بریده‌هایی از کتاب قلب، تخم مرغ و همه چیزهای شکستنی

بزرگ‌ترها توی فیلم بازی کردن ماهرند.

به همهٔ سؤال‌هایش جواب دادم و وانمود کردم هیجان دارم، ولی فرضیه این است که بزرگ‌ترها واقعاً نمی‌خواهند بدانند ما چه احساسی داریم. فکر می‌کنند می‌خواهند بدانند، ولی در واقع فقط می‌خواهند باور کنند حالمان خوب است، چون کارشان را راحت‌تر می‌کند.

دیگر از سکوت، رازداری، احتیاط و خودخوری خسته شده بودم. این بار خودم می‌خواستم حرف بزنم.

بعضی وقت‌ها باید به بقیه نشون بدی که چه‌قدر عاشقشون هستی، تا اونا هم عاشقت بشن.

اگر واقعاً دلتان چیزی را بخواهد، بعضی وقت‌ها اتفاق می‌افتد.

برنامه‌ریزی رمز موفقیت است.

اولش هیچ‌چیز و بعد همه‌چیز.

من درمورد گیاهان پایا بیشتر فکر کردم؛ دربارهٔ این‌که چه‌طور گاهی زندگی باید برود زیر زمین، خودش را دفن کند تا زنده بماند و این‌که شاید چیز بدی نباشد. فقط ضروری است و اشکالی ندارد.

همیشه نمی‌توانی از چیزهای شکستنی محافظت کنی؛ قلب‌ها و تخم‌مرغ‌ها می‌شکنند، همه‌چیز تغییر می‌کند ولی تو ادامه می‌دهی.

برای او کلمهٔ نه یک‌جور اعلان جنگ است

و بعد از اتاق رفت بیرون. بلند نشدم. میز را هل ندادم طرف دیوار. تکانش ندادم «جیغ نکشیدم» حرف نزدم. با صدای بسته شدن در قلبم شکست، ولی گریه نکردم. به جایش پایین لیست نوشتم برشتوک.

معلوم شد که همیشه نمی‌توانی از چیزهای شکستنی محافظت کنی؛ قلب‌ها و تخم‌مرغ‌ها می‌شکنند، همه‌چیز تغییر می‌کند ولی تو ادامه می‌دهی. چون علم یعنی پرسیدن سؤال و زندگی یعنی نترسیدن از جواب.

ولی فعلاً، توی گلخانهٔ پر از زندگی، نور و فرصت‌های دوباره، حالمان خوب است. و معلوم شد که همیشه نمی‌توانی از چیزهای شکستنی محافظت کنی؛ قلب‌ها و تخم‌مرغ‌ها می‌شکنند، همه‌چیز تغییر می‌کند ولی تو ادامه می‌دهی. چون علم یعنی پرسیدن سؤال و زندگی یعنی نترسیدن از جواب.

«ناتالی، وظیفهٔ فرمانده این نیست که همهٔ کارها رو درست انجام بده، وظیفهٔ فرمانده اینه که اعضای تیم رو کنار هم نگه داره.»

یادتان باشد هیچ‌کسی توی #زندگی و توی # علم بازنده نیست.

چی توی دنیا شما را گیج‌ومبهوت می‌کند؟ دنبال چیزی بگردید که کنجکاوتان می‌کند و با تمام وجود روی آن تحقیق کنید! کلاه کارآگاهی‌تان را بپوشید و بازرس خصوصی خودتان شوید! یا بهتر است بگویم، پژوهشگر علمی خودتان! #کارآگاه ـ کلاس ـ هفتم

همیشه نمی‌توانی از چیزهای شکستنی محافظت کنی؛ قلب‌ها و تخم‌مرغ‌ها می‌شکنند، همه‌چیز تغییر می‌کند ولی تو ادامه می‌دهی.

همان جا به خودم قول دادم هیچ‌وقت بچه‌هایم را این‌طوری غافلگیر نکنم. اصلاً طوری رفتار نمی‌کنم که انگار من صلاحشان را بهتر می‌دانم و خودشان نمی‌توانند برای خودشان تصمیم بگیرند.

شاید زیاد عجیب نباشد که سرما این‌قدر قدرت دارد. شاید بعضی وقت‌ها قدرت یعنی این‌که بدانی روزی همه‌چیز درست می‌شود و آن‌قدر منتظر بمانی تا هوا آفتابی شود و بتوانی بروی بیرون.

مثل این‌که تعطیلات مردم را خوشحال نمی‌کند. فقط یادمان می‌اندازد بقیهٔ روزهای سال چه‌قدر بیچاره‌ایم.