بریدههایی از کتاب رقص با گربه ها
۳٫۶
(۶۵)
نمیدانم مریضی پدر از تغذیۀ نامناسب بود یا از نداشتن دارو و یا از ننوشتن. به هر حال فکر کنم در هر سه حالت، به بیپولی مربوط میشد.
***
ماه گفت: «راستش را بخواهید این تکدرخت تنها کسی بود که هر شب از روی خلوص دل، دستهایش را به سمتم دراز میکرد و با زوزههای جانسوزش التماس میکرد تا مرا در آغوش بگیرد. دلم برای تنهاییاش سوخت و در یکی از شبها پایین آمدم تا به آرزویش برسد. از من خواست زیباتر شوم. من هم پذیرفتم و قرص کامل شدم. اما به خاطر بزرگشدنم در همان لحظه بین شاخهها گیر کردم. نه او توانست رهایم کند و نه خودم توانستم بیرون بیایم. گرمایم شاخههایش را خشکاند و آنها را بیشتر در هم فشرد. الان مدتهاست که جفتمان اسیر یکدیگریم و این اسیری، دارد هم جان او را میگیرد و هم نور مرا... »
maeede
پرسید: «اینجا دخترکی چشمعسلی زندگی میکند؟ » پیرمرد گفت: «اینجا دخترکی چشمعسلی داریم، ولی «زندگی» نمیکند. »
حانیه
«مادربزرگ مادرم نبود، مادربزرگم بود. حتی مادربزرگِ پدرم و پدربزرگم هم بود. گفتم که، او همیشه مادربزرگ بوده است.
یاسِنرگس(Yasna)
ماهی در دام افتاده بود. مرد، قلاب را کشید و به ماهی نگاه کرد. دنیای بیرون از آب را به ماهی نشان داد و دوباره او را در آب انداخت. ماهی رفت تا برای بقیه، آنچه را که دیدهبود، تعریف کند. این کار هر روز مرد بود.
Ms
چند وقتی میشد که بعضیها به خاطر بالابودن نرخ مکالمات محبتآمیز، به طعنهزدن روی آورده بودند و برای اینکه زخم ناشی از نیش زبانشان کاریتر باشد، از زهر مار برای نیش و کنایهزدن به یکدیگر استفاده میکردند. کار زهرفروشان هم به همین خاطر رونق گرفته بود.
bahar
«خودم هم نمیدانم. »
توی سالن انتظار، مادربزرگ را که سوار یک ویلچر برقی شده بود و داشت با خوشحالی با آن از این طرف به آن طرف میرفت، به پدر نشان دادم و گفتم: «این خندههای مادربزرگ خودش جزئی از همان مفهوم زندگی نیست؟ »
bahar
در طولِ هفتههای بعد هم به جستجوهایم ادامه دادم. برای اینکه گربهها به من شک نکنند، هر روز قبل از رفتن به بیرون، روحم را وارونه میپوشیدم. باید مراقب میبودم که نفهمند دنبال چه کسی میگردم و دلیلم برای یافتن او چیست. در سرزمین گربهها نباید به چیزی دلبستگی پیدا کنی. اگر میفهمیدند به کسی علاقه داری، فوراً قلبت را توقیف میکردند. شاید برای همین، ورود سگ به این سرزمین سختتر بود چون هرگونه ابراز وفاداری عواقبی سخت به همراه داشت.
سالار ۲۳۳
دوروبرم میگشت و از من پرستاری میکرد. حتی یک شب که حالم بد شد، زیر بغلم را گرفت و مرا به بیمارستان رساند. دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر میرسیدیم. از سگ تشکر کردم.
s
اولش میخواست منصرفم کند، اما نتوانست. هرچه دلیل منطقی آورد، جوابش را دادم و هرچه دلایل غیرمنطقی برای نرفتن آورد، دلایل من غیرمنطقیتر بود. بالاخره پذیرفت،
حانیه
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان