بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد پنجم
۴٫۹
(۶۵)
«من آمادگی هیچ رابطهای رو ندارم، بن. فکر نکنم تو هم داشته باشی.
about_narges
«همه چی. زندگیهامون پیچیدهست، بن.»
about_narges
اریکا گفت: «آره. تازه، مدت حضورمون تو هر کدوم از خیابونها رو محاسبه کردم تا بفهمم چه مسافتی رو طی کردهیم. بعدش همه رو با نقشهٔ شهری کاملی که حفظم، مقایسه کردم. مگه شماها همین کار رو نکردین؟»
Psycho
اریکا تبدیل شده بود به یک سری خط نهچندان واضح که ویژویژ حرکت میکرد، مشت و لگد میزد و هر بختبرگشتهای را که سر راهش قرار میگرفت، ناکار میکرد.
Psycho
چند لحظهٔ پیش بهم لبخند زد و ازم تعریف کرد. همان کاری که در مورد مایک کرده بود. و این کار را جلوی کلی آدم و دوربین تلویزیونی انجام داد. این یعنی شاید، شاید، یخ ملکهٔ یخی داشت آب میشد.
Reza Kamalian
جیسون اِسترن شلوارش را خیس کرده بود.
به محض اینکه رئیسجمهور شروع به صحبت کرد، جلوی شلوار خاکیرنگ جیسون خیس شد. ظاهراً خودش متوجه این اتفاق نشد، ولی بقیه چرا. کل حضار با دهان باز به او خیره شدند و بیشترشان سعی کردند جلوی خندهشان را بگیرند. فیلمبردارها با حرکتی نامحسوس دوربینهایشان را از روی رئیسجمهور بردند سمت پسرش.
☆...○●arty🎓☆
مایک گفت: «من باید برم. خوش بگذره. بپّا یه وقت زیپ شلوارت باز نمونده باشه. تلویزیون ملی قراره نشونمون بده.» این را گفت، دستی به پشتم زد و با عجله رفت تا کنار زویی و چیپ و جواهر بنشیند.
نگاهی به زیپ شلوارم انداختم. قبلاً آن را پانزده بار چک کرده بودم، ولی کار از محکمکاری عیب نمیکرد.
جیسون اِسترن گفت: «اینقدر با شلوارت بازی نکن. فکر میکنن یه مشکلی داری.»
☆...○●arty🎓☆
سایرس دستور داد: «الکساندر، خفهش کن.»
الکساندر جواب داد: «با کمال میل.» و جوراب یکی از سربازهای بیهوش را درآورد و فرو کرد توی دهان فلیشا.
f.nik
کیمی پانزده دقیقهٔ بعد برگشت و چهار جاسوئیچی کاخ سفید، سه بطری آب کاخ سفید، یک ایر فورس وان اسباببازی، یک دست خودکار شیک که مُهر ریاستجمهوری داشت و یک خروار بستههای پاستیل رسمی کاخ سفید بهم داد. با خودم گفتم پدرم حسابی ذوق میکند.
پسری که الان هستم!!
«خب اگه اینجوری منفیبافی کنی، عمراً راهی پیدا نمیشه.»
هه - نون
شمشیر حریف خوبی برای تفنگ نیست
𝐑𝐎𝐒𝐄
مهم نیست تو چی فکر میکنی، چیزی که مهمه حقیقته
𝐑𝐎𝐒𝐄
«مدیر همهٔ کدهای فوق محرمانهٔ مدرسه رو توی یه پوشه تو دفترش نوشته تا یادش نره. روش هم نوشته کدهای فوق محرمانه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«و تو! داشتی ادا درمیآوردی که از دست بن ناراحتی، نه؟ وای، دلم میخواد بغلت کنم!»
اریکا هشدار داد: «نکن.» انگار زویی او را تهدید به مشت زدن کرده بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«این آخرین چیزیه که انتظار دارن انجام بدیم.»
«مگه اینکه انتظار داشته باشن ما آخرین چیزی رو که اونها انتظار دارن، انجام بدیم که در اون صورت این دقیقاً کاریه که انتظار دارن انجام بدیم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
نمیتونی این حرفها رو به کس دیگهای بگی. اگه بگی...»
جملهاش را تمام کردم. «مجبور میشین من رو بکشین.» این جمله را قبلاً بارها از زبان اریکا شنیده بودم.
کاترین یکّه خورد. «بکشمت؟ خداجون، نه. یه کم زیادهروی نیست؟ نمیکشمت، عزیزم. فقط یه کم ناقصت میکنم.»
گفتم: «اوه.» مطمئن نبودم این بهتر از مردن باشد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
متوجه شدم داشتن خانوادهای که حرفهشان جاسوسی است، خیلی پیچیدهتر از داشتن خانوادهای است که توی کسبوکار خواروبارفروشی هستند. بزرگترین توطئهای که ما تا حالا توی خانوادهمان داشتهایم این بود که یک بار بابا وقتی برگشت خانه بوی سوسیس دودی میداد و مامان از دستش ناراحت شد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
هیچی کاملاً غیرممکن نیست. ولی بعضی چیزها خیلی نزدیک غیرممکنان
𝐑𝐎𝐒𝐄
«آره، ولی فکرش رو هم نمیتونم بکنم که واسه ترور پدر خودش نقشه بکشه. اصلاً باورم نمیشه بچهای بخواد همچین کاری بکنه.»
«فقط چون خودت رابطهٔ خوبی با پدرت داری، دلیل نمیشه همه با پدرشون خوب باشن. باور کن خیلیها هستن که دوست دارن از شر باباشون خلاص شن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
در مرحلهٔ عذابآوری از بلوغ بود؛ بینی باددار، موهای چرب و صورت جوشجوشی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۵۰%
تومان