بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد سوم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد سوم اثر استوارت گیبز

بریده‌هایی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد سوم

۴٫۶
(۷۷)
«ما با رها کردنت در یه جامعهٔ عادی، ریسک خیلی بزرگی می‌کنیم. بااینکه دیگه جایی در این آکادمی نداری، لازمه که رازش رو پیش خودت نگه داری. اگه ماهیت واقعی‌ش رو به کسی بگی... یا بگی برای جاسوس شدن آموزش می‌دیدی... بد می‌بینی.» گفتم: «برو بمیر.» به‌هرحال او که نمی‌توانست دوباره اخراجم کند
پیگیری
گفتم: «پس اگه همون جا وایمیستادم و می‌ذاشتم اون دانش‌آموزها کشته بشن، الان اخراج نمی‌شدم، آره؟»
پیگیری
«اوم... نه، ممنون.» اشلی اصرار کرد: «مطمئنی؟ زیاد درست کردم. خیلی هم برای سلامتی‌ت مفیده.» گفتم: «شاید. ولی شبیه موادیه که باید از بدنت بیاد بیرون، نه اینکه بره تو.»
☆...○●arty🎓☆
مدیر جواب داد: «خب، باید یه کار دیگه می‌کردی.» «مثلاً چی؟» «نمی‌دونم. یه کاری که من رو روی کاسهٔ توالت به کشتن نده!» مدیر متوجه اشتباهش شد و بلافاصله سعی کرد عقب‌نشینی کند. «منظورم اینه که ممکن بود من رو روی کاسه‌توالت بکشه... اگه اونجا بودم... که نبودم. من اینجا توی دفترم بودم و داشتم کارهای مهمی می‌کردم. بعدش هم وقتی صدای غرش خمپاره رو شنیدم، با زرنگی تمام توی دست‌شویی پناه گرفتم. نکتهٔ اصلی اینه که رفتارت نسنجیده بود و بی‌فکری‌ت رو نشون می‌ده...» «وقت نداشتم فکر کنم!» مدیر با تشر گفت: «فکر کردن تا حالا مانع من نشده! اصلاً به ندرت واسه فکر کردن وقت می‌ذارم، ولی تا حالا نشده دفتر کسی رو منفجر کنم!» اگر کس دیگری بود، فکر می‌کردم این حرف را از روی عصبانیت زده و حواسش سر جایش نیست. ولی افکار مدیر معمولاً از یک بشقاب پاستا هم بهم ریخته‌تر بود.
پیگیری
غذا پیدا نمی‌شه، برق قطع می‌شه. کاری که شما دارین می‌کنین به مرگ و شورش و رنج مردم ختم می‌شه، اون هم فقط واسه اینکه از بدبختی‌شون یه کم پول در بیارین.
☆...○●arty🎓☆
عکسی از یک کوهنورد بالای قله‌ای برفی با این شعار: «بخت همیشه در می‌زند، ولی اکثر مردم در را باز نمی‌کنند».
☆...○●arty🎓☆
«خوشحالم دوباره می‌بینمت بن. ظاهراً خودت رو حسابی تو فرم نگه داشتی ها.» «ممنون.» چون تفنگ دستش بود، سعی کردم مؤدب باشم. «تو هم... اوم. خب، نمی‌گم ظاهرت خوبه، ولی...» «فکر کنم کلمه‌ای که داری دنبالش می‌گردی ‘وحشتناکه’.» اخم کردم. «همهٔ اینا نتیجهٔ سقوطته؟» «بیشترش. دست و پام رو از دست دادم، ولی چشمم رو نه.» «اوه. اون رو چه‌جوری از دست دادی؟» «یه حشره رفت توش.» «اوم... حشره بره تو چشم آدم که چشم چیزی‌ش نمی‌شه.» «اگه اولین روز استفاده‌ت از قلاب به جای دست باشه، می‌شه.»
AMIr AAa i
حتی اگر بی‌خواب شده باشی، اگر چیز فوق‌العاده مهمی وجود داشته باشد که باید حتماً برای انجام آن نصفه‌شبی بیدار باشی، همیشه دقیقاً قبل از اتفاق افتادنش خوابت می‌برد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
الکساندر هم همین‌طور. با وجود تمام سروصداها همچنان خواب بود. وقتی قایق را دوباره به آب انداختیم، بیدار شد. کلروفرم باعث شده بود گیج و منگ باشد و با دیدن آتش و هیاهوی ساحل با سردرگمی چند بار پلک زد. با خواب‌آلودگی گفت: «اوه! آتیش‌بازی! مگه امروز روز استقلاله؟» سایرس با بدخلقی گفت: «اون‌وقت براش سؤاله که چرا هیچ‌وقت تو مأموریت‌هام نبرده‌مش.» اریکا بازوی الکساندر را گرفت و کمک کرد بلند شود. «بیا بابا. باید بریم.» الکساندر پرسید: «می‌ریم قایق‌سواری؟ چه عالی!» قایق را از شن‌ها جدا کردیم و بعد به سمت مرکز خلیج هدایت کردیم و در کابین نشستیم. الکساندر با صورت توی قایق فرود آمد و پاهایش به هوا رفت.
n.m🎻Violin
«نفاریوس، می‌دونم راحت با بقیه کنار نمیای و همین عصبانی‌ت می‌کنه، ولی این راه حلش نیست. آدمای اسپایدر دوستات نیستن. دارن ازت سوءاستفاده می‌کنن. اگه می‌خوای دوستای واقعی پیدا کنی، شرارت راهش نیست. باید قهرمان باشی و الان فرصتش رو داری. می‌تونی همین الان قهرمان شی! می‌تونی شهر رو نجات بدی!»
☆...○●arty🎓☆

حجم

۲۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۲۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۶۹,۰۰۰
تومان