بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۱۹)
وقتی اینهمه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند.
pegah
«احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتهم ولی اینقدر جلو رفتهم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین. اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتهٔ هیچوقت برای برگشت دیر نیست. حتا اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. نترس از اینکه هیچی به دست نیاری.»
و این یکی:
«من تمام این سالها با اینکه پدرت رو دوست نداشتم بهش وفادار موندم. حالا فهمیدهم کار اشتباهی کردهم. اجازه نده اخلاق سد راه زندگیت بشه. تری اون آدمها رو کشت چون دوست داشت. اگه دوست داری خیانت کنی، خیانت کن. اگه دوست داری بکشی، بکش.»
و این:
«من به خاطر ترس با پدرت ازدواج کردم. به خاطر ترس باهاش موندم. حکمفرمای زندگی من ترس بوده. من زن شجاعی نیستم. خیلی بده آدم برسه به انتهای زندگیش و بفهمه شجاع نیست.»
alisky
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیاش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم. میدانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانییی بود، فقط من و خودکارها. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لبهایم آبی شده. میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد. همیشه آبی.
reyhan
ما با بیتوجهی خودمان را در افکار منفی غرق میکنیم و نمیدانیم دائم فکر کردن به اینکه «من مفت نمیارزم.» احتمالاً به اندازهٔ کشیدن روزی یک کارتن سیگار بیفیلتر کمل سرطانزاست.
roza
وقتی حس میکنم کسی میخواهد احساساتم را جریحهدار کند برایم سخت است شبیه یک بچهٔ پنجساله رفتار نکنم.
reyhan
آدمها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی.
~زِبی
هوراشیو میگوید هر کس از بالای ارتفاعی بدون حصار به پایین نگاه کند دوست دارد بپرد پایین که با خودم گفتم، خدایا، پس من تنها نیستم.
Dr.MIO
چهقدر حیف که نمیتونم تصاویر چشم ذهنم رو نشونت بدم. خیلی شفاف و واضحن لامصب. کاش میشد تصاویر چشمهای ذهن همه رو انداخت روی پرده و بلیت فروخت. بهنظرم ارزش واقعی آدم همون مقداریه که از بقیه انتظار داری بابتش پول بدن.»
وحید
«عاشق شو جسپر. هیچ لذتی بالاتر از عشق نیست.»
«لذت؟ یعنی یه چیزی مثل یه وان پر از آب داغ توی زمستون؟»
«آره.»
«دیگه چی؟»
«احساس میکنی زندهای، با تمام وجودت زندگی رو حس میکنی.»
کوثر
صادقانهترین و شفافترین یادداشت خودکشییی که خواندهام مال جورج سندرز، بازیگر انگلیسی، است:
مردم عزیز، من شما را ترک میکنم چون حوصلهام سر رفته. احساس میکنم به اندازهٔ کافی زندگی کردهام. من شما را با تمام دلواپسیهایتان در این فاضلاب دلانگیز تنها میگذارم. موفق باشید.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی.
Z.a
یک چیز. همهشان همین را میگویند. فقط یکی و بعد میرود سراغ بعدی و تا به خودش بیاید مثل گلولهٔ برفی شده که از تپه پایین میغلتد و دور خودش برف زرد جمع میکند.
Astronaut
اگر کودکیام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوتهای بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنهناپذیر است.
narges
هیچچیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. بهنظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خستهکننده است.
Mohammad Developer
اگر بدون فکر کردن از باور عامهٔ مردم پیروی کنی، مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است.
avajahangiry
آدمیزاد را فقط وقتی تنها است میشود تحمل کرد.
reyhan
شمار قولهایی که در لیست مضحکم به خودم دادم به پنجاه رسید و وقتی کاغذ را پاره کردم، فکر کردم بایدها و نبایدهای سال نو اعترافی است حاکی از اینکه میدانیم مقصر بدبختیهایمان خودمان هستیم نه دیگران
reyhan
ببخشید ببخشید ببخشید که چه فرداهای وحشتناکی باهم خواهیم داشت، چه اقبال غیرمنصفانهای باعث شد روح تو به بدن پسر من حلول کند، پسرم پدرت ازکارافتادهٔ تنهای عشق است. به تو یاد خواهم داد چهطور با چشم بسته معنای تمام چهرههای سردرگم را درک کنی و
الوار خمیده ی انسانیت
ونیز؟ پر از توریستهایی به بلاهتِ معتقدها که به کبوترهای ایتالیایی غذا میدهند، ولی به کبوترهای شهر خودشان محل نمیگذارند.
az_kh
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
nastaran84
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان