بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل بیروت بود | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل بیروت بود

بریده‌هایی از کتاب مثل بیروت بود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۳۷ رأی
۴٫۳
(۲۳۷)
درد داشت؛ بی‌معرفتی شنیدن درد داشت،
hiba
ای بخشکی شانس! رفیق مردم رو خمپاره شصت می‌گیره، اون‌وقت ببین رفیق ما رو چی گرفته. گفتم عکس دونفره‌مون رو توی اینستا پست می‌کنم، بعد زیرش می‌نویسم «رفیق شهیدم». با همین عکس می‌رم کاندید می‌شم و رأی می‌آرم؛ البته تف به ریا، فقط جهت خدمت به خلق و لاغیر. دکتر، با آن سبیل‌های اتوکشیده‌اش، گازهای خونی را درون سطل انداخت و چند گاز استریل جدید روی زخم گذاشت. نگران نباش! این بی‌کله اگه این‌جوری ادامه بده، خللی تو برنامهٔ انتخاباتی تو پیش نمی‌آد.
fa.rajab
اون‌وقت تو این وسط چه کاره‌ایی؟ یه جاسوس؟ یه خائن؟ کش و قوسی به چانه‌اش داد. تبسمی نحیف کنج لبش نشست. یه آقازادهٔ دوتابعیتی. این یعنی تعهد داشتن به حفظ منافع کشوری که دوست‌مان نبود، یعنی فاجعه. همه می‌دانند که نباید این‌طور باشد اما هست. مخلص کلام اینکه یک جای کار عمیقاً می‌لنگد.
alireza
گاهی آدم دلش پر می‌کشه واسه معمولی‌ترین چیزهای زندگیش؛ یه غذای معمولی، یه خونهٔ معمولی، یه پدر و مادر معمولی.
mahdi zeinali
دریادریا اشک روی گونه‌هایم لیز می‌خورد. من کی این‌قدر راحت گریستن را یاد گرفته بودم؟!
mahdi zeinali
این دنیای مجازی هم خیلی خوبه ها! از این‌ور ما تولید می‌کنیم، از اون‌ور یه عده با چشم‌های بسته نشخوار می‌کنن. اصلاً شهر هرتی که می‌گن، همین دنیای مجازیه. کی به کیه؟
LeNa
مثل بیروت بود، آشوب‌زده اما آرام.
ملی‌کا
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند
baraniam
اصلاً مگر می‌شود سارا باشی، امیر مهدی از دست داده باشی و از هم‌آغوشی با مرگی منتهی به دیدار یار، سرخوش نباشی؟
Hoda Nawab
این جماعت حتی از شنیدن کلمهٔ شهید هم رعشه به جانشان می‌افتاد
135!
گوشی را میان انگشتانش فشرد. نفسی عمیق کشید. تلاش می‌کرد که درد را قورت دهد. نقشهٔ راه کمک‌های مستشاری و تسلیحاتی سپاه به انصارالله یمن. انصارالله یمن، همان حوثی‌های معروف که رزقشان را از هوا می‌گیرند ولی نفس وهابیت را به سینه‌اش انداخته‌اند. پس خوب آتشی به خرمن استخبارات عربستان سعودی افتاده بود که این‌گونه خود را به در و دیوار می‌کوبید. زمین و زمان را به ضرب و زور نیروهای ائتلافی‌ات بر مردم پابرهنهٔ یک بلاد گرسنه ببندی و گوش فلک را کر کنی به ثروت پادشاهی‌ات، اما باز چون وزغی بی‌مصرف، شکار مردانی شوی که وزنشان به اندازهٔ سن ولیعهدان جوانت هم نیست. واقعاً که درد داشت.
zahra sadat-87
به چهره‌اش خیره ماندم. دلم برای آن روزهایم سوخت؛ همان روزها که در این صورت مذهبی‌مآب، مردانگی و غیرت را می‌دیدم. چقدر درگیر یافتن پاسخی بودم برای ایستادگی بی‌دلیل پدر که حتی اجازهٔ یک مجلس خواستگاری ساده را نمی‌داد. پس طاها در دهان‌لقی ناخواسته‌اش درست گفته بود که نگاه آقای یقه‌دیپلمات به ازدواج آقازاده‌اش یک بده‌بستان سیاسی است و بس؛ نگاهی که مدت‌ها است در میان سیاسیون باب شده. بغض در گلویم جاگیر شد. یعنی هیچ‌وقت علاقه‌ای به من نداشت؟ یعنی تمام آن سبزشدن‌های گاه و بی‌گاه سر راهم و تمام آن حرف‌ها همه‌اش بر مبنای یک تصمیم منفعت‌طلبانهٔ سیاسی به کارگردانی پدر سیاسی‌اش بود؟ نمی‌دانم چرا حس کردم قلبم ترک برداشت.
zahra sadat-87
می‌ترسیدم کش موهای مشکی‌ام را بگشایم و تارهایش را جوگندمی ببینم.
زینب
گاهی آدم‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند. من یک‌شبه مردم.
هفتصد و چهل و نه
تمام شد. دیگر کسی را نداشتم تا از دست این ابلیس نجاتم دهد.
هفتصد و چهل و نه
می‌دونم به من ربطی نداره اما وقتی تو سرمای پاییز، آدم یه ربع زمان و مکان رو گم کنه و بشینه زیر بارون تا اینکه به این حال بیفته، یعنی یه مشکلی وجود داره؛ یه مشکل که زیاد هم کوچیک نیست.
هفتصد و چهل و نه
آخرین سکانس از زندگی عقیل دوباره در خاطرم نقش بست؛ گلوله، خون، مرگ... چقدر حقیرانه دنیا را ترک کرد. اصلاً مگر «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاْآخِرَةَ» چیزی فراتر از این بود؟!
سادات
نجوای آرام دانیال در شنوایی‌ام نشست: آروم باش... نترس... بی‌اختیار زمزمه کردم: یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ...
سادات
هیچ چیز در دنیا شیرین‌تر از آرامش نیست.
mahdi zeinali
دریادریا اشک روی گونه‌هایم لیز می‌خورد. من کی این‌قدر راحت گریستن را یاد گرفته بودم؟!
mahdi zeinali

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان