بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد هفتم
۴٫۹
(۹۳)
اریکا آستینم را گرفت. «ازت میخوام راهنماییم کنی. اون انفجار یهجورهایی کورم کرده.»
• Strawberry🍓
اگه فکر کنی بیعرضهای، بیعرضه میشی.
Nika
اریکا آستینم را گرفت. «ازت میخوام راهنماییم کنی. اون انفجار یهجورهایی کورم کرده.»
پرسیدم: «یهجورهایی؟»
• Strawberry🍓
اگه فکر کنی بیعرضهای، بیعرضه میشی. اول اعتمادبهنفست رو از دست میدی بعدش هم برتریت رو. ولی اگه میخوای بهدردبخور باشی، باید روحیه داشته باشی و تمرکز کنی.
SEYED
کارد به اریکا میزدی خونش درنمیآمد. «نمیدونم دربارهٔ چی حرف میزنی.»
لیزت هیجانزده گفت: «واقعاً خودتی! باورم نمیشه! از دفعهٔ آخری که دیدمت ده سال میگذره! اوه، با اون پیرهن و تاجت واقعاً بانمک بودی.»
مورِی که کم مانده بود بزند زیر خنده، پرسید: «پیرهن؟ تاج؟»
لیزت ادامه داد: «اوه، آره. همیشه یه عروسک پرنسسی کوچولو هم با خودش اینور اونور میبرد. اسمش چی بود؟ فیفی موفرفری؟»
زویی، مات و متحیر از اریکا پرسید: «تو عروسک داشتی؟»
پیگیری
زویی را آهسته تکان داد تا بیدار شود و بعد مورِی را با سیلی بیدار کرد.
مورِی از خواب پرید و گفت: «هی! واسه چی این کار رو کردی؟»
اریکا جواب داد: «هزارتا دلیل دارم. ولی دیگه وقتشه بیدار شی.»
ILOVEBOK
مورِی که یکهو نگران شده بود، گفت: «من هم این عطر رو میشناسم. جنی لِیک میزدش.»
ازش پرسیدم: «دوست جونجونی خلافکار سابقت؟»
ناگهان یک فکر به ذهن همهمان خطور کرد. اریکا فریاد زد: «پناه بگیرین!» البته همهمان داشتیم همین کار را میکردیم.
کار خوبی کردیم، چون همان لحظه جنی و هفت مأمور سرتاپا مسلح دشمن پیچیدند توی راهرو و شروع کردند به تیراندازی سمت ما.
A
تا چند ماه پیش فکر میکردم اریکا هِیل بهترین مبارزی است که تا حالا دیدهام، ولی مادرش از او هم ماهرتر بود. چهارتا گردنکلفت کاترین را دوره کرده بودند و او حسابی از خجالتشان درآمد. توی یک چشم بههمزدن بازوی سردسته را جوری پیچاند که او از شدت درد ناله کرد و چاقو را انداخت. بعد یارو را پرت کرد سمت دوستانش و باعث شد همگی بخورند به دیوار آجری. تا مردها فرصت کنند بفهمند چه بلایی سرشان آمده، اریکا و زویی هم وارد دعوا شده بودند.
انگار که سهتا کایوت افتاده باشند توی مرغدانی. لاتولوتهای بیچاره کوچکترین شانسی نداشتند.
مایک آن نزدیکیها یک جعبهٔ چوبی کهنه پیدا کرد. همانطور که خودش گفته بود، رویش نشست تا تماشا کند و بعد به من هم اشاره کرد بروم پیشش. میدانستم مهارتهای مبارزهٔ آن سهتا زن از من بهتر است و اگر سعی میکردم کمکشان کنم، بدتر جلوی دستوپایشان را میگرفتم
AMIr AAa i
«اسم دیگهای ندیدین؟ یکی که نمیدونستیم تبهکاره؟»
اریکا گزارش داد: «هارلان کِلی. و لیدیا گرینوالداسمیت.»
زویی فریاد زد: «استادهامون؟ من عاشق کلاسهای دکتر گرینوالداسمیت بودم.»
مایک گفت: «من نه. بو برده بودم یه کاسهای زیر نیمکاسهش باشه. هفتهٔ پیش سر امتحان ضدجاسوسیمون بهم نمرهٔ دی داد.»
هرچه از سرسرای مجلل ورودی دورتر میشدیم، اتاقها کوچکتر و تنگتر میشدند، انگار اینجا مال پایینرتبهترین خدمتکارها بود. فکر کنم خانه دیگر داشت ته میکشید.
AMIr AAa i
قدمهای لرزان و شخصیت بزدلش بازی بود. در عرض یک ثانیه تفنگ را از دست کاترین گرفت و چرخاند و روی شقیقهٔ کاترین گذاشت.
با صدایی که خیلی عمیقتر و بدجنستر از صدایی بود که ادایش را درمیآورد، فریاد زد: «تفنگهاتون رو بیارین پایین! وگرنه مغزش رو متلاشی میکنم!»
AMIr AAa i
حجم
۲۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان