بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آثار نایاب صادق هدایت | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب آثار نایاب صادق هدایت اثر جهانگیر هدایت

بریده‌هایی از کتاب آثار نایاب صادق هدایت

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۲از ۲۳ رأی
۳٫۲
(۲۳)
زخم دستش می‌سوخت و تیر می‌کشید. اگر هیچ کدام آن‌ها هم نبود جای نیش «سپل»، از آن مگس‌های درشت می‌خارید و می‌سوخت.
محمدرضا
لبخند پیروزمندانه‌ای زد چون کیفر خودش را کشیده بود. آیا دوستانش آن شش نفر دیگر جان به در برده بودند؟
محمدرضا
آن وقت با دست چپ خنجر خود را از غلاف بیرون کشید و به شکم مردکه مغول فروبرد که مانند شغال زوزه کشید، نعره‌ای وحشیانه بود و با دستمال سرخ روی شانه اش از اسب به زمین افتاد.
محمدرضا
سرکردهٔ مغول‌ها آن مردکهٔ درنده: «حبه نویان... چخاقوتو... چخاقتوئی خان!» نه هیچ کدام آن‌ها نبود. اسم او آن قدر سخت و مزخرف بود که از یادش رفته بود. می‌خواست آن مردکه را بکشد...
محمدرضا
همین کیف انتقام و افسونگری آن بود که در او حس زندگی تولید کرد.
محمدرضا
از این نژاد دیو و دد که جز شکنجه کردن، چاپیدن، کشتن و آتش زدن مقصد دیگری ندارند...
محمدرضا
دست‌های او را باز کردند. او اولین کاری که کرد جامه اش را بیرون آورد و روی تن لخت، تن شکنجه شده و خونین گلشاد انداخت، گلشاد در خون غوطه ور بود، خون گرم چسبناک از شریان‌های او بیرون می‌زد، گوشت قصابی شده، گوشت بریدهٔ تنش می‌لرزید، فاصله به فاصله می‌پرید!...
محمدرضا
شمشیر خود را بیرون کشید و در چشمهای گلشاد فرو برد... اوه، چه فریاد ترسناکی کشید! اطاق لرزید. او می‌دید، به چشم خودش دید که گوشها و بینی او را برید، خون فواره زد. بعد شمشیرش را در شکم او فرو کرد.
محمدرضا
موی بافته او مانند دم گاو پشت سرش آویزان بود. چه خندهٔ ترسناکی می‌کرد!
محمدرضا
همان وقتی که سر رسید، توی چهارچوب در، گلشاد را لخت و برهنه مادرزاد در بغل آن مردکهٔ مغول، ترک بیل مز، دید که دست و پا می‌زد، بازوهای لاغر خود را به سوی او دراز کرده بود و فریاد می‌کرد: ـ شاهرخ... شاهرخ کجائی؟.. به دادم برس!...
محمدرضا

حجم

۱۰۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

حجم

۱۰۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان