بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر انار | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر انار

بریده‌هایی از کتاب دختر انار

نویسنده:ایشا سعید
امتیاز:
۴.۶از ۵۴ رأی
۴٫۶
(۵۴)
این زندگی جدید مدام مرا وادار می‌کرد تا بین چیزهایی که هیچ‌کدام را نمی‌خواستم، یکی را انتخاب کنم
Mahdi
می‌خواستم آن را با عُمَر و سیما شریک شوم.
Mahdi
«پدر و مادرت می‌دونن که دوباره دوچرخه سوار می‌شی؟» بیشتر مردمِ این اطراف با دیدن دختری که دوچرخه‌سواری می‌کند، چهره در هم می‌کشیدند
Mahdi
اگر من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
Mahdi
پاکستان با رؤیاهای شاعران پاکستان شد.
Mahdi
ملاله بدون شک یک دختر شجاع است، اما حتی خود او تصدیق می‌کند که تنها یک نفر از خیل جوان‌هایی است که برای باورهایشان می‌جنگند و راه درست را انتخاب می‌کنند، حتی اگر برایشان عواقب سختی به همراه داشته باشد و مخاطراتِ قدم گذاشتن در آن راه، بیش از حدّ تحملشان باشد. اسم بیشتر این افراد هیچ‌وقت در تیتر روزنامه‌ها ظاهر نمی‌شود، ما هرگز آن‌ها را نخواهیم شناخت و متأسفانه، داستان بیشتر آن‌ها برخلاف داستان ملاله، پایانی خوش ندارد.
Mmd Rmpr
وقتی بهش گفتم که قصد دارم معلم بشم، به من خندید. بعد تهدید کرد که هزینه‌های تحصیلم رو نمی‌ده. ولی من روی حرفم موندم. راهم رو پیدا کردم. توی خونوادهٔ ما، من اولین کسی هستم که معلم شده. هیچ‌کس ازم حمایت نکرد. ولی من هدفم رو دنبال کردم، چون این کاری بود که همیشه دوست داشتم انجام بدم. اگه فکر می‌کردم که اوضاع همیشه همون جوری که هست باقی می‌مونه، زندگی‌م هیچ تغییری نمی‌کرد. می‌دونم که شرایط تو فرق داره، اما حتی وقتی امیدی نداری هم، اوضاع ممکنه عوض بشه.»
کاربر ۷۹۵۶۲۱۰
مهمان؟ مادرم این کلمه را بدون منظور به زبان آورده بود. آن‌ها از روی مهربانی‌شان این کلمه را به کار می‌بردند. ولی مهمان نامیدن من، در تنها جایی که به آن احساس تعلق می‌کردم... آن کلمه مثل خنجر بر قلبم فرود آمد و آن را ریش کرد.
کاربر ۷۹۵۶۲۱۰
واقعاً اوضاع باید به همین شکل می‌ماند؟ اگر من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
کاربر ۷۹۵۶۲۱۰
فکر می‌کردم امیدهایم یکسره بر باد رفته‌اند، ولی امید هرگز از بین نمی‌رفت و همواره راهش را به سوی من پیدا می‌کرد.
کاربر ۷۹۵۶۲۱۰
«من شجاع نیستم. در حد مرگ ترسیده‌م. ولی هیچ انتخاب دیگه‌ای ندارم.» «همیشه انتخاب دیگه‌ای هم هست. اما تو چیزی رو انتخاب کردهٔ که ازش می‌ترسی، چون می‌دونی که کار درستیه، شجاعت یعنی همین.»
ن. عادل
فکر می‌کردم امیدهایم یکسره بر باد رفته‌اند، ولی امید هرگز از بین نمی‌رفت و همواره راهش را به سوی من پیدا می‌کرد.
ن. عادل
این‌جا، به غیر از ما سه نفر، هرگز کسی نمی‌فهمید که این خانواده به دست یک گروه کوچک از خدمتکارها سقوط کرد.
=o
حتی اگه می‌تونستی و کاری براش می‌کردی از اون به بعد همه ازت توقع داشتن بهشون کمک کنی.
=o
برای این زن‌ها، وضع و حال من فقط یک داستان پرآب‌وتاب بود. داستانی که می‌توانستند درِ گوشی درباره‌اش حرف بزنند، نچ‌نچ کنند و به سراغ موضوع دیگری بروند. آن‌ها مجبور نبودند که دوروبر جواد صاحب روی نوک پا راه بروند. آن‌ها مجبور نبودند از تمام کسانی که عاشقشان بودند ناگهان جدا و دور شوند. آن‌ها آدم‌های بدی نبودند، فقط آن‌قدر خوش‌شانس بودند که نمی‌دانستند من در چه شرایطی هستم.
=o
ولی مهمان نامیدن من، در تنها جایی که به آن احساس تعلق می‌کردم... آن کلمه مثل خنجر بر قلبم فرود آمد و آن را ریش کرد.
=o
چرا آن‌قدر از صدای پرحرفی خواهرهایم ناراحت می‌شدم؟ چرا از کارهای خانه احساس خستگی می‌کردم؟ چرا برای این‌که بفهمم زندگی معمولی‌ام چه‌قدر ارزشمند است، باید آن را از دست می‌دادم؟
=o
قوی؟ قوی بودن چه معنایی داشت؟ مگر انتخاب دیگری هم داشتم؟
=o
نبیله به من لبخند زد، به طرف ممتاز برگشت و گفت: «می‌بینی؟ من تنها کسی نیستم که این کار رو کرده. خیلی‌ها این اشتباه رو می‌کنن.» من هم به او لبخند زدم. به او نگفتم که وقتی این اتفاق افتاد، صفا فقط دو سالش بود.
=o
این زندگی جدید مدام مرا وادار می‌کرد تا بین چیزهایی که هیچ‌کدام را نمی‌خواستم، یکی را انتخاب کنم.
=o

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان