بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۲۰)
ما با بیتوجهی خودمان را در افکار منفی غرق میکنیم و نمیدانیم دائم فکر کردن به اینکه «من مفت نمیارزم.» احتمالاً به اندازهٔ کشیدن روزی یک کارتن سیگار بیفیلتر کمل سرطانزاست.
roza
دنیا جای فربهی است، اینقدر که فکر میکنید جا به اندازهٔ کافی هست. ولی نیست. بنابراین برخی مجبورند بدون تبعیت از قانون به هر چه دستشان میرسد چنگ بزنند، چرا که قوانین میگویند حق آنها چیزی نزدیک به هیچ است.
Ben
یادت باشد آدمها از ساده شنیدن اتفاقات پیچیده ارضا میشوند، نه، غش و ضعف میکنند.
lonelyhera
ما آدمهای تنبلی بودیم که اسیر ماجرا شده بودند و با زندگی بازی میکردیم، ولی خجالتیتر از آن بودیم که تا ته ماجرا برویم.
lonelyhera
امان از آدم و این اصولش! حتا در دوزخی بیقانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهٔ موجودات فرق بگذارد.
lonelyhera
به طور طبیعی در زندگیات تلویزیون را روشن میکنی و میبینی اخبار پخش میکند، حالا این اخبار هر چهقدر وحشتناک، یا اینکه دنیا هر چهقدر فرو رفته در چاه توالت، و یا این اخبار هر چهقدر بیربط با هستی تو، ماهیت زندگیات همچنان جدا از اخبار باقی میماند. در طول جنگ هم باید شورتت را بشویی، مگر نه؟ حتا زمانی که سوراخی در آسمان دارد همهچیز را جزغاله میکند مگر مجبور نیستی با کسانی که دوستشان داری دعوا کنی و بعد معذرت بخواهی که منظوری نداشتی؟ معلوم است که مجبوری. به عنوان یک قانون اصولاً هیچ سوراخی اینقدر بزرگ نیست که بتواند روند پایانناپذیر زندگی را مختل کند.
Ben
باورشان نمیشد مردی با آنهمه پول میتواند خصوصیاتی انسانی داشته باشد و بشود با او همدلی کرد. او در معرض بوگندوترین تعصب روی زمین بود: نفرت از ثروت. دستکم یک نژادپرست، مثلاً کسی که از سیاهان متنفر است، ته دلش آرزو نمیکند سیاه باشد. تعصبش، هر چهقدر هم زشت و احمقانه، دقیق است و صادقانه. نفرت از پولدارها از جانب کسانی که لهله میزنند با آدمهای منفورشان جا عوض کنند حکایت گوشت و گربه است.
Ben
بااینحال هر شب میرفتم سراغ تلسکوپ و خودم را با آسمان جنوبگان آشنا میکردم و بعد از مدتی متوجه شدم تماشای گسترش جهان شبیه تماشای رستن علف است و به همین خاطر شروع کردم به تماشای مردم. در سکوت از پلهها بالا میرفتند، دوردستترین نقاط کهکشان را با نگاه میکاویدند و بعد سوت میکشیدند، پایین میآمدند و بیرون میایستادند و سیگار میکشیدند و حرف میزدند. بیاطلاعی مطلقشان از علم نجوم باعث میشد دربارهٔ چیزهای دیگر حرف بزنند؛ شهر ما یکی از مناطقی بود که نداشتن اطلاعاتِ بیفایده و مبتذلی مثل اسم ستارگان موهبت بزرگی به شمار میرفت. مهم این نیست که اسم ستاره چیست، مهم این است که به چه چیزی دلالت دارد.
مردم با جملاتی مثل «خیلی گندهست، نه؟» کهکشان را به هیچ تقلیل میدادند، ولی فکر کنم موجز حرف زدنشان از روی عمد بود. سرشار از شگفتی و ترس بودند و مثل رویابینی که بیدار شده ولی بیحرکت در جایش مانده تا شاید دوباره به رویا بازگردد نمیخواستند اشتباهاً خود را بیدار کنند
Ben
یک دکتر نمیتوانست تری را تغییر دهد، همینطور یک کشیش یا خاخام یا هر کدام از خدایان یا پدر و مادرم؛ یا ارعاب یا جعبهٔ پیشنهادات و نه حتا من. نه، تنها امید برای تغییر تری، کارولین بود. امیدش عشق بود.
Ben
میل آدمها به بردگی قابل باور نیست. خدایا. بعضی وقتها چنان آزادیشان را پرت میکنند کنار انگار داغ است و دستشان را میسوزاند.
Ben
گفت «چاق بودن یعنی عشق به زندگی.» و من فهمیدم شکمش دژی تسخیرناپذیر نیست که در ضدیت با دنیا بنا شده، آغوشی است برای در برگرفتن جهان.
کاربر ۲۲۷۹۳۳۸
«مردم همیشه بر کسی که برای زندگیاش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم میگیرند؛ چون مَنِش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی.»
فاطمه افشار
ما با بیتوجهی خودمان را در افکار منفی غرق میکنیم و نمیدانیم دائم فکر کردن به اینکه «من مفت نمیارزم.» احتمالاً به اندازهٔ کشیدن روزی یک کارتن سیگار بیفیلتر کمل سرطانزاست.
pedram
متلاشی شدن دنیا دیگه نامحسوس نیست، این روزها صدای بلند جر خوردنش بلنده!
pedram
نمیتوانیم از همه انتظار داشته باشیم مراقب رفتارشان باشند. همیشه باید حواسجمع باشیم.
کاربر ۲۶۰۳۶۷۰
شاید تو زندگی را بهتنهایی تجربه میکنی، میتوانی هر چهقدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها میمیری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایییی بیرحم، ابدی و بیامکان ارتباط. ما نمیدانیم مرگ چیست. شاید همین باشد.
فاطمه افشار
«مردم همیشه بر کسی که برای زندگیاش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم میگیرند؛ چون مَنِش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی.»
زهرا
گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را میگسترد.
azar
این اولین نبرد من بود با ایدهها، نبردی که تمام زندگیام ادامه پیدا کرد: نبرد بر سر اینکه کدامشان باید اعلام شوند و کدامشان بسوزند و نابود و دفن شوند.
کاربر ۲۳۴۴۱۹۳
هیچ حرفی نزد. دکتر گرِگ هم چیزی نگفت. نگاهی به اتاق انداختم و آنجا بهنظرم بدترین محیط برای عقل فروپاشیده آمد، چون به ذهن اجازه میدهد بیشتر فکر کند و اگر این نوع از بیماری دلیلی هم داشته باشد، این دلیل بیشازحد فکر کردن است، تفکر زیاد مغزش را خراب کرده بود. دوباره به دکتر گرِگ نگاه کردم؛ به میز تکیه داده بود، انگار داشت تئاتری را تماشا میکرد که هیچکدام از بازیگرانش نمیدانستند چه موقع باید دیالوگ بگویند.
فائزه
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان