بریده‌هایی از کتاب قله ها و دره ها

هیچ‌کس نمی‌تواند برای همیشه یکجا بماند. حتی اگر به‌صورت فیزیکی یکجا بمانی، همواره با قلب خود به مکان‌های مختلف سفر خواهی کرد.» «راز خوشبختی این است که قدر لحظه لحظه زندگی را بدانیم و از آن لذت ببریم.»

پیرمرد گفت: «بله. اما خیلی از مردم هم نمی‌توانند لحظات خوش خود را مدیریت کنند و نمی‌دانند که باعث ایجاد لحظات ناخوشایندی برای خود در آینـده می‌شوند. آن‌ها منابع بسیاری را به هدر می‌دهند، از اصول تخطی و به آنچه اهمیت بیشتری دارد بی‌توجهی می‌کنند، و حدس می‌زنی چه رخ می‌دهد؟» مرد جوان گفت: «دوباره لحظات بد»

آیا در طول مسیر متوجه شکافی نشدی؟ شکافی بزرگ در زمین که دره تو را از این قله جدا کرده باشد؟» مرد جوان پاسخ داد: «نه، کجا؟» پیرمرد چیزی نگفت. مرد جوان فکری کرد و سپس خندید: «شاید به این خاطر که هیچ شکافی نبوده، این‌طور نیست؟» پیرمرد گفت: «آفرین» مرد جوان گفت: «علتش این است که دره‌ها و قله‌ها با یکدیگر مرتبط هستند.» پیرمرد با خنده گفت: «چه دقیق. چه کسی می‌تواند بگوید کجا دره تمام و قله شروع می‌شود.»

«پس ما درواقع بدون آنکه متوجه باشیم لحظات خوب و بد خودمان را می‌سازیم.»

آیا در طول مسیر متوجه شکافی نشدی؟ شکافی بزرگ در زمین که دره تو را از این قله جدا کرده باشد؟» مرد جوان پاسخ داد: «نه، کجا؟» پیرمرد چیزی نگفت. مرد جوان فکری کرد و سپس خندید: «شاید به این خاطر که هیچ شکافی نبوده، این‌طور نیست؟» پیرمرد گفت: «آفرین» مرد جوان گفت: «علتش این است که دره‌ها و قله‌ها با یکدیگر مرتبط هستند.» پیرمرد با خنده گفت: «چه دقیق. چه کسی می‌تواند بگوید کجا دره تمام و قله شروع می‌شود.»

«احساس تو به نگرشی که از آن موقعیت داری وابسته است. نکته این است که بتوانی آنچه را که برای تو رخ می‌دهد باشخصیت و ارزشی که به‌عنوان یک انسان برای خود قائل هستی جدا کنی.» پیرمرد ادامه داد: «من متوجه شدم انسان می‌تواند حتی زمانی که حادثه‌ای بد رخ می‌دهد درباره خودش احساس خوبی داشته باشد...»

«دوستم به من کمک کرد سه چیز را درک کنم. چگونه با سرعت بیشتری از دره خارج شوم. چگونه برای مدت طولانی‌تری بر روی قله بمانم و چگونه قله‌های بیشتر و دره‌های کمتری در آینده داشته باشم.»

شاید در قله بتواند دید بهتری از جهان داشته باشد. اما دوباره شک و ترس او را سست می‌کرد و تصمیم می‌گرفت همان‌جا بماند.

او خود را درحالی‌که در بالای قله ایستاده است تصور می‌کرد. و این‌گونه برای لحظه‌ای احساس بهتری به او دست می‌داد.