بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد هفتم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد هفتم اثر استوارت گیبز

بریده‌هایی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد هفتم

۴٫۹
(۹۳)
«نکته اینجاست که اشتباه می‌کردم. تو هم خودت رو ثابت کردی، هم یه چیزی یاد من دادی.» نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. «واقعاً؟ چی؟» «که آدم‌های دیگه هم ارزش دارن. اولش که همدیگه رو دیدیم، فکر می‌کردم تنهایی بهتر کار می‌کنم تا با تیم. فکر می‌کردم بقیه فقط جلوی دست‌وپای آدم رو می‌گیرن. ولی این درست نیست... فقط باید تیم درستی داشته باشی. و ما الان یه تیم درست داریم. اگه فکر می‌کردم یه کدوم از اعضای این گروه نمی‌تونه کمکی بکنه، نمی‌ذاشتم همراهمون بیاد.»
حدیث سعادت
رویای همیشگی من رفتن به پاریس بود. تحقیقات زیادی برای آن روز کرده بودم. صدتا جا بود که دوست داشتم ببینمشان. فاضلاب جزئشان نبود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بعضی وقت‌ها همه‌اش بستگی به تجربه‌ات داشت که چه چیزی به نظرت آسان بیاید.
Hlia
«مطمئنم خودت فهمیدی افرادی که بیرون خونه‌ت مستقر کرده‌ام، فقط دوربین به سمتش نگرفته‌ان. تفنگ هم دارن. به‌محض اینکه بهشون علامت بدم، می‌رن تو و ترتیب مامان و بابات رو می‌دن.» میکروفن کوچکی را از روی میز عسلی برداشت و گرفت جلوی دهانش. «تیم مورفوی آبی، مونارک صحبت می‌کنه. صدام رو دارین؟» دوربین از روی خانهٔ ما چرخید رو به چهرهٔ یکی از قلچماق‌هایی که آنجا را تحت نظر داشتند. مرد چهارشانه‌ای بود که برای قاتی شدن با فضای محله عین پدرهای شهرک‌نشین لباس پوشیده بود، گرچه چشم‌های بدجنسش اصلاً دوستانه نبود. «صدات رو داریم، مونارک. مورفوی آبی در محل مستقره و منتظره طبق فرمان شما، عملیات رو شروع کنه.»
AMIr AAa i
یک گلولهٔ انفجاری از کف دست فلزی جاشوا بیرون زد و از آن طرف قصر مثل برق آمد سمت ما. بیشترمان شیرجه زدیم دو طرف ورودی، جوری که اتاق و دیوارها بین ما و گلوله‌ها باشد و بعد بدنمان را مچاله کردیم تا کمتر صدمه ببینیم. ولی اوراین که برخلاف ما کلاس پناه گرفتن را نگذرانده بود، پرید سمت میز بیلیارد؛ نمی‌دانست اگر انفجار اتفاق بیفتد، میز جان‌پناه خوبی برایش نیست. ولی مایک دوید کمکش. خودش را پرت کرد سمت اوراین، او را به‌زور از میز جدا کرد و کشاند پشت دیوار. فلش از دست اوراین ول شد و تلق‌تلوق افتاد روی زمین. وقت نداشتیم آن را برداریم. حتی اریکا هم متوجه این نکته شد و به‌خاطر بقای شخصی، در برابر وسوسهٔ همیشگی قهرمان‌بازی‌اش مقاومت کرد. همگی سرمان را پایین بردیم و بازوهایمان را دور سرمان حلقه کردیم. گلولهٔ انفجاری سوت‌کشان وارد اتاق شد و میز بیلیارد را تکه‌تکه کرد. بارانی از خرده‌چوب ریخت روی سرم. هشت توپ بیلیارد مثل موشک از بالای سرم گذشتند و فرو رفتند توی دیوار. سرم را بلند کردم. نمد میز بیلیارد عین برف سبزرنگ داشت پایین می‌ریخت. فلش نابود شده بود
AMIr AAa i
اریکا جلویش ایستاده بود. او هم لباس همیشگی‌اش تنش بود، سرتاپا مشکی براق و شیک با کمربند چندجیب سفید. مشعل جوشکاری کوچکی دستش بود. فریاد زدم: «اریکا! نباید زندانی‌ها رو شکنجه کنیم.» اریکا جوری بهم اخم کرد که انگار گفته بودم کریسمس لغو شده. «خودش گفت هر بلایی می‌خوام سرش بیارم.» «فکر نکنم جدی گفته باشه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
اگر تا الان حس می‌کردم ابر غم و غصه بالای سرم است، حالا انگار رویم باریده بود و محض محکم‌کاری صاعقه‌ای هم نثارم کرده بود.
Nika
در دفاع از خودم باید بگویم فقط من جیغ نمی‌زدم. ظاهراً موقع پایین افتادن از یک ساختمان معروف و سقوط به سمت مرگ احتمالی، جیغ زدن واکنش عادی‌ای بود. زویی و مایک هم داشتند جیغ می‌کشیدند. الکساندر جیغ نمی‌زد، ولی فقط به این خاطر که از بس وحشت کرده بود صدایش درنمی‌آمد. این وسط مورِی داشت به‌اندازهٔ یک لشگر آدم جیغ می‌کشید.
yasaman
هنوز از اینکه مورِی هیل آزاد بود نگران بودم و برایم سؤال بود که چطور از پسِ این کار برآمد و چه خیالاتی زیر سر داشت. ولی قبل از آن چیز مهم‌تری داشتم که باید رویش تمرکز می‌کردم. به دیوار هلیکوپتر تکیه دادم، سرم را روی شانهٔ زویی گذاشتم... و زود خوابم برد.
کاربر ۱۸۲۹۵۴۸
دستور دادم: «بندازش پایین!» و من و اریکا همین کار را کردیم. ایفل را محکم از نرده پرت کردیم پایین. وقتی صدای جیغ گردشگرها را از طبقهٔ پایینی شنیدیم، متوجه شدیم کسانی که شاهد دزدیدن بدن مانکن نبودند، احتمالاً فکر کردند آدم واقعی است. بنابراین گردشگرهای بیچارهٔ آن پایین فکر می‌کردند دارند سقوط یک آدم را از برج تماشا می‌کنند. آن هم آدمی که سر نداشت. بهتر از این نمی‌شد تعطیلات خانوادگی را خراب کرد.
yasaman

حجم

۲۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۲۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان