چشمک میزد و پارسکنان میگفت: «نه! این کارها درست نیست و اسمش دزدی است! » البته در همان حال با ولع هرچه تمامتر همۀ شیرخشکها را یکجا بلعید!
فهمیدم که سگ فقط ادای یک حیوان بامعرفت را درمیآورد و میشود به راحتی او را خرید.
s
فکر فرار راحتم نمیگذاشت. اگر خودم تنها بودم شاید برای فرار کاری میکردم، اما چون مادربزرگ و سگ هم در زندان بودند، دیگر واجب شده بود که حتماً این کار را بکنم.
حانیه
اولش میخواست منصرفم کند، اما نتوانست. هرچه دلیل منطقی آورد، جوابش را دادم و هرچه دلایل غیرمنطقی برای نرفتن آورد، دلایل من غیرمنطقیتر بود. بالاخره پذیرفت،
حانیه
ماهی میگفت «آب دریا دارد روز به روز شورتر میشود. » پدر میگفت «طبیعی است»، اما ماهی گفت که «دریا دیگر شورش را درآورده. » پدر به امتداد شوری دریا نگاه کرد.
حانیه
مانده است که آیا مرا بپذیرد یا مانند بقیۀ اسپرمها، به عنوان «اسپم» علامت بزند؟
حانیه
اینکه گم شده بودیم، اصلاً برایش مهم نبود، چون شادی یافتن چیزِ گمشده، حسابی خوشحالش کرده بود.
حانیه
گیوتین رفت تا به خط سر بزند و شاید هم رفت سر خط را بزند.
حانیه
مارها گول چربزبانی سگ را خورده بودند. سگ به آنها وعدۀ کار با دستمزدی مناسب و شرایطی عالی در سواحل دریای هافهاف داده بود و آنها هم که مدتها بود از بیکاری فقط در هم میلولیدند، با خوشحالی پذیرفتند.
حانیه
چند وقتی میشد که بعضیها به خاطر بالابودن نرخ مکالمات محبتآمیز، به طعنهزدن روی آورده بودند و برای اینکه زخم ناشی از نیش زبانشان کاریتر باشد، از زهر مار برای نیش و کنایهزدن به یکدیگر استفاده میکردند.
حانیه
سگ منتظر بود تا باد، پوست مرد را با خود ببرد و استخوانهایش را بر جای بگذارد.
حانیه