بریدههایی از کتاب چلنجر دیپ؛ عمیق ترین نقطه دنیا
۴٫۵
(۴۸)
قبلاً از مردن میترسیدم. حالا از زندگینکردن میترسم. فرق دارند. زندگی آدم با برنامهریزی برای آینده پیش میرود، اما گاهی آن آینده هیچوقت پیدایش نمیشود. منظورم آیندههای شخصی است. اگر دقیق بخواهم بگویم، آیندهٔ خودم.
بعضی وقتها میتوانم تصور کنم کسانی که من را میشناسند، ده سال دیگر به الان فکر میکنند و یکچیزهایی میگویند شبیه اینکه «چهقدر توانایی داشت!» یا «چه حیف شد!».
TIAM
میگوید: «نعمتهاتون رو بشمرید. اگر کمتر از دهتا شمردید، بقیهٔ انگشتهاتون رو قطع کنید.»
breeze
«بعداً توی زندگی میبینی کِیدِن، خیلی از تصمیما رو آدمای کودنی میگیرن که اون بالاها نشستهن.»
TIAM
بهم میگوید: «دیدم یه شاهین اومد پایین و با یه بچهخرگوش پر زد و رفت.»
میگویم: «از اون چیزایی نیست که آدم هر روز ببینه.»
«مُردنش رو حس کردم.» دستش را میگذارد جایی از بدنش که احتمالاً کبد باشد. «اینجا حسش کردم...» بعد دستش را میبرد کنار گردنش. «و اینجا.»
یک لحظه ساکت میشود و بعد میگوید: «دکتر پوآرو بهم میگه این چیزا واقعی نیستن. میگه وقتی حالم بهتر بشه، خودم متوجه میشم. تو حرفاش رو باور میکنی؟ چون من نمیکنم.»
جوابش را نمیدهم، چون مطمئن نیستم بتوانم چیزهایی را که طوطی میگوید باور کنم.
«شاهین امید من بود، و خرگوش روحم.»
«چه شاعرانه...»
TIAM
هَل میگوید: «آدمیزاد خیلی وقتا گم میشه توی یه نیستیِ منطقیِ فناورانه، روانشناسانه و ستارهشناسانه که بهترین توصیفش میشه یهعالمه هیچ که بهش یهذرهٔ محسوس الکل اضافه شده.»
آرزو میکنی کاش میتوانستی حفظش کنی تا برای پدر و مادرت هم بگویی و بهشان نشان بدهی تو هم عمیقی.
TIAM
بهت گوش میدهند، اما صدایت را نمیشنوند.
Fateme Soltani
«به هیچکس روی این کشتی اعتماد نکن. به هیچکس بیرون این کشتی اعتماد نکن.»
«به شما چی؟ به شما میتونم اعتماد کنم؟»
«کجای "به هیچکس اعتماد نکن" رو نفهمیدی؟»
کاربر۰۰۰۰۰۰
یک بار از کاپیتان پرسیدم: «اسم داره؟»
بهم گفت: «اسمگذاشتن همان و غرقشدن همان! برای هر چیزی که اسم بذاری، وزنش بیشتر از طاقت دریایی میشه که توش سیر میکنه. از هر لاشهٔ کشتیای که میخوای بپرس.»
کاربر۰۰۰۰۰۰
هیچوقت حس عاشقانهای بینمان نبوده و از این به بعد هم نخواهد بود. فکر کنم کشتیمان توی همچین مسیری به گل مینشیند. آنقدر با هم رفیق هستیم که نخواهیم همدیگر را گرفتار کنیم.
Mr.horen~
. امروز اصلاً حواسم جمع نیست. نه به خاطر چیزهایی که میبینم، به خاطر چیزهایی که نمیبینم؛ چیزهای لای دیوار و یکعالمه چیز زیر پایم که همیشه عجیب برایم حیرتانگیز بودهاند. امروز این حیرت به من هجوم آورده؛
Mr.horen~
و اولین نیستی و آخرین هم نخواهی بود. مبهوتم چهطور این جمله باعث میشود هم حس کنم بیارزشم، هم برگزیده.
Mr.horen~
اگر بهش ایمان داشته باشی، راه خطا نمیبردت
Asa
وقتی که میدانی ورای سایهٔ تردید بلدی پرواز کنی و با دستهای باز از هواپیما میپری بیرون، بعد میفهمی بلد نیستی و نهتنها چتر نجات نداری، که لباس هم تنت نیست و همهٔ مردم آن پایین ـ دوربین شکاری به دستـ میخندند و تو سقوط میکنی توی یک شومی بینهایت شرمآور.
Asa
به خودم میگویم حواسپرتیِ خوبی است، چون نمیگذارد غرق شوم توی فکر و خیال چیزهای مزخرفی که در مدرسه اتفاق افتادهاند یا نیفتادهاند. این حواسپرتی کمکم میکند، پس فعلاً کاری باهاش ندارم.
Tasnim Jalali
ما تمایلی ژنتیکی به چیزهای تکراری روزمره داریم که برمیگردد به زمان اولین مهرهداران. امنیت در یکنواختی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«تقریباً نصفهشبه. چرا هنوز بیداری؟»
«فکر میکنم.»
«تازگیا خیلی زیاد فکر میکنی.»
شانه بالا میاندازم. «چیزای زیادی هست که بهشون فکر کنم.»
چراغ را خاموش میکند. «یهکم بخواب. هر چی توی سرت باشه، صبح برات روشنتر میشه.»
میگویم: «آره. صبح روشنتر میشه.» هرچند میدانم همینقدر ابری میماند.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
توی سرم پر از فکر و خیالهایی است که انگار واقعاً مال خودم نیستند. بیشتر شبیه صدا هستند. یکچیزهایی میگویند. امروز همینجور که از پنجرهٔ اتاقم زل زدهام بیرون، صداهای ذهنی میگویند آدمهای توی ماشینها میخواهند بهم آسیب بزنند
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
جنجال تمام شده، ولی موجها آرام نگرفتهاند. زمان میبرد تا دریا آرام شود.
بادوم زمینی
من همان سکهام که میافتد. داخل لولهٔ قیف جیغ میکشم و چیزی بهجز انرژی جنبشی خودم و نیروی گریز از مرکز، جلوی سقوطم توی تاریکی را نمیگیرد.
masm
شیطانی که میشناسی بهتر از شیطانی است که نمیشناسی.
HHKHHA
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان