بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انسان در جست و جوی معنا | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انسان در جست و جوی معنا

بریده‌هایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا

۴٫۰
(۲۲۱)
تنها راه کنار آمدن با سرنوشت و تمام رنج‌های آن، این است که انسان صلیب خودش را به دوش بگیرد و آن را فرصتی بداند که به زندگی‌اش معنایی عمیق‌تر خواهد بخشید ـ حتی در سخت‌ترین شرایط. این کار او را شجاع، باشکوه و ازخودگذشته می‌کند
pejman
اگر زندگی در کل معنادار باشد، رنج کشیدن هم باید معنا داشته باشد. رنج بخش نابودنشدنی زندگی است، حتی به عنوان سرنوشت و مرگ. زندگی انسان بدون رنج و مرگ کامل نیست.
pejman
داستایوفسکی می‌گوید: «تنها از یک چیز می‌ترسم: شایستهٔ رنج‌هایم نباشم.»
pejman
رنج انسان شبیه عملکرد گاز است. اگر مقدار خاصی از گاز در اتاقی خالی پمپ شود، اتاق هرقدر هم بزرگ باشد، گاز در اتاق پر می‌شود. رنج هم روح و ذهن آگاه انسان را پر می‌کند. کوچک یا بزرگ بودن رنج فرقی ندارد. بنابراین اندازهٔ رنج بشری صددرصد نسبی است.
pejman
گاهی افکارمان آن‌قدر روی جزئیات متمرکز می‌شوند که خاطرات اشک‌مان را درمی‌آورند.
pejman
مرا روی قلبت مُهر کن! عشق به اندازهٔ مرگ قدرتمند است.
pejman
چیزهایی وجود دارند که قدرت استدلال‌تان را می‌گیرند، وگرنه دلیلی ندارد که شما منطق خود را از دست بدهید.
pejman
تا وقتی امید به زندگی و شانس زنده‌ماندن کم باشد، میل به خودکشی خود به خود ضعیف می‌شود.
pejman
با مضمون محوری اگزیستانسیالیسم مواجه می‌شویم: زیستن یعنی رنج بردن، زنده ماندن یعنی یافتن معنا در رنج. اگر در زندگی اصلاً هدفی وجود داشته باشد، باید در رنج و مردن نیز هدفی وجود داشته باشد.
pejman
تا وقتی امید به زندگی و شانس زنده‌ماندن کم باشد، میل به خودکشی خود به خود ضعیف می‌شود.
sayna.s
در روان‌پزشکی، شرایط خاصی به نام توهم آزادی وجود دارد. محکوم به مرگ درست لحظاتی پیش از اعدام دچار این توهم می‌شود که شاید در لحظهٔ آخر مرا آزاد کنند. ما هم همان شرایط را داشتیم و درست در لحظات آخر تصور می‌کردیم شاید شرایط‌مان خیلی بد نباشد.
sayna.s
از شما می‌خواهم برای انجام کارها به ندای وجدان خود گوش بدهید و تمام تلاش‌تان را بکنید و از دانش‌تان بهره ببرید. این کار را بکنید و نتیجهٔ طولانی‌مدتش را ببینید.
sayna.s
زندگی در شرایط مختلف و به‌خصوص شرایط سخت، معانی بالقوه‌ای دارد
sayna.s
شاید مرا بابت مواردی که از این قاعده مستثنا هستند، سرزنش کنید. اما تحقق چیزهای عالی، همان قدر دشوار است که یافتن چیزهای نادر. این آخرین جملهٔ اخلاقی اسپینوزاست. شاید بپرسید آیا واقعاً نیازی به «قدیس» است. آیا داشتن افراد بی‌گناه و «معصوم» کافی نیست؟ درست است این دسته از افراد اقلیت را تشکیل می‌دهند. افزون بر این، همیشه در اقلیت باقی می‌مانند. هنوز کسانی را می‌بینم که برای ورود به این اقلیت، چالش‌های زیادی دارند. برای دنیایی که در وضعیت بدی است، اما همه چیز بدتر خواهد شد، مگر این‌که هرکدام‌مان تمام سعی خود را بکنیم. پس حواس‌مان جمع باشد ـ حواس‌مان جمع باشد به دو مورد: از آشویتس فهمیدیم که انسان چه توانایی‌هایی دارد. و از هیروشیما فهمیدیم که چه چیزی در معرض خطر است.
:)
زیگموند فروید می‌گوید: «اجازه دهید یک بار تعدادی از متفاوت‌ترین افراد، به صورت یکسانی گرسنه شوند. با افزایش نیاز ضروری گرسنگی، همهٔ تفاوت‌های فردی رنگ می‌بازند و کم‌کم شکل مشابهی از اصرار شدید در آن‌ها ظاهر می‌شود.» فروید از زندگی درون اردوگاه کار اجباری خبر نداشت. طرز فکر او مناسب زندگی‌های اعیانی فرهنگ ویکتوریایی بود، نه زندگی کثیف در آشویتس. در آن‌جا، تفاوت فردی کمرنگ نمی‌شد، بلکه برعکس، افراد متفاوت‌تر می‌شدند. ماسک روی صورت خود را برمی‌داشتند. ماسک قدیس بودن و شیطان‌صفتی را. امروز برای استفاده کردن از واژهٔ قدیس تردیدی ندارید. به یاد پدر ماکسیمیلیان کُلبه می‌افتید که گرسنگی کشید و سرانجام با تزریق کربولیک اسید در آشویتس کشته شد و در سال ۱۹۸۳ در زمرهٔ قدیسان قرار گرفت.
:)
معنادرمانگرها حتی در برخی موارد آموزشی خودشان را با مکاتب روان‌شناسی دیگر تطبیق می‌دهند. به عبارت دیگر، ممکن است در صورت نیاز همراه با گرگ‌ها زوزه بکشند، اما هنگام انجام این کار باید گوسفندی در لباس گرگ باشند. لازم نیست حتما برخلاف مفاهیم اصلی بشری و اصول فلسفی ذات انسان در معنادرمانی رفتار کنیم. برای داشتن دیدگاهی که الیزابت لوکاس به آن اشاره کرده، چنین پایبندی‌ای کار سختی نیست. او می‌گوید: «بر اساس سابقهٔ روان‌درمانی، هرگز مکتبی به اندازهٔ معنادرمانی، غیرمتعصبانه نبوده است.» و در اولین کنگرهٔ جهانی معنادرمانی من نه تنها دربارهٔ بازانسانی شدن روان‌درمانی، بلکه دربارهٔ چیزی حرف زدم که آن را «عیان‌سازی معنادرمانی» می‌نامم. علاقهٔ من پرورش طوطی‌هایی نیست که فقط «صدای استادشان» را تقلید کنند، بلکه انتقال مشعل به «روحیه‌های مستقل و مبتکر، مبتکر و خلاق» است.
:)
معنادرمانگرها حتی در برخی موارد آموزشی خودشان را با مکاتب روان‌شناسی دیگر تطبیق می‌دهند. به عبارت دیگر، ممکن است در صورت نیاز همراه با گرگ‌ها زوزه بکشند، اما هنگام انجام این کار باید گوسفندی در لباس گرگ باشند. لازم نیست حتما برخلاف مفاهیم اصلی بشری و اصول فلسفی ذات انسان در معنادرمانی رفتار کنیم. برای داشتن دیدگاهی که الیزابت لوکاس به آن اشاره کرده، چنین پایبندی‌ای کار سختی نیست. او می‌گوید: «بر اساس سابقهٔ روان‌درمانی، هرگز مکتبی به اندازهٔ معنادرمانی، غیرمتعصبانه نبوده است.» و در اولین کنگرهٔ جهانی معنادرمانی من نه تنها دربارهٔ بازانسانی شدن روان‌درمانی، بلکه دربارهٔ چیزی حرف زدم که آن را «عیان‌سازی معنادرمانی» می‌نامم. علاقهٔ من پرورش طوطی‌هایی نیست که فقط «صدای استادشان» را تقلید کنند، بلکه انتقال مشعل به «روحیه‌های مستقل و مبتکر، مبتکر و خلاق» است.
:)
اشتباه گرفتن شکوه انسانی با کارایی‌اش، از نوعی سردرگمی مفهومی برخاسته که می‌تواند ناشی از پوچ‌گرایی معاصر باشد که توسط بسیاری از مربیان تحلیلگر و دانشگاهی تغییر شکل داده است. حتی در برخی تحلیل‌های آموزشی مثل تلقین، چنین اتفاقی رخ می‌دهد. پوچ‌گرایی معتقد نیست چیزی وجود ندارد، بلکه بر این نظر است که همه چیز بی‌معناست. حق با جورج سارجنت بود که مفهوم «بی‌معنایی آموخته شده» را مطرح کرد. او می‌گفت درمانگری به او گفته بود: «جورج تو باید دریابی دنیا مثل یک لطیفه است. عدالتی وجود ندارد. همه چیز تصادفی و شانسی است. فقط وقتی این را دریابی، متوجه می‌شوی جدی گرفتنش چه‌قدر احمقانه است. هدف بزرگی در دنیا وجود ندارد، فقط هست. معنای خاصی وجود ندارد که برای چگونه عمل کردنش تصمیم بگیری.» نباید چنین نقدی را تعمیم داد. آموزش ضروری است. اما درمانگران باید کارآموزان را در برابر پوچ‌گرایی ایمن‌سازی کنند، نه این‌که آن‌ها را به بدبینی ترغیب کنند که در مقابل پوچ‌گرایی خود مکانیسمی دفاعی داشته باشند.
:)
بر اساس دیدگاه احتمال معنایابی از طریق رنج، معنای زندگی بی‌قید و شرط یا دست‌کم به شکل بالقوه به این صورت است. البته این معنای بی‌قید و شرط با ارزش بی‌قید و شرط هر فرد موازی است و همین است که کیفیت شکوه انسان را تضمین می‌کند. وقتی زندگی در هر شرایطی معنا داشته باشد، حتی زندگی سخت و تیره‌بختانه، ارزش هر فرد حفظ می‌شود، چون بر مبنای همین ارزش‌ها در گذشته محقق شده و وجود کنونی‌اش مشروط به میزان مفید بودنش نیست. این مفید بودن یعنی سودمند بودن برای جامعه. اما جامعهٔ امروز نتیجه‌محور است و از این رو عاشق کسانی است که موفق و شاد باشند و به‌خصوص عاشق جوانان است. این جامعه ارزش افراد دیگر را نادیده می‌گیرد و در این راستا، تفاوت بین ارزشمند بودن ناشی از شکوه و ارزشمند بودن ناشی از مفید بودن کمرنگ می‌شود. اگر کسی این تفاوت را نشناسد و تصور کند ارزش انسان ریشه در فایده داشتنش در حال حاضر دارد، به عقیدهٔ من، نه تنها تفکرش شباهت زیادی به برنامه‌های هیتلر دارد، بلکه با کشتن افرادی که به دلیل پیری، بیماری‌های درمان‌ناپذیر، مشکلات ذهنی یا هر معلولیتی که رنج‌شان می‌دهد، کارایی اجتماعی‌شان را از دست داده‌اند، موافق است.
:)
در واقع فرصت‌های عملکرد درست، موقعیت‌های بالقوهٔ تحقق یک معنا، متأثر از برگشت‌ناپذیری زندگی ما هستند. همین‌که از فرصت‌ها استفاده می‌کنیم، معنای بالقوه محقق می‌شود. گاهی به گذشته پناه می‌بریم که امن است. گذشته برگشت‌پذیری ندارد و همه چیز در آن ذخیره و حفظ شده است. یقیناً مردم تمایل دارند تنها بخش‌های جاری زندگی را ببینند، اما انبارهای پُرِ گذشته را که محصول زندگی‌شان در آن است، نادیده بگیرند: کارهایی که کرده‌اند، عشق‌هایی که ورزیده‌اند و رنج‌هایی که با شجاعت و غرور از سر گذرانده‌اند. از این رو دلیلی برای حسرت پیر شدن وجود ندارد. بلکه جوان‌ها باید به حال‌شان غبطه بخورند. این درست است که افراد پیر فرصت و آیندهٔ چندانی ندارند، اما آن‌ها بیش از این‌ها دارند. به جای امکان آینده، واقعیت گذشته را دارند ـ امکانات بالقوه‌ای که بالفعل کرده‌اند، معناهایی که محقق کرده‌اند، ارزش‌هایی که درک کرده‌اند ـ و هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند این دارایی‌ها را از گذشته حذف کند.
:)

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان