بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته اثر سارا ملانسکی

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته

۴٫۸
(۵۳)
«از کجا این‌قدر مطمئنی که در آینده خوشبخت می‌شی؟» «چون من شاهزاده‌مو دارم. بعد یه‌عالمه چیزهای هیجان‌انگیز هست... دوچرخه، تلفن و...» «دوچرخه و تلفن همراه و شاهزاده، تو رو خوشبخت نمی‌کنن. تو خودت باید باعث خوش‌حالی خودت بشی.»
پری‌های زخم‌خورده معمولاً برای انتقام برمی‌گردن.
جونا می‌پرسد: «اینجا گل رُز زیاد دارین؟» بریانا سرش را تکان می‌دهد. «آره همه‌جا هست.» می‌گویم: «آها! پس این بوی خوب و شیرین مال اونه.» و نفس عمیقی می‌کشم. «چقد خوبه.»  بری می‌گوید: «من که دیگه حسش نمی‌کنم. عادت کرده‌م. زود باشین بچه‌ها! بیاین بریم اِیبی‌رُز تا جونا یه چیزی بخوره. راستی، این اسم قصرمونه.» اِیبی‌رُز؟؟ اسم من؟ وای چه جالب!
جونا لب‌هایش را می‌لیسد. «حرف آب شد، من تشنه‌مه. نوشابه دارین؟» می‌گویم: «جونا، می‌شه لطفاً تمرکز کنی؟» بعد رو به بری می‌کنم. «ببخشید، برادرهای کوچولو خیلی اذیت می‌کنن. بعدشم جونا می‌دونه که اجازه نداره نوشیدنی گازدار بخوره.» یا همان نوشابه. از وقتی به اسمیت‌ویل آمده‌ایم، جونا هم مثل بقیهٔ اسمیت‌ویلی‌ها، به نوشیدنی گازدار می‌گوید نوشابه؛ ولی من نه. هنوز همان نوشیدنی گازدار صدایش می‌کنم. با تشکر!
خانم‌ها و آقایان! من مطمئنم رابین طلسم شده و حالا حالاها بیدار نمی‌شود.
من می‌توانم این چیزها را دربارهٔ آینه‌مان بگویم: ـ یک پری کوچک به نام ماری‌رُز توی آن زندگی می‌کند. ـ وقتی سه‌بار به آن ضربه بزنی، آینه می‌چرخد، هیس‌هیس می‌کند و بنفش می‌شود. ـ شما را می‌بلعد و به سرزمین قصه‌ها می‌برد.
«یه گوشی برات می‌گیرم.» قلبم تُند می‌زند. «می‌گیری؟!» «آره، وقتی بزرگ‌تر بشی.» «چرا الان نمی‌تونم داشته باشم؟» مامان فنجان‌های قهوه را توی کابینت می‌گذارد و می‌گوید: «چون الان خیلی بچه‌ای. الان لازم نداری، یه‌کم بچه باش! تو یه عمر وقت داری که اسیر تکنولوژی بشی. لازم نیست از کلاس پنجم این کارو شروع کنی.» اما من دلم می‌خواهد اسیر تکنولوژی باشم؛ هرچه زودتر، بهتر!
زمان خیلی زود می‌گذره. فقط ازش لذت ببر.
به آینه نگاه می‌کنم. عتیقه است و دو برابر من قد دارد. روی قاب آینه که از جنس سنگ است، نقش فرشته‌های کوچک با چوب‌دستی‌هایشان حک شده. تازه این یک آینهٔ معمولی نیست؛ جادویی است.
او را می‌بینم که با پیژامه‌اش دور اتاق راه می‌رود و حالت صورتش عجیب‌وغریب است. می‌پرسم: «رابین؟ خوبی؟ اینجا چی‌کار می‌کنی؟ چیزی جا گذاشتی؟» جوابی نمی‌دهد و فقط دور اتاق راه می‌رود. با تعجب می‌گویم: «نکنه از ایناست که توی خواب راه می‌رن؟!» جونا چشم‌هایش را می‌مالد و می‌گوید: «شایدم زامبیه، ها؟» می‌گویم: «نه‌خیرم! رابین زامبی نیست.» البته خیلی شبیه زامبی‌ها شده است. جونا می‌گوید: «شاید فقط شب‌ها تبدیل به زامبی می‌شه. برای همینم تو تاحالا نمی‌دونستی.» نه، عمراً این‌طوری نیست.

حجم

۱۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
۲۵,۵۰۰
۵۰%
تومان