بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جزء از کل | صفحه ۳۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جزء از کل

بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

نویسنده:استیو تولتز
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۹۲۰ رأی
۳٫۸
(۹۲۰)
این‌جوری است که نزول می‌کنیم و همین‌طور که به قعر می‌رویم، تقصیر همهٔ مشکلات دنیا را می‌اندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکت‌های چندملیتی و سفیدپوست احمق و امریکا
Mostafa Talebi
. من زندگی خلاف جریان رو انتخاب کرده‌م، نه فقط به این خاطر که جریان عادی حالم رو به‌هم می‌زنه، بیشتر به این دلیل که منطق جریان برام زیر سؤاله ــ حتا مطمئن نیستم که این جریان اصلاً وجود داشته باشه! چرا باید خودم رو به چرخ زنجیر کنم وقتی خود چرخ یه وسیله است، یه اختراع، یه رویای عمومی برای به بردگی کشیدن ما؟»
کاربر ۲۵۴۵۶۸۳
پنجرهٔ تاکسی را دادم پایین. هوای بیرون به شکلی فراطبیعی ساکن بود، مثل اتاقی بی‌پنجره. هیچ‌چیز تکان نمی‌خورد. انگار دریچهٔ دنیا را کیپ بسته بودند و ما، همهٔ ما، گیر افتاده بودیم.
Hana
حالا که پایم را به دنیای بیرون گذاشته بودم، تمام ذرات وجودم دل‌شان می‌خواست از آن شهر کثافت فرار کنند. برای همین است که هرگز نباید پیمانی ناشکستنی ببندی. نمی‌دانی ذرات وجودت بعدها چه حسی خواهند داشت.
Hana
مردمانی هستند در این زمین که کارشان وضع قوانینی است که روح انسان را خرد می‌کند. بعد آن‌هایی هستند که روح‌شان به دست کسانی که کارشان خرد کردن است خرد می‌شود. بعد کسانی هستند که این‌جایند تا قوانین را بشکنند تا مردمانی را که روح بقیهٔ مردمان را می‌شکنند، بشکنند. من یکی از آن‌ها هستم.
Hana
ولی یک مرد را مدتی طولانی تنها بگذار تا ببینی هر کار اجق‌وجقی از دستش برمی‌آید. زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف می‌کند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی می‌شود.
Mohammad Developer
شاید تو زندگی را به‌تنهایی تجربه می‌کنی، می‌توانی هر چه‌قدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها می‌میری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ‌ناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایی‌یی بی‌رحم، ابدی و بی‌امکان ارتباط. ما نمی‌دانیم مرگ چیست. شاید همین باشد.
هنگامه
ماه‌ها ناله‌کنان می‌گذشتند و تبدیل به سال می‌شدند و من همین‌طور ول می‌گشتم و داشتم از بی‌فایدگی زندگی‌ام دیوانه می‌شدم.
Hana
چرخ‌های عدالت ممکن است آرام بچرخند ولی وقتی دولت می‌خواهد تو را از خیابان جمع کند چرخ‌هایی که تو را با خود می‌برند به سرعتِ شهاب به حرکت درمی‌آیند.
Hana
فکر کردم درست است که نمی‌توانم زندگی کسانی را که برایم عزیزند بهتر کنم ولی گِل که می‌توانم درست کنم. آب و خاک مخلوط شدند و غلظت گل به میزان کافی رسید. پایم را درش فرو بردم. سرد و لزج بود. پشت گردنم تیر کشید. با صدای بلند از مادرم به خاطر آشنا کردنم با شکوه گِل تشکر کردم. خیلی کم پیش می‌آید کسی به آدم پیشنهادی عملی و به‌دردبخور بدهد. معمولاً می‌گویند «نگران نباش.» یا «همه‌چیز درست می‌شه.» که نه‌تنها غیرکاربردی بلکه به شکل وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جملهٔ خودش را به خودش تحویل بدهی.
Hana
جهان بی‌کران باعث می‌شد خودشان را نگاه کنند، حالا نه از دید ابدیت، ولی دست‌کم با وضوحی بیشتر.
Hana
زمانی که با من تنها بود آدم دیگری می‌شد. فهمیدم شیرینی‌اش و شیوه‌ای که با مردم شهر تا می‌کرد در حقیقت نقابش بود. یک نقاب خوب، بهترین نقاب موجود: یک دروغ راست. نقابش بافته‌ای بود از رشته‌پاره‌های تمام بخش‌های زیبای وجودش.
Hana
مردم تفکر نمی‌کنن، تکرار می‌کنن. تحلیل نمی‌کنن، نشخوار می‌کنن. هضم نمی‌کنن، کپی می‌کنن.
Mohammad Developer
انکار مرگ باعث مرگ زودرس می‌شه و اگه حواست جمع نباشه تو هم سرنوشتی جز این نداری.»
حمیدرضا
با خودم فکر کردم اگر بتوانم مرگم را چند هفته عقب بیندازم و زمان‌بندی‌ام هم درست از آب درآید، می‌توانم اولین جسدی باشم که آن زمین خالی را به یک قبرستان فعال تبدیل می‌کند، جنازهٔ افتتاحیه.
Hana
رهایی در این است که شبیه دیوانه‌ها باشی.
Mohammad Developer
خیلی خب، این از پدربزرگ و مادربزرگت. تنها چیزی که باید راجع به‌شون بدونی اینه که اون‌ها هم یه روز جوون بودن. باید بدونی اون‌ها هم دل‌شون نمی‌خواست تجسم تباهی باشن یا تا آخر عمر به عقایدشون بچسبن. باید بدونی نمی‌خواستن روزهاشون به انتها برسه. باید بدونی اون‌ها مرده‌ن و مرده‌ها خواب بد می‌بینن. اون‌ها خواب ما رو می‌بینن
Hana
دوباره ازت سؤال می‌کنم، باید چه‌کار کنیم؟» «نمی‌دونم.» «باید یه چیزی خلق کنی!»
Ye Arezou
فکر کردم مشکلات مردم با اولویت‌های‌شان ارتباط دارد، اولویت‌هایی که باید جا عوض می‌کردند و بنابراین به‌نظرم رسید علت پنهان تمام مشکلات با دید ارتباط دارد، با بخش‌هایی از دنیا که مردم به درون‌شان راه می‌دهند و بخش‌هایی که نادیده رها می‌کنند.
D
شاید تو زندگی را به‌تنهایی تجربه می‌کنی، می‌توانی هر چه‌قدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها می‌میری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ‌ناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایی‌یی بی‌رحم، ابدی و بی‌امکان ارتباط. ما نمی‌دانیم مرگ چیست. شاید همین باشد.
D

حجم

۶۷۰٫۵ کیلوبایت

حجم

۶۷۰٫۵ کیلوبایت

قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰
۵۰%
تومان