عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
آیناز
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه قرار دل بیقرار من
KOSAR
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
ᶜʳᶻ
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
ka'mya'b
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
A book lover
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
آلوین (هاجیك) ツ
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
اِیْ اِچْ|
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
ادریس
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
Riddler
کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
سودا
قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
-حـنین-
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
اِیْ اِچْ|
تو چه آیتی خدا را
آکسین :)
تنگ مپسند دلی را که در او جاداری
LiLy !
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
:)
تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد میرسد ما را
دلتنگِ ماه
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
rezvan
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
zahra ak
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
KOSAR
زلف تو روز روشن مردم سیاه کن
اِیْ اِچْ|