بریدههایی از کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته
۳٫۰
(۲۶۳)
رفتم سراغ لباسِ سفیدِ باشگاه. با ماژیکِ سیدی پشتِ پیراهنم نوشتم «جهان به اینهمه سِفتی نیاز نداره، شُل کن.»
Hamid.S
«بله، رسم روزگار همینه. همیشه چیزِ بدتری از وضعی که توش هستی ممکنه اتفاق بیفته، پس خوشبین باش.»
sama
بهوضوح مشکلِ فقرِ گفتوگو داشتند. خانواده فقط بهشان آب و کود داده بود که قد بکشند، مدرسه هم مغزشان را با کاه و یونجهٔ تِست و فرمول پُر کرده بود.
hmd@
خانوادهها بیشتر از تکنیکِ تصویرسازیِ آیندهٔ مخدوش استفاده میکردند. «اگه همینطوری ناخن بخوری توی شیکمت مار درمیآری!»
آسمان دار
مادرش هم بهسختی میتوانست توی این لباس و قیافه بشناسدش.
odette
درِ گوشش گفتم «ما دزد نیستیم، فقط حقمون رو میخوایم.»
odette
عروسکی قدمرو بروم و سرم را رادیکالی بچرخانم، این مهارتها بعد از سربازی خیلی به دردم خورد.
odette
به اندازهٔ یک دادستان پرونده داشت از من.
odette
تخممرغها که پخت، مانتوِ سمیرا را برداشتم و یکی از تخمها را گذاشتم توی جیبِ چپش و آن یکی را هم گذاشتم توی جیب راست. گفتم «از این به بعد هر کی اعصابت رو به هم ریخت، یکی از این تخممرغها رو نشونش بده و بگو حوالهت میکنم به این.»
محمد
ازدواج همهچیزم را دو برابر کرد. شادیها و غمهایم را و دردسرهایی که تا قبلش خیلی عادی بود
mina
«جهان به اینهمه خشونت نیاز نداره.»
ahmad
آدم میتواند به چندشآورترین چیزها هم عادت کند، پس لازم است عادتهایش را مرور کند.
ahmad
انگار وقتی شبیه همه میشوی، دیده نمیشوی و دیگر مهم نیست برای این شبیه شدن چهقدر تلاش کردهای.
A.S.K
«جهان به اینهمه سِفتی نیاز نداره، شُل کن.»
امینه
با اینکه هیچوقت یاد نگرفتم برقصم اما مشکلی نبود. فقط کافی بود روز و ساعت عروسی را بدانم. بقیهاش دیگر کار سختی نبود؛ شبِ قبلش نان کپکزده میخوردم با ماستِ ترش.
فرسا
یک طرفِ صورتم از درد زُقزُق میکرد، دستم را گذاشتم روی فکم. بقیه هم دستشان را گذاشتند روی صورتشان. سعی کردم ذهنم را سروسامان بدهم و خودم را از این وضعیت بیرون ببرم، اما به جای مغز، شکمم کار کرد. نانهای کپکزده و ماستهای ترشی که دیشب خورده بودم، کار خودشان را کردند. انگار شکمم پاتیلِ جادوگری شده بود و چیزی تویش قُلقُل میکرد و میخواست سرریز شود. دستِ دیگرم را گذاشتم روی شکمم و مالشش دادم. بقیه هم همین کار را کردند.
دیجی گفت «بلرزون اون شیکم رو…»
زنها از سالن کناری کِل کشیدند. از بالاوپایینِ بدنم تحت فشار بودم و میپیچیدم به خودم. شکم را مالش دادم و چندبار نشستم و پا شدم تا شاید فشارها بند بیاید. بقیه هم شکمشان را مالش دادند و نشستند و پا شدند.
فرسا
تو فقط چرخدندهٔ کوچکی در این کارخانهٔ بزرگِ وحشیگری هستی که محصولش پول است. بهاش بگویم انسان باش و یک پاکت کمتر سیگار بکش و به جایش کارتِ مترو مردم را ندزد.
sky.
برای مادرم کنکور چیزی بود شبیه جذام. هیچکس نباید به یک کنکوری نزدیک میشد و مریض را باید تا زمان امتحان توی اتاق قرنطینه میکردند. شش ماهی بود داشتم حبس میکشیدم
Hamid.S
انگار وقتی شبیه همه میشوی، دیده نمیشوی و دیگر مهم نیست برای این شبیه شدن چهقدر تلاش کردهای.
شهرام صفاری زاده
وقتی شبیه همه میشوی، دیده نمیشوی و دیگر مهم نیست برای این شبیه شدن چهقدر تلاش کردهای.
Zeinab
حجم
۸۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۸۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان