بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر انار | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر انار

بریده‌هایی از کتاب دختر انار

نویسنده:ایشا سعید
امتیاز:
۴.۶از ۵۴ رأی
۴٫۶
(۵۴)
از آخرین بعدازظهری که در مدرسه گذراندم این‌ها در خاطرم مانده: بوی تخته‌سیاهِ پُر از گردوخاک، صدای بچه‌هایی که پشت در ایستاده بودند و بیش از همه، این‌که چه‌قدر به زندگی معمولی‌ام عادت کرده بودم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
ولی این رو هم می‌دونم که تو خیلی قوی هستی.» قوی؟ قوی بودن چه معنایی داشت؟ مگر انتخاب دیگری هم داشتم؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
زندگی عادلانه نیست. شاید این حرف درست بود اما نباید با این توجیه همه‌چیز را می‌پذیرفتیم و با هر شرایطی کنار می‌آمدیم.
کاربر samin
می‌دانستم که تیغی بُران‌تر از پشیمانی در دنیا وجود ندارد.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
بیشتر مردمِ این اطراف با دیدن دختری که دوچرخه‌سواری می‌کند، چهره در هم می‌کشیدند. پدر و مادرِ حفصه هم درست‌وحسابی به او فهمانده بودند که دوست ندارند دخترشان دوچرخه‌سواری کند. او گفت: «وقتی برادرهام می‌تونن دوچرخه‌سواری کنن، من هم باید بتونم.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
همیشه انتخاب دیگه‌ای هم هست. اما تو چیزی رو انتخاب کردهٔ که ازش می‌ترسی، چون می‌دونی که کار درستیه، شجاعت یعنی همین.»
مریم قاسم پور
می‌دانستم که همه فرزند پسر می‌خواستند ولی دیگر از شنیدن این حرف‌ها خسته شده بودم. مگر همین زن روزی دخترِ کوچکی نبوده است؟
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
«متأسفم، اَمَل. ولی فعلاً باید همین کار رو بکنی. تو دخترِ بزرگِ خونواده‌ای. جات توی خونه‌ست.» می‌خواستم بگویم این انتخابِ من نبوده که دخترِ بزرگِ خانواده باشم، ولی زبانم را نگه داشتم. چرا شرایطی که خودم هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته‌ام باید این‌طور بی‌رحمانه سرنوشتم را تغییر می‌داد؟ پدرم ادامه داد: «باید ببینیم چند روزِ آینده چی پیش می‌آد. ولی در هر صورت، یادت باشه که تو تا همین الان هم خیلی چیزها یاد گرفتهٔ. خیلی از دخترهای محله همین چیزهایی که تو بلدی رو هم نمی‌دونن. تو می‌تونی بخونی و بنویسی. دیگه چی می‌خوای بدونی؟»
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
بعضی وقت‌ها دلم می‌خواست آن‌قدر موشکافانه به همه‌چیز توجه نمی‌کردم. شاید در آن صورت، هرگز نمی‌فهمیدم که به نظر آن‌ها، دختر بودن تا این اندازه بد است.
Mahdokht
«خواهر من هم یه بار همین اشتباه رو کرد. اون‌قدر جست‌وخیز کرد که در نوشابه از جا پرید. لکه‌های نوشابهٔ گازدار هنوز روی سقف خونه‌مون هستن.» نبیله به من لبخند زد، به طرف ممتاز برگشت و گفت: «می‌بینی؟ من تنها کسی نیستم که این کار رو کرده. خیلی‌ها این اشتباه رو می‌کنن.» من هم به او لبخند زدم. به او نگفتم که وقتی این اتفاق افتاد، صفا فقط دو سالش بود.
ن. عادل
چه فایده داشت که تا این اندازه ثروتمند باشد و این‌همه آدم زیر دستش کار کنند، اما نتواند در باغچهٔ خودش باغبانی کند؟ این‌که آزادی نبود!
mahtab
او بخشی از وجودم بود. من نمی‌توانستم به این قانون عمل کنم. عُمَر هم نمی‌توانست. پس پنهانی یکدیگر را می‌دیدیم و با هم حرف می‌زدیم،
Mahdi
ناگهان احساس کردم که خسته‌ام. خسته از احساس ناتوانی. خسته از این‌که بابت توقع زیاد دیگران، نیازهای خودم را نادیده بگیرم. مثل این مرد. این غریبه که می‌خواست دل‌خوشی‌ام را بخرد و مرا از همین شادی کوچک هم محروم کند
Mahdi
«ای کاش؟ بابای منم همه‌ش غرغر می‌کنه که همیشه کلی پول حروم کتاب و لباس مدرسهٔ من می‌شه. ولی می‌دونه که اگه من رو بفرسته مدرسه، دردسرش خیلی کمتر از زمانیه که توی خونه باشم. اَمَل، نمی‌تونی فقط بگی ای کاش! باید اون‌قدر پافشاری کنی که قبول کنه.»
Mahdi
«وقتی برادرهام می‌تونن دوچرخه‌سواری کنن، من هم باید بتونم. تازه، شاید یه روزی من پا جای پای زینت عرفان بذارم و همهٔ پاکستان رو با دوچرخه بگردم.»
Mahdi
ناگهان احساس کردم که خسته‌ام. خسته از احساس ناتوانی. خسته از این‌که بابت توقع زیاد دیگران، نیازهای خودم را نادیده بگیرم. مثل این مرد. این غریبه که می‌خواست دل‌خوشی‌ام را بخرد و مرا از همین شادی کوچک هم محروم کند.
=o
این انار برای من نشانهٔ امید بود. اندکی شیرینی، پس از آن‌همه تلخ‌کامی.
=o
اگر من پسر بودم، باز هم مجبور بودم در خانه بمانم و لباس‌ها را تا بزنم و اتو کنم؟ اگر پسر بودم، پدرم باز هم به همین راحتی از من می‌خواست که رؤیاهایم را فراموش کنم؟
=o
چرا شرایطی که خودم هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته‌ام باید این‌طور بی‌رحمانه سرنوشتم را تغییر می‌داد؟
=o

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد