بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته اثر سارا ملانسکی

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ زیبای خفته

۴٫۸
(۵۲)
شاید فقط تو خوابت ببره.» رنگ از روی بری می‌پرد. «پس خانواده‌م چی می‌شن؟» تابلو نیست؟! «اونا بیدار می‌مونن!» «دیگه منو نمی‌بینن؟» «اونا تو رو می‌بینن. تو خوابی؛ ولی احتمالاً دیگه اونا رو نمی‌بینی.» چینی به ابروهایش می‌اندازد. «خیلی غم‌انگیزه.» واقعاً غم‌انگیز است. وقتی به آن فکر می‌کنم، قلبم درد می‌گیرد. نمی‌توانم تصور کنم دیگر خانواده‌ام را نبینم؛ وحشتناک است.
رفتن توی آینه اصلاً درد ندارد؛ انگار که روی ابرها راه می‌روی. وقتی به زمین می‌رسیم، می‌فهمیم که توی یک بُرج سنگی فرود آمده‌ایم. یک راه‌پلهٔ گرد پشت سر ماست که می‌پیچد و بالا می‌رود و حداقل ۱۵تا پله دارد؛ شاید هم بیشتر. چندتا پنجرهٔ دایره‌ای هم هست که نور خورشید از آن‌ها می‌تابد. روی زمین یک‌عالمه ظرف و ظروف هست؛ از کتری گرفته تا لیوان. انگار توی گاراژی هستیم که مردم وسایل اضافه‌شان را توی آن نگه می‌دارند. هوای اینجا مرطوب است؛ مثل حمام می‌ماند. بوی شیرین و خوبی هم می‌آید؛ مثل بوی گل. مثل آن وقتی که جونا شیشهٔ عطر مامان را انداخت زمین و شکست. مامان اصلاً خوش‌حال نشد! جونا می‌پرسد: «توی چه داستانی اومدیم؟»
اسمعیل زاده
یکی از بدی‌های خانهٔ شیشه‌ای همین است که نمی‌توانی وانمود کنی خانه نیستی.
یه ماژیکی که سُس کچاپ تولید می‌کنه؟
یکی از بدی‌های خانهٔ شیشه‌ای همین است که نمی‌توانی وانمود کنی خانه نیستی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
مامان‌بزرگم قبلاً برای من و جونا قصه می‌خواند. من ۹۵ درصد حواسم جمع بود و به قصه توجه می‌کردم، جونا ۵ درصد!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
خمیازه می‌کشم و به خودم می‌گویم بهتر است بعداً نگران این قضیه باشم. الان فقط باید چشم‌هایم را ببندم و به خودم بگویم: خوب بخوابی!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
شاید اینکه بری ۱۰۰ سال بخوابد، بهترین راه‌حل برای او نباشد. شاید خوب شد که ما داستانش را خراب کردیم.  می‌گویم: «بری! تو مجبور نیستی این کارو بکنی. لازم نیست بخوابی. می‌تونی بیدار بمونی و توی زمان حال زندگی کنی.» چشم‌هایش را می‌بندد و نفس عمیقی می‌کشد.
این طبقه همه‌ش تاجه؟» سرش را تکان می‌دهد. «آره. هرکدوم رو دوست داری، بردار. من معمولاً سرم نمی‌ذارم.» «چه‌جوری می‌تونی سرت نذاری؟ خیلی قشنگن.» بازهم با بی‌تفاوتی می‌گوید: «نمی‌دونم.» می‌گویم: «تو دیوونه‌ای! می‌دونستی؟»
می‌تونم ازت یه‌دست لباس و کفش قرض بگیرم برای مهمونی؟ من فقط همین پیژامه و جوراب‌ها رو دارم.» بری در کمدش را باز می‌کند و می‌گوید: «البته که می‌شه. هرکدوم رو دوست داری، بردار.» وای عجب کمدی! حداقل ۱۰۰ دست لباس اینجا هست: ساتن، مخمل، قرمز، آبی، مشکی و.... هر لباسی که فکرش را بکنی، اینجا پیدا می‌شود؛ به‌ترتیب رنگ آویزان شده‌اند. انگار روبه‌روی یک جعبهٔ مدادرنگی ایستاده‌ام. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: «عالیه!» بری که دنبال لباسی برای من می‌گردد، می‌گوید: «چی عالیه؟» «کمدت!» با بی‌تفاوتی می‌گوید: «آره، خوبه.» دیگر نمی‌توانم تحملش کنم. «نه‌خیر! خوب نیست، عالیه! یه کمد رؤیاییه. نمی‌فهمی چقدر خوش‌شانسی؟ نمی‌گم لباس مهم‌ترین چیز توی دنیاست، ولی یادت باشه چیزهایی که تو داری، عالیه.

حجم

۱۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان