بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قله ها و دره ها | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب قله ها و دره ها اثر اسپنسر جانسون

بریده‌هایی از کتاب قله ها و دره ها

امتیاز:
۴.۱از ۱۴ رأی
۴٫۱
(۱۴)
«وقتی به این رودخانه خروشان رسیدم، عبور از آن بسیار خطرناک به نظر می‌رسید. آنجا تصمیم گرفتم بازگردم. ترسیدم شکست بخورم، اما به یاد آوردم. ترس، ما را به دام انداخته است.» «مهم‌تر از آن، فهمیدم می‌توانم با خارج کردن ترس از خودم دره را به قله تبدیل کنم. پیرمرد که به‌هیجان‌آمده بود پرسید:‌ «چگونه؟ چه‌کار کردی؟» «به یاد آوردم بهترین راه برای رسیدن به قله ایجاد و پیروی از تصویر ذهنی است،‌ تصویری که برای من ارزش دارد و درصورتی‌که تلاش کنم می‌توانم به آن دست‌یابم.» «از تمام حواسم استفاده کردم تا بتوانم لذت رسیدن به قله را تصور کنم. آنچه را در آن بالا می‌توانستم ببینم، بشنوم، احساس کنم، بچشم و ببویم تصور کردم. با انجام این کار ترسم از بین رفت و انرژی و اشتیاقی برای رسیدن به هدف در من پدید آمد.» «آن‌قدر تصور ذهنی خود را ادامه دادم تا راهی برای رسیدن به هدف پیدا کردم. از طنابی که همراهم بود کمندی درست کردم و آن را به درختی که در آن‌طرف رودخانه بود پرتاب کردم و از رودخانه عبور کردم. وقتی به آن‌طرف رودخانه رسیدم راه خود را به سمت قله ادامه دادم.»
☆...○●arty🎓☆
تو فروتنی را یاد گرفته‌ای. از این موضوع خیلی خوشحالم. زیرا اکنون مدت‌زمان بیشتری می‌توانی بر روی قله‌های زندگی‌ات بمانی.
☆...○●arty🎓☆
چه قدر خوش‌شانس بود که در جوانی می‌توانست زندگی‌اش را تغییر دهد. او فهمیده بود برای به دست آوردن تجربه لزوماً نباید پیر شود. دوباره وقتی به دره نگاه کرد راه میانبری را دید که قبلاً آن را ندیده بود. او فکر کرد. اینکه از ارتفاع بالاتر چیزهای بیشتری را می‌توان دید. خیلی شگفت‌انگیز است فکر می‌کنم نکته این است که وقتی در دره هستیم تصور کنیم اگر بالای قله بودیم چه چیزهایی را می‌توانستیم ببینیم. او از اینکه در دره بتواند نکاتی را کشف کند لذت می‌برد به‌این‌ترتیب در دره‌های بعد را با رنج کمتری می‌توانست پشت سر بگذارد. او تصمیم گرفت هنگام بازگشت نزد پیرمرد از راه میانبر استفاده کند. فکر کرد: اکنون‌که راه بهتری می‌دانم زمانی که در دره هستم چندان ناراحت‌کننده نیست. او نمی‌توانست صبر کند تا دوباره دوست پیرش را ببیند.
☆...○●arty🎓☆
رنجی که در دره احساس می‌کرد درواقع چشمان او را به روی حقیقت که آن را نمی‌دید بازکرده بود.
☆...○●arty🎓☆
به پدر و مادرش، دوستانش و نامزدش فکر کرد، او فهمیده بود چه ترسی در وجودش داشته است. او می‌ترسید دوستانش علاقه‌ای به او نداشته باشند. پدرش به او توجه نکند. نامزدش با او قطع رابطه کند. از اینکه شغلش را از دست بدهد و فردی شکست‌خورده باشد می‌ترسید. احتمالاً ترس‌های دیگری نیز در او وجود داشته است. او از اینکه تا این حد اجازه داده بود ترس در زندگی‌اش راه پیدا کند و مانع دیدن حقیقت شود احساس حماقت می‌کرد.
☆...○●arty🎓☆
می‌دانست درگذشته این واقعیت را که او مسئول بعضی از دره‌هایش بوده، نمی‌پذیرفته است. او آرزو می‌کرد مدت‌زمان بیشتری بر روی قله‌های زندگی بماند. اما اکنون‌که به کار وزندگی گذشته‌اش نگاه می‌کرد، می‌دید هیچ‌گاه به‌اندازه کافی بر روی قله زندگی اقامت نداشته است. او همچنین دوست داشت دره‌هایش طولانی نباشد. سپس خندید و گفت: «ای‌کاش ... ای‌کاش ... آرزوهای خوبی داشتم. شاید بخت با من یار باشد و آرزوی من برای رسیدن به آن‌طرف رود به واقعیت بپیوندد.» او دوباره خندید، احساس بهتری داشت. می‌دانست که خندیدن آرام‌بخش است.
☆...○●arty🎓☆
«شاید همواره تصویری از آینده ایجاد می‌کنی. انسان همواره تصویری از آینده خود در ذهن دارد، تصویری که می‌تواند از آن آگاه یا نسبت به آن بی‌خبر باشد. تصویری ترسناک یا خوشایند و سؤال اینجاست که کدام تصویر را دنبال کنی؟»
☆...○●arty🎓☆
رنج درون دره می‌تواند حقیقتی را به تو نشان دهد که آن را نادیده می‌گرفتی.
☆...○●arty🎓☆
تصویر خودت در آینده‌ای بهتر و لذت‌بخش باید به حدی دقیق و با جزئیات قابل‌باور باشد که بی‌درنگ از انجام کاری که تو را به آنجا خواهد رساند لذت ببری.
☆...○●arty🎓☆
پیرمرد گفت: «به نظر من بهترین راه برای عبور از دره ایجاد و پیروی از تصویری ذهنی است.»
☆...○●arty🎓☆

حجم

۴۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۴۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
۸,۵۰۰
۵۰%
تومان