بریدههایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا
۴٫۰
(۲۲۱)
زندگی یعنی پذیرش مسئولیت برای یافتن پاسخی درست به مشکلات و انجام کارهایی که مختص هر فرد است.
:)
به گفتهٔ نیچه: «کسی که به چرایی زندگی رسیده باشد، چگونگیاش را خواهد یافت.»
:)
زندانیای که ایمان به آیندهٔ خود را از دست داده، از بین رفته است. او با از دست دادن ایمان به آینده، روح خود را از دست داده و دچار تنزل روانی و جسمی میشود. معمولاً این اتفاق، کاملاً ناگهانی، به شکل یک بحران و نشانه ظاهر میشود که زندانیهای اردوگاه با آن آشنا هستند. همهمان از این لحظه میترسیدیم. نه برای خودمان که ناامید شده بودیم، برای دوستانمان. معمولاً اینطور شروع میشد که یک روز صبح، زندانی از پوشیدن لباس، شستن دست و صورت و رفتن به رژه سر باز میزد. نه خواهش، نه داد و فریاد و نه تهدید، اثری نداشت. بهسختی سر جایش میماند و تکان نمیخورد. اگر این بحران همراه با بیماری بود، از رفتن به بهداری و دریافت کمکهای درمانی هم سر باز میزد. خیلی راحت، تسلیم شده بود. در رختخوابش دراز میکشید و همان جا دستشویی میکرد و هیچ چیز اذیتش نمیکرد.
یک بار ارتباط نزدیک بین قطع امید به آینده و چنین تسلیم شدن خطرناکی را دیدم.
:)
«زندگی مثل نشستن در دندانپزشکی است. همیشه فکر میکنی بدترین اتفاق خواهد افتاد و آن را بهراحتی از سر میگذرانی.»
:)
یک زندگی فاعلانه از اهداف انسان فرصتهایی میسازد تا در کارهای خلاقه، ارزشها را بیابد، درحالیکه زندگی منفعلانه، این فرصت را به او میدهد که با تجربهٔ زیبایی، هنر و طبیعت به کمال برسد. اما در زندگی خالی از خلاقیت و لذت هم هدفی وجود دارد که فرصت بروز رفتار اخلاقیتر را فراهم میسازد. یعنی در طرز فکر انسان نسبت به وجودش، وجودی که با نیروهای خارجی محدود شده است. برای این آدم، زندگی فاعلانه و زندگی لذتمحور ممنوع شده است، اما تنها خلاقیت و لذت نیستند که معنای خاصی دارند. اگر زندگی در کل معنادار باشد، رنج کشیدن هم باید معنا داشته باشد. رنج بخش نابودنشدنی زندگی است، حتی به عنوان سرنوشت و مرگ. زندگی انسان بدون رنج و مرگ کامل نیست.
:)
زندگی در اردوگاه نشان میدهد انسان یک گزینه برای رفتارش دارد. مثالهای کافی از ذات قهرمانانه وجود دارد که ثابت میکند میشود بر بیتفاوتی غلبه کرد و کجخلقی را سرکوب کرد. انسان میتواند آزادی روحی خود را مستقل از ذهنش حفظ کند. حتی در چنین شرایط وحشتناک روانی و فشار جسمیای.
:)
گاهی تصمیمات کوچکی گرفته میشد، تصمیماتی که تعیینکنندهٔ مرگ یا زندگی بود.
:)
اگر انسان در اردوگاه کار اجباری با این وضعیت نبرد نمیکرد و برای حفظ عزت نفسش تلاش نمیکرد، حس انسان بودن و اینکه آزادی درونی و ارزش شخصی دارد را از دست میداد. در این صورت، خودش را بخشی از تودهٔ مردم میدید و وجودش تا سطح زندگی حیوانی تنزل مییافت.
:)
میتوانیم با فکر کردن به معشوق و زنده نگهداشتن خاطراتی دلنشین از کسی که به او عشق میورزیم، احساس خشنودی کنیم.
:)
داستایوفسکی گفته «انسان موجودی است که با هر شرایطی خودش را وفق میدهد»
:)
شوخی یکی از سلاحهای دیگر روح برای حفظ خود بود. روشن است شوخی بیش از هر چیز دیگری در زندگی بشر، میتواند او را از انزوا بیرون بکشد و توان تحمل هر شرایطی را در او افزایش دهد. حتی برای چند لحظه.
نفیسه
آنچه آن روز خوب یاد گرفته بودم. اینکه عشق از جسم معشوق فراتر میرود و عمیقترین معنای روحانیاش را مییابد. چه باشد، چه نباشد. زنده باشد یا نباشد. دیگر فرقی نمیکند.
نفیسه
حکمتی نهایی را که متفکران درمییابند. این حقیقت را که عشق، والاترین سرانجامی است که بشر در آرزویش است. سپس معنای بزرگترین راز اشعار و تفکرات و عقاید بشری را دریافتم. رهایی بشر، به دست عشق و عاشقی کردن است
نفیسه
طوری زندگی کن که انگار برای بار دوم زندگی میکنی و حالا در مسیر تکرار اشتباهات زندگی نخست گام برمیداری.» از نظر من این گفته چیزی نیست، جز انگیزهای برای احساس مسئولیت بیشتر انسان، زیرا نخست او را به این نکته فرامیخواند که زمان حال را گذشته تصور کند و سپس قبول کند که گذشته را هنوز هم میتوان تغییر داد. چنین تعبیری او را با ظرافت زندگی و همچنین با آنچه که درنهایت میتواند از خود و زندگیاش بسازد، روبهرو میکند.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
یادم نمیرود یک روز سرکارگر پنهانی تکهای نان به من داد و میدانستم آن را از سهم صبحانهاش نگه داشته است. آن تکه نان نبود که در آن لحظه اشکم را سرازیر کرد، انسانیتی بود که آن مرد نثارم کرده بود. نگاه و حرفهایی بود که هنگام دادن نان به من گفت.
از تمام اینها میتوان فهمید در دنیا دو نژاد انسان وجود دارد. نژاد افراد نجیب و نژاد افراد نانجیب. از هر دو نژاد در همه جا وجود دارد. آنها در تمام گروههای اجتماعی نفوذ کردهاند. هیچ گروهی تنها شامل افراد نجیب یا نانجیب نیست. و به همین شکل، هیچ گروهی نژاد خالص نیست.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی کردهایم، میتوانیم کسانی را به یاد بیاوریم که در خوابگاه به بقیه دلداری میدادند و آخرین تکهٔ نان خود را میبخشیدند. اگرچه تعدادشان کم بود، اما برای اثبات این موضوع کافی بودند که میشود همه چیز را از انسان گرفت، جز یک چیز: آخرین آزادیهای انسان ـ انتخاب نگرش خود در هر شرایطی و انتخاب روش شخصی خود.
و همیشه گزینهای برای انتخاب وجود داشت. هر روز و هر ساعت، فرصت تصمیمگیری به ما داده میشد، تصمیمی که تعیین میکرد در برابر قدرتهای تهدیدکننده تسلیم شویم یا نه. اینکه آزادی درونیمان را ببخشیم یا نه.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
مهم نیست چه انتظاری از زندگی داریم، مهم این است زندگی چه انتظاری از ما دارد.
نجمه
میشود همه چیز را از انسان گرفت، جز یک چیز: آخرین آزادیهای انسان ـ انتخاب نگرش خود در هر شرایطی و انتخاب روش شخصی خود.
نجمه
«مرا روی قلبت مُهر کن! عشق به اندازهٔ مرگ قدرتمند است.»
نجمه
بعضی لحظات خشم و نفرت آنقدر زیاد میشود که یک زندانی را سرسخت میکند. خشم و نفرتی که زاییدهٔ درد و بیرحمی نیست، بلکه ناشی از توهینهایی است که شنیده.
نجمه
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان