بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد پنجم
۴٫۹
(۶۵)
«کیمی؟» دربارهاش فکر کردم. آنقدر مهربان بود که احتمالاً اگر سوسک میدید، به جای اینکه زیر پا لِهش کند راهنماییاش میکرد تا از در برود بیرون
☆...○●arty🎓☆
مراسم به صورت زنده از تلویزیون پخش میشد. دوستانم هم گوشیهای همراهشان را درآورده بودند و لابد داشتند عکس میگرفتند و آنلاین منتشر میکردند. به نظر میرسید تعداد زیادی از بزرگترها هم مشغول همین کار بودند، از جمله دوتا از اعضای کنگره.
رئیسجمهور اِسترن هنوز متوجه ماجرا نشده بود، ولی فهمیده بود که اتفاق خندهداری افتاده. در حالی که لحن سخنرانیاش را رسمیتر میکرد، دنبال منبع حواسپرتی حضار میگشت... تا بالاخره نگاهش به پسرش افتاد. نفسش بند آمد. «جیسون! ادبت کجا رفته؟!»
جیسون با دهان باز به شلوارش نگاه کرد، وحشتزده جیغ کشید و بعد هر دو دستش را جلوی شلوارش گرفت و سریع از روی سکو رفت. یا حداقل سعی کرد برود. به خاطر دستپاچگیاش (و اینکه میخواست دستهایش را جلوی شلوارش بگیرد و بدود) پایش گیر کرد به کابل یک میکروفن و با صورت افتاد روی بوفه. میز چپه شد و کیک بزرگی که برای جشن درست کرده بودند، افتاد روی سر جیسون و سرتاپایش را به خامه کشید.
فیلمبردارها این را هم ضبط کردند. تکتک لحظاتش را.
دیگر کسی نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. قهقههٔ همه بلند شد، از رئیسجمهور گرفته تا سرویس اطلاعاتی و پدر و مادرم و خودِ اریکا هِیل.
با حرکت لبهایم بیصدا به اریکا گفتم: ممنون.
AMIr AAa i
چیپ گفت: «به هیچکدومشون نمیآد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.»
جواهر گوشزد کرد: «یه جاسوس خوب اسپایدر هیچوقت بهش نمیآد جاسوس احتمالی باشه.»
چیپ جواب داد: «خب پس، چون هیچکدوم بهشون نمیآد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن، همهشون میتونن جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سوءقصد به جان رئیسجمهور را گردن اِلمور فینچ انداختند و گفتند دچار یک حملهٔ روانی شدید شده.
من و دوستانم از هر اتهامی پاک شدیم... و من به یک قهرمان تبدیل شدم. داستانی که رسماً منتشر شد این بود: من دوست جیسون اِسترن بودم که اتفاقی موقع عبور از بال غربی بمب را دست اِلمور فینچ دیدم. شجاعانه آن را قاپیدم و انداختم توی دفتر بیضی و رئیسجمهور و دهها نفر دیگر را نجات دادم. ولی رسانهها اشتباهی گزارش دادند که خودم آدمکشم. دولت از این اشتباه استفاده کرد و اجازه داد این داستان پخش شود تا همدستهای فینچ خیالشان راحت شود که کسی بهشان سوءظن ندارد. اینطوری دولت فرصت پیدا کرد تا همدستهای فینچ را دستگیر کند و امنیت جهانی را برای همه برقرار کند.
حتی یک مدال هم از این ماجرا گیرم آمد.
AMIr AAa i
این وسط، من هم تاکتیک همیشگی دولا شو و از سر راه برو کنار را اجرا کردم.
احمد اسدی
اریکا توی زندگی واقعیاش سرد و حسابگر بود و تقریباً همیشه سرتاپا سیاه میپوشید. ولی حالا عین دانشآموزهای عادی مدرسهٔ راهنمایی شده بود. لباسهای مد روز پوشیده بود، موهایش را جمع کرده بود و داشت آدامسی قد گردو میجوید
ف.س
دو سگ بمبیاب سرتاپایم را بو کشیدند. سگها شبیه ژرمن شپرد بودند، ولی میدانستم در واقع از نژادی به نام مالینویز بلژیکی هستند که به خاطر حس بویایی قویشان بین مأموران قانون شهرت داشتند.
سگها به محض بو کردنم دیوانه شدند. هر دو با صدای بلند پارس کردند، افسارشان را کشیدند و طوری به سمتم حملهور شدند که انگار من گربهٔ ولگردی هستم که در گوشت خام غلت زده. همهٔ مأموران امنیتی بلافاصله خبردار ایستادند، تفنگهایشان را از غلاف بیرون کشیدند و سمت من نشانه رفتند. من دستمهایم را بردم بالای سرم تا نشان دهم بیگناهم و فریاد زدم: «شلیک نکنین! من اینجا فقط قرارِ بازی دارم!»
AMIr AAa i
توی مسیر ماشینرو، ماشین شاسیبلند مشکی و بزرگی توقف کرده بود.
رانندهای جدی پشت فرمان نشسته بود که چشمهایش پشت عینک دودیاش پنهان بود.
پنجرههای عقبی دودی بودند، برای همین نمیدانستم چه کسی عقب نشسته.
اریکا درِ عقب را باز کرد و به سرنشین ماشین گفت: «اومدش.»
نگاهی به او انداختم بلکه بفهمم چه خبر است، ولی اریکا چیزی بروز نداد. گفت: «خوش بگذره.» ولی به نظر نمیرسید از ته دل بگوید.
سوار ماشین شدم و اریکا در را پشت سرم بست.
AMIr AAa i
اریکا جواب داد: «این آخرین چیزیه که انتظار دارن انجام بدیم.»
«مگه اینکه انتظار داشته باشن ما آخرین چیزی رو که اونها انتظار دارن، انجام بدیم که در اون صورت این دقیقاً کاریه که انتظار دارن انجام بدیم.»
امیر مهدی
«هیچی کاملاً غیرممکن نیست.
☆...○●arty🎓☆
اریکا مثل یک ژیمناستیککار المپیک راحت از آن رد شد و با وقار و متانت روی هر دو پایش فرود آمد.
ولی من با وقار و متانتِ یک فیل معلول از دیوار بالا رفتم.
☆...○●arty🎓☆
اولش مورِی را نشناختم. دستی به سر و روی خودش کشیده بود تا بتواند به پنتاگون نفوذ کند. مورِی همیشه ژولیده و نامرتب بود، لباسهایش پر از لکهٔ غذا بودند و موهایش را انگار چند ماه یک بار میشست. حالا یک اونیفرم نظامی به تن داشت، موهایش را کوتاه کرده بود و حسابی شقّورق ایستاده بود. حتی سبیل نازکی هم گذاشته بود که باعث میشد سنش بیشتر از پانزده سال به نظر برسد. ولی نتوانست جلوی خودش را بگیرد و قشنگ معلوم بود که از دیدن من جا خورد. با تعجب گفت: «ریپلی! دوباره نه!»
بعد چرخید و در حالی که سربازها داشتند به ما تیراندازی میکردند، فرار کرد.
تقریباً مطمئن بودم سربازها همدست اسپایدر نیستند. سربازهای عادی بودند که فکر میکردند اِلمور فینچ رئیس قانونی ستاد مشترک ارتش است، نه دستنشاندهٔ عالیرتبهٔ یک سازمان خرابکار. برای همین از دستورش اطاعت کردند.
ما جواب تیراندازیشان را ندادیم. نمیخواستیم هیچ آدم بیگناهی را بکشیم. فقط دنبال پناهگاه گشتیم و بدوبدو خودمان را به پیچ راهرو رساندیم. گلولهها دیوار راهروی پشت سرمان را تکهتکه کردند.
اِلمور فینچ فریاد زد: «بگیرینشون!»
AMIr AAa i
سایرس توضیح داد: «یعنی تو تاریکی هستیم. چیزی نمیدونیم. هر کسی هر جایی میتونه نفوذی باشه. و اگه اسپایدر بفهمه که از نقشهشون باخبر شدهیم، همه چی ممکنه خیلی سریع به هم بریزه. پس گند نزن.»
درست است که سایرس جاسوس بزرگی بود، ولی توی قوت قلب دادن به آدم اصلاً استعداد نداشت.
پیگیری
«خندهداره. منظورش اینه که بهجای حبس ابد، پنجاه سال میندازنت زندان.»
کاربر ۲۰۸۶۱۵۶
گفتم: «باورم نمیشه این همه آدم به خاطر من اومدهن اینجا.»
مایک گفت: «به خاطر تو نیست. به خاطر دوربینهاست. مثل مگسهایی که دور لاشهٔ یه سنجاب جمع شدهن.»
☆...○●arty🎓☆
این وسط، من هم تاکتیک همیشگی دولا شو و از سر راه برو کنار را اجرا کردم. کنار دیوار چمباتمه زدم و حواسم بود کسی اتفاقی بهم مشت نزند یا شلیک نکند. زیاد مردانه نبود، ولی خب عوضش اینطوری... گند هم نزدم.
☆...○●arty🎓☆
ذهنهای بزرگ مثل هم فکر میکنن!
☆...○●arty🎓☆
«اعتماد دوتا تعریف داره. میتونی اعتماد کنی که طرف خائن نباشه... و میتونی اعتماد کنی که طرف کاربلد باشه و از پس همه چی بربیاد.
☆...○●arty🎓☆
همون استدلالی که شما علیه ما مطرح کردین، میتونه خیلی راحت علیه خودتون استفاده بشه
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیپ گفت: «به هیچکدومشون نمیآد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.»
جواهر گوشزد کرد: «یه جاسوس خوب اسپایدر هیچوقت بهش نمیآد جاسوس احتمالی باشه.»
چیپ جواب داد: «خب پس، چون هیچکدوم بهشون نمیآد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن، همهشون میتونن جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.»
سالار ۲۳۳
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۵۰%
تومان