفور به دیگران متوسل میشویم و دلمان میخواهد آن دیگران را یا رودررو یا از طریق تلفن یا از طریقِ ارتباطِ کامپیوتری باز بیابیم ـبهجای آنکه در همان وضعِ خلوت و تنهاییمان بمانیم. ما یا فورآ کسانی را پیدا میکنیم که با ما به تفریح بپردازند یا به آنها مجال میدهیم که بیایند و ما را با خودشان همراه کنند و به تفریحی ببرند. ما به دنبال انصرافخاطر هستیم. خودِ این واژه انصرافخاطر هم واژه جالبی است: در لغت به معنای دوری جستن از خویش است، آنچه از آن جدا میافتیم خودمان هستیم.
:)
توانایی خلوتگزینی
در فصلِ سوم به بحث درباره آزمونهای تنهایی پرداختیم. آزمونی هم برای خلوتگزینی وجود دارد، «مقیاسمِ ترجیحِ خلوتگزینی» (۱۹۹۵). افزایش چشمگیر شمار افرادی که ترجیح میدهند تنها زندگی بکنند یا تعطیلاتشان را در تنهایی بهسر ببرند این فکر را پیش میآورد که افراد امروزه خلوت و انزوا را ترجیح میدهند، اما من حتی به یک پژوهش هم برنخوردهام که چنین پدیدهای را در طولِ زمان مورد بررسی قرار داده باشد. علاوه بر این، میتوان گفت میزانِ لذتی که فرد از تنها زندگی کردن و بهتنهایی تفریح کردن میبرد سخت وابسته لذت بردنِ شخصیاش از چنین موقعیتی است و هیچ ربطی به دوری گزیدنش از ارتباطات اجتماعی ندارد. (۷۹) حتی در اوقاتی که افراد ترجیح میدهند تنها زندگی کنند و تعطیلاتشان را در تنهایی بهسر ببرند بهنظر نمیرسد که در این ایام تنهاتر از پیش هستند، دقیقآ به این دلیل که در همین ایام تعاملشان با دیگران قطع نمیشود و حداقل از طریقِ وسایلی الکترونیکی که همیشه همراه خودشان دارند ارتباطشان را با دیگران حفظ میکنند.
ما در دورانی زندگی میکنیم که اکثرمان به حال خودمان واگذاشته نشدهایم و مکالمات تلفنی، پیغامهای نوشتاری، توئیتر، فیسبوک و اسکایپ ضامن ارتباط و تعاملمان با دیگران هستند.
:)
ما هدفِ نوشتن در خلوت هم چیزی نیست جز پیدا کردنِ یک خواننده. اگرچه یک دلیل نوشتن این است که خوانندگانی آنچه را من نوشتهام بخوانند، اما اگر به هنگامِ نوشتن شخصی از بالای شانهام دستم را نگاه کند دیگر نمیتوانم بنویسم. وقتی چنین میشود آدمی بیش از آن خودآگاه میشود که بتواند بنویسد و نمیتواند خودش را در نوشتهاش بنمایاند. بسیاری از اوقاتی که ما در خلوتِ خویش بهسر میبریم در ارتباطِ با دیگران هستیم و به این فکر میکنیم که چگونه میتوانیم با آن دیگران در این جهان به بهترین نحو زندگی بکنیم. ما حتی اگر خلوت و انزوا را برگزینیم باز میدانیم که موجوداتی اجتماعی هستیم.
:)
یوهان گوتلیب فیشته در درسگفتارِ نخست از چند درسگفتار درباره رسالت دانشور (۱۹۷۴) بر این نکته تأکید میکند که هر دانشوری در وهله نخست یک شخص است و در مقام یک شخص یک موجود اجتماعی. بنابراین هر دانشوری اگر خودش را از دیگران جدا سازد و به دنبالِ خلوت و تنهایی خویش برود خلافِ طبیعتش رفتار کرده است. (۷۶) فیشته در کتاب نظام اخلاقی (۱۷۹۸) تأکید میکند که هرچند تأمل در خلوت خویش میتواند به حالِ هر متفکری مفید باشد، هدف آن تأمل قاعدتآ ارتباط با دیگر افراد است. (۷۷)
بسیاری از افرادی که کتاب مینویسند فقط در خلوتِ تنهایی خویش است که چنین میکنند. مارگریت دوراس در کتابِ نوشتن به تأکید میگوید:
خلوتِ نوشتن خلوتی است که بی آن اصلا نوشتن ناممکن میشود یا در هم فرو میریزد، و از خون تهی میشود و نویسنده به دنبالِ چیزی دیگر برای نوشتن میرود... کسی که کتاب مینویسد باید همیشه خودش را از دیگران جدا نگه دارد. یعنی به نوعی از خلوت پناه ببرد. این خلوت، خلوتِ نویسنده است، خلوتِ نوشتن. (۷۸)
:)
درعینحال، من نیازمندِ رابطهای با خودم هستم که فارغ از نگاهِ دیگران باشد، به نحوی که رابطهای بیرونی با خودم نباشد، یعنی همان رابطهای بیرونی نسبت به خودم که به این دلیل در من شکل میگیرد که میخواهم مطمئن شوم که در چشمِ دیگران همانگونهای جلوه میکنم که دلم میخواهد جلوه کنم. من در خلوتِ خودم رابطهای مستقیمتر با خودم پیدا میکنم چون فارغ از نگاهِ دیگران است. من در خلوتِ خودم دیگر ابژه شخصی دیگر نیستم. همین مرا از قیدِ دیگران رهایی میبخشد. وقتی تنها هستیم این فرصت را داریم که خودمان را آنگونهای که در چشم دیگران انعکاس پیدا میکنیم نبینیم. بهنظر میآید آدمها وقتی تنها هستند کمتر گرفتارِ قیدوبندِ شرم و خجلتند. (۷۴) افراد فقط به این دلیل به دنبال خلوت نمیروند که از قید دیگران رها شوند، بلکه دلشان میخواهد بتوانند آزادانه برای خودشان تصمیم بگیرند دست به چه کارهایی بزنند و به چه چیزهایی فکر کنند. (۷۵) این بدان معنا نیست که ما در خلوتِ خویش باید و لابد فقط به خودمان فکر کنیم. بسیاری از کارهایی که ما در خلوتِ خودمان انجام میدهیم مربوط به مقاصدی میشود که از خلوت و تنهایی ما بسی فراتر میرود.
:)
دیگری شخصی است که با چشمانش شما را داوری میکند و همین نگاهِ اوست که در روحِ شما نفوذ میکند. (۷۲) این تجربه بیانگرِ رابطه شما با دیگران است: آنها شما را داوری میکنند. بااینهمه، ما به آن دیگران نیازمندیم، زیرا ما نیازمندِ بازشناسی دیگران هستیم، و برای آنکه این بازشناسی ارزشی داشته باشد، باید دیگران را بازبشناسیم و به وجودشان اذعان بکنیم. اگر قرار است دیگران به وجود من اذعان کنند پس من هم باید به وجود دیگران اذعان کنم. لازمه اینکه دیگران وجودِ مرا به رسمیت بشناسند این است که من پیشتر وجود آنها را به رسمیت شناخته باشم.
:)
در وهله نخست من آن شخص را صرفآ به دیده یک ابژه تصادفی دیگر مینگرم، اما خیلی زود متوجه میشوم که آن شخص متمایز از همه دیگر ابژههای من است، زیرا رابطهاش با محیط اطرافش به همانگونهای است که رابطه من با محیط. آن دیگری هم یک سوژه است و درنتیجه فقط آن چیزهایی را که من میبینم نمیبیند بلکه خودِ مرا هم میبیند. آن دیگری مرا هم تبدیل به یک ابژه میکند. و فقط در این حال است که عملا او یک انسانِ دیگر برای من میشود، چون حالا من باید او را هم یک سوژه بدانم. علاوه بر این، تازه حالا است که من میتوانم رابطهای واقعی با خودم داشته باشم. تجربه دیده شدن مرا قادر میسازد که خودم را هم ببینم. مثلا این مورد را در نظر بیاورید که پشتِ در فالگوش ایستادهاید. همه حواس شما متوجه آن چیزی است که آنطرفِ در رخ میدهد. ناگهان کسی پیدا میشود و بر شانه شما میزند و شما از شرم سرخ میشوید چون دستِ شما رو میشود تازه آن وقت است که بهدرستی متوجه میشوید که در چه وضعی هستید، یعنی در وضعِ آدمی که فالگوش ایستاده است. (۷۱) یعنی از طریقِ داوری دیگری نسبت به خودتان، خودتان را بازمیشناسید.
:)
رهایی از نگاه دیگران
لزومی ندارد که خلوت در محدوده حریم خصوصی متحقق شود، اما در همین محدوده است که آسانتر از هر جای دیگری بهدست میآید. دلیلش این است که وقتی اُبژه نگاهِ دیگران میشویم این نگاه بر رابطه ما با خودمان هم تأثیر میگذارد.
ژان پل سارتر میگوید آدمها تنها هستند و باید این دردِ تنهایی را تحمل کنند تا بتوانند جایگاهِ خودشان را در این عالَم بازبشناسند. اما زندگی انسانی همیشه در باهمبودنِ با دیگران است که تحقق پیدا میکند. نکته در اینجا این نیست که انسان نخست برای خودش وجود پیدا میکند و بعد به دیگران ملحق میشود. زندگی انسانی همیشه لزومآ در هستیبا دیگران است. درواقع، «هستیبا» عملا پیششرطِ شناختی است که از خودمان بهدست میآوریم. ما از طریقِ نگاهِ دیگران است که خودمان را بازمیشناسیم. مثلا، من در یک پارک نشستهام و به چیزهای دوروبرم نگاه میکنم. من در کانونِ همه چیزهایی هستم که فقط و فقط برای من وجود دارند. من «سوژه» هستم و هر چیزی را که دوروبرِ من است تبدیل به یک «ابژه» میکند اما ناگهان سروکله شخصی دیگر در دایره دیدِ من پیدا میشود.
:)
آنجایی که ما غالبآ میتوانیم در آن تنها باشیم خانه و کاشانهمان است. (۷۰) بنابراین خانه مکانی کانونی، هم برای خلوت و هم برای تنهایی است. اما وقتی مینویسم خلوت فقط در محدوده حریم خصوصی است که میتواند تحقق پیدا بکند، این بدان معنا نیست که لزومآ ما میتوانیم در حریمِ خصوصیمان به خلوت دست پیدا کنیم. ممکن است حریم خصوصی ما حتی یک رگه کوچک از خلوت نداشته باشد و بالعکس مملوِ از احساس تنهایی باشد. ممکن است حریمِ خصوصی ما چنان آکنده از مداخلاتِ مزمنِ دیگران، و ازجمله رسانههای جمعی، باشد که نه خلوت بدان راه بیابد نه حتی تنهایی. بنابراین حریمِ خصوصی ضامنِ خلوتِ ما نیست ـخلوت نیازمندِ تلاش شخصی هم هست. بهعکس، میتوان حریمی خصوصی را هم در نظر آورد که تا خِرخِره پر از دیگرانی مداخلهگر باشد، خصوصآ اعضای خانواده که دائمآ خواستارِ توجه فرد هستند، به نحوی که فرد ناگزیر احساس میکند فقط در صورتی به خلوتِ خویش دست خواهد یافت که محیط خصوصیاش را ترک کند و قدم به محیط عمومی بگذارد.
:)
برای انسان خوب نیست که همیشه و در همه اوقات به زور در برابرِ انظارِ همنوعانش قرار گیرد. جهانی که خلوت از آن حذف شده باشد، جهانی دوستداشتنی نیست. خلوت و انزوا، در معنای تنها ماندن در غالب اوقات، برای عمق بخشیدن به تفکر و به شخصیت ضروری است؛ و خلوتی در حضورِ زیبایی و عظمتِ طبیعی گهواره زادنِ اندیشهها و آرزوهایی است که نهتنها برای افراد خوب است بلکه جامعه بی آن نمیتواند سرکند.
:)
اساسآ حریم خصوصی مکان و محیطِ مستقلی است که در آن شخص خودش را وقفِ خودش میکند، جایی که شخص میتواند برای خودش و به خودش فکر کند، جایی که شخص میتواند در آن خودش را فراموش کند یا وجوهی از شخصیتش را به نمایش بگذارد که در جای دیگر مقدور نیست، و در برخی موارد اصلا این نوع وجوه نباید خارج از این حریم بروز پیدا کند. برخی از وجوهِ زندگی هست که فقط در صورتی مجالِ رشد و حیات پیدا میکند که ما بهکلّی به حالِ خودمان واگذاشته شویم. آن «منِ» شعر ویلیام کارلوس ویلیامز که در ابتدای این فصل آوردم وقتی که میرقصد هیچ کار خطا و خلافی انجام نمیدهد، اما این رقص چیزی نیست که او دلش بخواهد دیگرانی آن را ببینند. او وجهی از وجوه خودش را دارد به خودش نشان میدهد، وجهی که فقط زمانی میتواند بروز پیدا کند که تنهاست. گوشه مخفی سوپرمن هم نامش «قلعه خلوت» است و سوپرمن فقط در همین قلعه خلوت است که میتواند واقعآ خودش باشد بیآنکه مجبور باشد خودش را در جلوه شخصی دیگر در انظار مردم قرار دهد. درست است که ما از ایندست قهرمانان نیستیم، اما به هر صورت ما هم نیازمندِ چنین جاهایی هستیم. همانگونه که جان استیوارت میل مینویسد:
:)
حریمِ خصوصی هم نوعی نهادینهشده از خلوت است، مکان و محیطی که امکان تأمین امن و امان ما در آن محفوظ است. این واقعیت که خلوت در جوامعِ توتالیتری دستنیافتنی است ناشی از همین امر است که در این جوامع حریمِ خصوصی بهکلی از بین میرود. جوامعِ توتالیتری چنان سازمان داده میشوند که در آنها افراد امکانی برای حفظ حریم خصوصیشان پیدا نمیکنند. درواقع، در چنین جوامعی بالاترین میزانِ قابلِ تصورِ احساسمِ تنهایی رخ مینماید. خلوت جا و جایگاه آزادی است، و ایجادِ حریمی خصوصی کلیدِ حفظِ این آزادی است. همانگونه که فریدریش فون هایک مینویسد: «بنابراین پیششرط آزادی این است که هر شخصی حریمِ خصوصی تضمینشدهای داشته باشد و در محیطِ او شرایطی حاکم باشد که هیچکسمِ دیگر قدرتِ مداخله در آن را پیدا نکند.»(۶۶) مفهوم «خصوصی» از زمانی به زمانِ دیگر و از مکانی به مکانِ دیگر فرق میکند، و حریم خصوصی تاریخچه خودش را دارد. (۶۷) بااینهمه بهنظر میرسد که در هر فرهنگی بههرروی مفهومی از حریم خصوصی وجود دارد. (۶۸) آزادی باید آزادی زیستنِ زندگی خویش به آن طریقی باشد که شخص خودش میخواهد. این مستلزمِ داشتنِ حریمی خصوصی است، زیرا حریمِ خصوصی جایی است که میتوان در آن به خویشتنِ خویش شکل داد.
:)
در شهرهای بزرگ چون افراد تقریبآ ناشناس میمانند میتوان از نوعی خلوت و انزوا بهرهمند شد، خلوت و انزوایی که در شهرهای کوچک و روستاها نمیتوان بهدست آورد چون هر آن این احتمال وجود دارد به آشنایی بربخوریم که خودش را به خلوت و انزوای ما تحمیل کند. بنابراین، مثلا مهم است که هر روز به همان کافه سرنزنیم، چون مستخدمان کافه فورآ ما را بهجا میآورند و حتی حدس میزنند میخواهیم چه چیزی سفارش دهیم، چون هرچه باشد همه ما عاداتی داریم، و بدینترتیب آن ناشناسماندنی که مطلوب ما است از میان میرود چون مستخدمان کافه یا دیگر مشتریانِ دائمی سری به علامتِ اینکه ما را میشناسند تکان میدهند، علیرغم این واقعیت که هیچ چیز قابل اعتنایی در مورد ما نمیدانند.
:)
حجم
۲۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۶۰,۲۰۰۳۰%
تومان