بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رقص با گربه ها | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب رقص با گربه ها

بریده‌هایی از کتاب رقص با گربه ها

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶۹ رأی
۳٫۷
(۶۹)
دور‌و‌برم می‌‌گشت و از من پرستاری می‌کرد. حتی یک شب که حالم بد شد، زیر بغلم را گرفت و مرا به بیمارستان رساند. دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم. از سگ تشکر کردم.
s
اولش می‌‌خواست منصرفم کند، اما نتوانست. هرچه دلیل منطقی آورد، جوابش را دادم و هرچه دلایل غیر‌منطقی برای نرفتن آورد، دلایل من غیر‌منطقی‌‌تر بود. بالاخره پذیرفت،
حانیه
پدر گفت: «بله، یادم می‌آید که مادربزرگ مرا به دنیا نیاورد. من خودم به دنیا آمدم. تصمیم سرنوشت‌سازی بود که گرفتم و تا آخر عمر هم پایش می‌ایستم. »
حانیه
«مادربزرگ‌ها از تنهایی دنبال کسی می‌گردند تا برایش حرف بزنند و پدرها در تنهایی ترجیح می‌دهند با کسی حرفی نزنند. مادربزرگ‌ها از تنهایی به دیگران پناه می‌برند اما پدرها از تنهایی، به تنهایی پناه می‌برند. »
حانیه
مادربزرگ‌ها از تنهایی به دیگران پناه می‌برند اما پدرها از تنهایی، به تنهایی پناه می‌برند
Mersana
سگ برایم از عموی مرحومش تعریف می‌کرد که چطور پس از مراجعه به دکتر برای یک دندان‌درد ساده، به خاطر دیدن نرخ حق ویزیت، هاری گرفته و دکتر را گاز گرفته بود.
Mersana
دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم.
Mersana
آنهایی که وضعشان خوب بود و شیر می‌خوردند، پس از خوردن شیر، شیشه‌های خود را که دیگر خالی شده بود، شکستند. آن‌هایی هم که امکاناتی برای اعتراض نداشتند، با خیس‌کردن پوشک خود، به جمع معترضین پیوستند.
Mersana
برای مسافر صحرا، رسیدن به مقصد یعنی شروع سفر بعدی و سفر بعدی یعنی گذر دوباره از صحرا.
ahmad
«من تمام کارهای بد گذشته‌‌ام را به جز بعضی‌‌هایشان ترک کرده‌‌ام. قول می‌دهم بقیه را هم به جز بعضی‌هایشان ترک کنم. »
ahmad
. آنقدر لاغر بود که انگار استخوان‌های بدنش را با پوست جلد کرده بودند.
brm
مادربزرگ بقچه‌‌اش را گره زد و برای سفر اعلام آمادگی کرد. نمی‌دانم فکر می‌کرد برای یافتن مفهوم زندگی کجا قرار است برویم که مایوی دو‌تیکۀ بد‌رنگی که برداشته بود، از زیر بقچه‌اش توی ذوق می‌زد.
brm
مادربزرگ لنزهای رنگی‌‌اش را درآورد تا راحت‌تر بتواند گریه کند
brm
می‌‌خواستم به او از ژرفای کلمۀ نانوشته، نگاه محبت‌آمیز، لبخند ماه، سکوت آرامش‌بخشِ دشت و شیرینی بیدار‌شدن از کابوسی وحشتناک، برق نگاه مملو از امید، شادی یافتنِ چیز گم‌شده و خاطرۀ اولین دیدار عشقی جاودانه بگویم،
Mozhgan Tn
چشمک می‌زد و پارس‌کنان می‌گفت: «نه! این کارها درست نیست و اسمش دزدی است! » البته در همان حال با ولع هرچه تمام‌‌تر همۀ شیرخشک‌ها را یک‌‌جا بلعید! فهمیدم که سگ فقط ادای یک حیوان بامعرفت را درمی‌‌آورد و می‌شود به راحتی او را خرید.
s
فکر فرار راحتم نمی‌‌گذاشت. اگر خودم تنها بودم شاید برای فرار کاری می‌کردم، اما چون مادربزرگ و سگ هم در زندان بودند، ‌دیگر واجب شده بود که حتماً این کار را بکنم.
حانیه
اولش می‌‌خواست منصرفم کند، اما نتوانست. هرچه دلیل منطقی آورد، جوابش را دادم و هرچه دلایل غیر‌منطقی برای نرفتن آورد، دلایل من غیر‌منطقی‌‌تر بود. بالاخره پذیرفت،
حانیه
ماهی می‌‌گفت «آب دریا دارد روز به روز شورتر می‌‌شود. » پدر می‌‌گفت «طبیعی است»، اما ماهی گفت که «دریا دیگر شورش را درآورده. » پدر به امتداد شوری دریا نگاه کرد.
حانیه
مانده است که آیا مرا بپذیرد یا مانند بقیۀ اسپرم‌‌ها، به عنوان «اسپم» علامت بزند؟
حانیه
اینکه گم شده بودیم، اصلاً برایش مهم نبود، چون شادی یافتن چیزِ گم‌شده، حسابی خوشحالش کرده بود.
حانیه

حجم

۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان