رابرت رایت در کتاب شاهکارش، حیوان اخلاقگرا، میگه: «انسانها در آرایش و نمایشِ بساط اخلاقیشون گونهای تحسینبرانگیزن، در تمایلشون به سوءاستفاده از اون حزنانگیزن و در نادیدهانگاشتن قانونمند این سوءاستفادهشون رقتانگیزن.»
fahime babaee
خب، وقتی این افراد به زندگی برمیگردن چه اتفاقی میافته؟ حالا که فارغ از حواسپرتیهای احساسی هستن، آیا فوقالعاده منطقی میشن و قادرن از لابهلای غبار احساسات که چشم ما رو کور میکنه راه عقلانیتِ کامل و بینقص رو تشخیص بدَن؟ دقیقاً برعکس؛ متوجه میشن که حتی نمیتونن تصمیمهای ساده بگیرن و هدفی انتخاب کنن و زندگیشون از هم میپاشه. وقتی به دنیای اطرافشون نگاه میکنن و با خودشون میگن «الان باید چیکار کنم؟» یه دوجین از انتخابها رو پیش روی خودشون میبینن، اما از احساسات درونی غریزی خواستن یا نخواستن بیبهره هستن. اونها باید مزایا و معایب هر انتخابی رو با عقلانیتشون بسنجن، اما در غیاب احساسات، دلیلی برای انتخاب این یا اون نمیبینن
Hosein
چرا یه خار ریز رو توی چشم همسایهت میبینی، اما یه کُندهٔ بزرگ رو تو چشم خودت نمیبینی؟ ...آدم ریاکار، اول اون کُندهٔ بزرگ رو از چشم خودت دربیار، اونوقت میتونی بهوضوح ببینی و خار توی چشم همسایهت رو هم دربیاری
fahime babaee