بریدههایی از کتاب مثل بیروت بود
۴٫۳
(۲۳۷)
باز هم سیاست به روال خود جریان دارد، همانطور بیرحم. اتاق فکرهای سیاه محتواهایشان را تولید میکنند، سلبریتیها و سیاسیون خاص هشتگش را میزنند، امثال آن دوست خبرنگارم مرثیهاش را میخوانند و خوشخیالان سادهلوح وااسفایش را سر میدهند؛ و در این میان باز مردم میمانند و حوض بیماهیشان.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
ابروهایم گره خورد و کنایه بر لحنم نشست:
مطلعید که دختر حاجاسماعیل خلوچله؟!
یک گام جلو آمد. تبسم نشسته بر لبانش را قورت داد و خود را از تک و تا نینداخت:
با اشراف کامل اطلاعاتی به این موضوع دارم اقدام میکنم.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
پدر کنار پنجرهام خم شد. آویزی از گردنش بیرون آورد و به دور گردنم انداخت. همان آویزی بود که سالها پیش وقتی زخمی شد، مادر برای در امان ماندن از خطر، بند گردنش کرده بود.
در پناه خدا باشی، فرمانده!
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
دیگر ایمان داشتم، امنیت چیزی است که تا آن از دست ندهی، قدرش را نمیدانی.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
مگر بهای این همه خیانت چقدر بود که وسوسهاش دین و ایمان را میبلعید؟
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
پدربزرگ راست میگفت؛ گاهی آدمها یکشبه پیر میشوند. من یکشبه مردم.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
هیچ چیز در دنیا شیرینتر از آرامش نیست.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
حاجبابا همیشه میگفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینهست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
پدر کنار پنجرهام خم شد. آویزی از گردنش بیرون آورد و به دور گردنم انداخت. همان آویزی بود که سالها پیش وقتی زخمی شد، مادر برای در امان ماندن از خطر، بند گردنش کرده بود.
در پناه خدا باشی، فرمانده!
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
نجوای آرام دانیال در شنواییام نشست:
آروم باش... نترس...
بیاختیار زمزمه کردم:
یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ...
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو میرسه اما پاره نمیشه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
باز هم سیاست به روال خود جریان دارد، همانطور بیرحم. اتاق فکرهای سیاه محتواهایشان را تولید میکنند، سلبریتیها و سیاسیون خاص هشتگش را میزنند، امثال آن دوست خبرنگارم مرثیهاش را میخوانند و خوشخیالان سادهلوح وااسفایش را سر میدهند؛ و در این میان باز مردم میمانند و حوض بیماهیشان.
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
«یاران همه رفتند
افسوس
که جا مانده منم!
حسرتا!
این گل خارا
همه جا رانده منم.»
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
گاهی فراموشی، عین سیب سرخ، هزار و یک خاصیت داره؛ خصوصاً اگه پاییز باشه...
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
حاجبابا همیشه میگفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینهست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
⸤ مُحباو¹²⁸ :) ⸣
و قسم به خستگی چشمانش
که اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا
"مُسٰافِرِمٰاھ؛
توی بازی سیاست دو راه بیشتر وجود نداره؛ یا میآی سر سفره میشینی و با بقیه هملقمه میشی، یا...
وحشت ته دلم را خالی کرد.
یا حذف میشی؟
zare
اسم پدرت چند ماه پیش رفت تو لیست ترور چون مهرههای خاصی رو شناسایی کرده بود؛ اما اطلاعات مهمی داشت که نمیتونستیم کاری کنیم. تصمیم گرفتیم با دستهای خودش نابودش کنیم که یکی از اون دستها، دخترش یعنی تو بودی و دیگری هم نخبهٔ معتمد سپاه، دانیال، بود.
baraniam
پس چون وقت انتقام اول فرا رسد بندگان سخت جنگجو و نیرومند خود را بر شما برانگیزیم تا آنجا که در درون خانههای شما نیز جستجو کنند و این وعده (انتقام خدا) حتمی است.
baraniam
ماهها از آن ماجرا میگذرد. آرامش به کشور بازگشته است. مردم باز هم دغدغهٔ گرانی و بیمسئولیتی مسئولان را دارند، اما عطای پرنیرنگ آتشبیاران معرکه را به لقایش بخشیدهاند. پدر راست میگفت؛ اینجا سوریه نبود و این ملت سرد و گرم روزگار را چشیده بودند.
رهگذر
حجم
۲۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۲۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان