بریدههایی از کتاب قله ها و دره ها
۴٫۱
(۱۵)
مرد جوان که فهمیده بود گفت: «پس وقتی خودخواهی را کنار گذاشتی، احتمال اینکه زودتر از مسیر خارج شوی بیشتر میشود.»
پیرمرد گفت: «دقیقاً همچنین کمک میکند برای مدت بیشتری بر روی قله بمانی.»
☆...○●arty🎓☆
«واقعیت این بود که ما نیازمند تغییر بودیم. اما آنها این موضوع را نمیدیدند. زیرا خودبینی آنها مانع از قبول واقعیت شده بود.»
☆...○●arty🎓☆
این بار پیرمرد یک خط صاف کشید.
مرد جوان گفت: «فکر میکنم به این معنی است که هیچ ضربانی جود ندارد.»
«بله. نشان میدهد مشکلی وجود دارد. همانند ضربان قلب سالم، قلهها و درهها نیز بخشی از طبیعت زندگی هستند.
«سعی برای فرار از واقعیت کار اشتباهی است. اما استراحت و اطمینان از اینکه شرایط بهتر خواهد شد بسیار خوب است. زیرا پس از یک خواب راحت و یا چند روز استراحت اغلب شرایط بهتر میشود.»
☆...○●arty🎓☆
هنگامیکه در دره بود، رفتن به کویر ایده خوبی به نظر میرسید.
اما اکنون در اندیشه بازگشت بود. او فکر میکرد کویر همانند زمانی است که نه احساسی شادی و نه احساس غم دارید.
پس کویر چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ آیا آنجا محلی برای استراحت بود یا فرار؟ در این صورت فرار از چه؟
☆...○●arty🎓☆
او هیچگاه به کویر نرفته بود. اما ازآنچه دیگران میگفتند میدانست رسیدن به آنجا چندان دشوار نیست و نسبت به قله فاصله کمتری دارد.
و مطمئناً استراحت در کویر از احساس ناتوانی در دره بهتر بود.
بنابراین به سمت کویر به راه افتاد.
☆...○●arty🎓☆
اگر در هنگام مشکلات درس نگیری شکست میخوری و اگر واقعاً چیز باارزشی یاد بگیری پیروز میشوی.
اما اگر این موضوع واقعیت داشته باشد چه چیزی باید یاد میگرفت.
☆...○●arty🎓☆
«تو میتوانی با پیدا کردن نکات مثبت در لحظات ناخوشایند دره را به قله تبدیل کنی.
☆...○●arty🎓☆
«حدس میزنم برای خارج شدن از دره چنان عجله داشتم، که فکر نکردم، این بالا ممکن است به چه چیزهایی احتیاج پیدا کنم.»
پیرمرد گفت: «این مسئله غیرعادی نیست. بسیاری از مردم نمیدانند که برای اقامت طولانی بر روی قله باید واقعاً آماده باشند.»
مرد جوان متوجه نشد که پیرمرد به مدیریت لحظات خوش اشاره دارد.
☆...○●arty🎓☆
تو بر روی از دست دادن منظره غروب تمرکز کردی و ستارهها را ندیدی.
☆...○●arty🎓☆
«درواقع آنگونه که دره را تجربه میکنی با مدتزمانی که در آن دره باقی خواهد ماند، ارتباط مستقیم دارد.
☆...○●arty🎓☆
«نکته این است که نهتنها باید درک کنیم که همانند قلهها و درههای فیزیکی، قلهها و درههای فردی نیز با یکدیگر مرتبط هستند، بلکه باید نوع رابطه آنها را نیز متوجه شویم.»
☆...○●arty🎓☆
مرد جوان گفت: «چرا باید به دیگران بگویم؟»
پیرمرد جواب داد: «به دو دلیل، اول کمک به آنها، و دوم کمک به خودت.»
«وقتی مردم اطراف تو بدانند چگونه از فراز و نشیبهای زندگیشان استفاده کنند، کمتر نگران میشوند و عملکرد بهتری دارند و این موضوع زندگی و کار با آنها را برای تو لذتبخشتر خواهد کرد.»
☆...○●arty🎓☆
سپس پیرمرد پرسید: «چرا به این قله آمدی؟»
مرد جوان پاسخ داد: «نمیدانم، فکر میکنم به دنبال چیزی هستم.»
او به پیرمرد گفت چه احساسی ناخوشایندی در دره داشته و فکر میکرده راه بهتری برای زندگی وجود دارد.
☆...○●arty🎓☆
او درباره سفر به قله با دوستان و والدینش صحبت کرد. اما آنها تنها مشکلات رسیدن به قله و آرامش دره را برای او بازگو میکردند.
تمام آنها او را از رفتن بهجایی که خودشان هیچگاه نرفته بودند دلسرد میکردند.
☆...○●arty🎓☆
این بار تصور کرد مردی شده است که نامزدش دوست دارد با او باشد. و حتی مهمتر از آن مردی که خودش دوست داشت آنگونه باشد.
او خودش را درحالیکه بهتر شده است با تمام جزئیات تصور کرد. او میخواست فردی باشد بدون خودخواهی، فردی که بودن با او لذتبخش است و به پیشرفت در زندگی و کار اهمیت میدهد.
او میخواست فردی باشد که دنیا را تغییر دهد، شاید تغییری بسیار کوچک اما مهم و هیچگاه افرادی را که در اطرافش هستند بیاهمیت نداند.
برای شروع، مرد جوان دراینباره با هیچکس صحبت نکرد. او این تصویر و احساس را بهروشنی در قلب و ذهنش نگاه داشت. سپس شروع به انجام کارهایی کرد که به آن هدف دست یابد. باکارهای کوچک آغاز کرد. باگذشت زمان، بیشتر شبیه مردی میشد که تصور کرده بود.
☆...○●arty🎓☆
سؤالاتی مطرح میکردند و هیچگاه از جستجوی پاسخ خسته نمیشدند.
☆...○●arty🎓☆
خودبینی باعث شکست آنها شده بود و با خود عهد بستند دیگر مغرور نشوند.
☆...○●arty🎓☆
جوان جلسهای با کارمندان بخش گذاشت و از آنها خواست به دو سؤال پاسخ دهند:
حقیقت در این شرایط چیست؟ چه نکات مثبتی در این شرایط پنهانشده است که ما میتوانیم از آن استفاده کنیم؟
او دیگران را تشویق کرد تا پاسخهای خود را در جلسهای اضطراری که قرار بود فردا برگزار شود ارائه دهند.
☆...○●arty🎓☆
پیرمرد پرسید: «آن قله بلندتر چطور بود؟»
چشمان مرد جوان برق زد، «آنجا ... خیلی شگفتانگیز بود.»
پیرمرد گفت: «شگفتانگیز! چطور؟»
مرد جوان به قله بلندتر در دوردست نگاه کرد و گفت: «فوقالعاده بود! ازآنجا میتوانستم درهای را که از آن عبور کردم و این قله را ببینم.»
او به سمت پیرمرد برگشت:
«اما مهمترین چیزی که دیدم این بود که چرا شما از کلمات صادقانه و از صمیم قلب خیلی استفاده میکنید مثل این جملات که از صمیم قلب زمانهای خوب را ارج بنهیم و آنها را مدیریت کنیم و یا صادقانه از زمانهای بد درسی بگیریم و شرایط را بهتر کنیم».
منظور شما دیدن حقیقت بوده است، نه چیزی که در آرزوی آن هستم و یا از آن ترس دارم. بلکه واقعیاتی است که در مورد زمانهای خوب و بد وجود دارد. حالا امیدوارم بتوانم قلهها و درهای آیندهام را با کنجکاوی بیشتری در مورد حقیقت تجربه کنم. من از خودم خواهم پرسید: حقیقت در این شرایطی که اکنون در آن هستم چیست؟
پیرمرد گفت: «هر وقت حقیقتی را میشنوم موهای بدنم سیخ میشوند.»
☆...○●arty🎓☆
اما شرکت مشکل داشت و پول زیادی از دست میداد.
مرد جوان بهروزهایی فکر کرد که تازه به استخدام این شرکت پررونق درآمده بود و از اینکه میدید اکنون شرایط تا این حد تغییر کرده متعجب بود.
او زمانی را به یاد آورد که با شور و اشتیاق روشهای توسعه کار را جستجو میکردند. آنها اغلب سؤالهایی از خود میپرسیدند و به دنبال پاسخ آن میگشتند. اما اکنون آنها بیهیچ دلیلی خود را موفق میدانستند. آنها کارهایی را که باعث موفقیت شده بود انجام نمیدادند و حس کنجکاوی و پیشرفت را ازدستداده بودند.
در عوض با وخیمتر شدن شرایط بسیاری نگران و حتی عصبانی شدند. وقتی سعی کردند مشکلات را حل کنند، انرژی آنها در جهت اشتباه به هدر رفت و بهجای آنکه به دنبال راهحل باشند دیگران را سرزنش کردند یا به دفاع از خود پرداختند. هیچ تعجبی نداشت که شرکت نمیتوانست از درهای که در آن قرارگرفته بود خارج شود. بسیاری از تفکرات و عملکردهای کارمندان دره را عمیقتر میکرد.
☆...○●arty🎓☆
حجم
۴۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۴۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۱۷,۰۰۰
۸,۵۰۰۵۰%
تومان