بریدههایی از کتاب پادشاهان پیاده
۴٫۹
(۳۹)
شاید این حرف درست نباشد، اما اعتقادم این است که آن خاندان باز تحمل ندارند که تو داری درد این زخم را میچشی، میآیند کمکحال میشوند.
ريحانه
بعد هم من را برد خانهٔ خودش. باور کنید فقیرترین ایرانی چنین خانهٔ ضعیفی ندارد. دو تا حبه سیر توی یخچالش بود. یکی را خودش خورد یکی را داد به من.
•متکلم وحده•
گاهی مراعات حال میزبانهامان را نمیکنیم. درست است که آنها کریماند و بزرگوار و هرچه ما بخواهیم انجام میدهند، اما این دلیل نمیشود ما سوءاستفاده کنیم. توی مسیر لباسهایت را میشورند، خشک میکنند بهت میدهند. دیشب یکی از دوستان حرف قشنگی زد. میخواستیم لباسهایمان را بدهیم میزبان بشورد. دوستم گفت اگر مطمئنی کثیف است بده. اینجا کشور کمآبی است. اینها میخواهند احترام بکنند تو هر چی بدهی میشورند.
بعضی از هموطنهای ما همیشه با یک حسی از توقع و طلبکاری برخورد میکنند و این بد است. طرف میآید توی خانهٔ مرد عرب چهارشب، پنجشب آنجا میماند تو کربلا. حالا این بندهٔ خدا دارد احترام میگذارد. توی مسیر هم وقتی گرسنه نیستم چیزی نخورم. وگرنه این مردم فقط دنبال یک بهانهاند برای خدمت کردن. حساب و کتابشانهم با کس و جای دیگری است.
ريحانه
اصل این است آدم دلش با امیرالمؤمنین صاف باشد.
اشک انار
من ندیدم اینجا کسی به آنیکی، تو بگوید. خُب مگر این همان صلحی نیست که بشر دنبالش است و بابت رسیدن بهش همهٔ آرامش خودش را خرج کرده تا به این آرامش برسد؟ خُب آن، الآن اینجا هست.
جالبش این است که همهٔ این تصاویر و فضایل اینجا وجود دارد. کسی هم برایش برنامهریزی نکرده. کسی هم برایش بیانیه نداده. شاید اگر برنامهریزی میکردیم و بیانیه میدادیم اینقدر تمیز نمیشد
ريحانه
الآن هم زود برگشتهام که بروم سمت مهران. پیاده رفتم زیارت. میخواهم جا خالی کنم برای بقیه.
ريحانه
داییام پاش را با تیر زد، جوری که الآن هم پاش میلنگد، فقط برای اینکه بتواند از جبهه دربرود. خیلیها این کار را کردند چون مجبور بودند. توی جبهههای جنگ هم در خط اول، شیعیان را میگذاشتند که اینها با ایران در گیر بشوند. شیعیان را به جان هم میانداختند. ولی از مردم ایران هنوز هستند کسانی که از ما دل چرکیناند که ما بچههایشان را کشتیم. چندتایی به خود من گفتند. من هم باهاشان صحبت کردم. گفتم نگویید شما. ما نبودیم. اینهایی که بودند یا مجبور بودند یا بعثی بودند
ريحانه
دو تا قبیلهٔ عشایر با هم درگیری داشتند، حدود ده سال قبل. یکی از قبیلهها سهنفر از آن قبیله را کشته بودند. اینها ازشان دیه نمیگرفتند. میگفتند ما حق بچههایمان را ازتان میگیریم. باید سهتا از شما را بکشیم. تا اینکه زیارت اربعین امام حسین علیهالسلام شد. هر دو عشیره موکب داشتند. یک شب عشیرهای که خون جوانهایش را طلبکار بود مهمان نداشت. پیغام فرستادند برای آن عشیرهٔ دیگر که اگر امشب زائرهایتان را بفرستید موکب ما، خون جوانهایتان را میبخشیم و از خون جوانهایمان میگذریم؛ یعنی به عشق امام حسین یک اختلاف و انتقام عشیرهای که میتوانست باعث جنگ بشود، تمام شد.
ريحانه
پسر خیلی تنومند بود. قدبلند و هیکلی. گفت: حاجآقا مینشستی توی روستای خودتان، همانجا سلام میدادی به امام حسین، قبول بود دیگر. خودت و حاج خانم با این کمر خمیده بلند شدید پیاده هم دارید میآید، سوار ماشین هم نشدید. پیرمرد گفت: جوان، صاحبخانه که من را دعوت کرده حواسش به من هست. خودش میداند من کمرم درد میکند. میداند من ناتوانم. کسی که ما را دعوت کرده خودش هم میداند ما را چه جوری ببرد. شما نگران نباش.
ريحانه
بعد همینطور که داشتم قول میدادم و بابا میگفت نمیشود، یکهو گریهام گرفت. تندتند اشکهایم را پاک میکردم که بابا فکر نکند من بچهام و توی راه کربلا هم هی گریه میکنم. بد موقعی گریهام گرفته بود. دلم میخواست گریه سر داشت و میشد سرش را بکنم. بابا بغلم کرد. گفت: یک مشکل دیگر هم هست. تو پاستور یا یک همچین چیزی نداری. تازه آن را هم داشته باشی ویزا نداری.
ريحانه
حجم
۲۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۵۷,۶۰۰
۲۸,۸۰۰۵۰%
تومان