بریدههایی از کتاب رنج مقدس ۱
۴٫۵
(۱۲۷)
دلم میسوزه اگه مثل بقیهٔ دخترا با یه کیف آرایش و پنجاه دست لباس بمیرم.
نور
وقتی خوشیهایت نقص پیدا میکند یا شاید به تهِ تهِ شادی که میرسی تازه میفهمی غمگینی. از اینکه به انتها رسیدهای لذت نمیبری. دلت یک بینهایت میخواهد که تمام کمیها و زیادیها، سختیها و رنجها، راحتیها و خوشیها در کنارش کوچک باشد... میگویم:
- ما باید به خدا برسیم مسعود!
نور
نفس عمیقی میکشد. ذهنم آیندهای که هنوز نیامده را میبیند و بر زبانم مینشیند:
- زن میگیری مثل همه، بچهدار میشی مثل همه، جون میکنی، ماشین و خونه میخری مثل همه، بیشتر جون میکنی و بزرگترش میکنی مثل همه، آخرش...
و دلم نمیآید آخرش را بگویم؛ اما مسعود ادامه میدهد:
- میمیرم مثل همه، چالم میکنند مثل همه، بو میگیرم مثل همه، میپوسم مثل همه. اَه اَه اَه حالم بد شد لیلا. دلم نمیخواد اینطوری باشم. دلم نمیخواد بپوسم. الآن که میگی میبینم حالاشم دارم میپوسم، نیاز به مردن و خاک شدن ندارم.
- خداییش حالم از این روال عادی به هم میخوره
نور
فاصلهٔ درخواستهای نَفس با استدلالهای عقلم که در ذهنم میرود و میآید، آنقدر کوتاه و نزدیک شده که نمیتوانم تشخیص بدهم. بروی، کیف میکنی، بمانی، کیفی دیگر. بخواهی، یک خوشی دارد و نخواهی، خوشی دیگر! فقط میدانم زوری که میآورد و صحنههایی از شیرینیاش که مقابلت به رژه درمیآیند و آبی که از لبولوچهات راه میاندازد، برای لحظهای کوتاه است و زود تمام میشود. تو میمانی و حسرت معصومیتی که از دست رفته است. اما استدلالها و التماسهایی که عقل بیچاره به عنوان چاره و راهحل ارائه میدهد، اگرچه پدر درآور است و مجبور به صبرت میکند، اما خُب، شیرینی پایدار و ماندگاری دارد.
ArminJP
- «دیوانه کسی است که در فضای مهآلود زندگی میکند و از آن نمیترسد. نمیخواهد از آن فضا بیرون بیاید و در روشنای روز زندگی کند. دیوانه کسی است که در فضای مهآلود دستش را در دست کسی میگذارد که مثل خودش است. تکیه بر کسی میکند که راه را بلد نیست و خودش هم محتاج کمک دیگری است. دیوانه انسانهایی هستند که به امید کسانی مثل خودشان دارند مسیر زندگیشان را میروند. بیچارهها.»
ArminJP
یک حرف غلط قشنگ: هر کس زندگی خودش را دارد و درد و مریضی و مشکلات او به تو ربط ندارد. حیوانات هم حتی این رویه را ندارند. فکر کن که دیگران هم به سختیها و نیازمندیهای زندگی من بگویند به ما ربطی ندارد، در زندگیات هر اتفاقی میافتد. هر سختی و گرفتاری که دچارش میشوی نوش جانت!
ArminJP
نه، من سهیل را اینطور نمیخواهم. اگر به دنیایم وعدهٔ آسایش بدهد قطعاً پا در گِل میشوم و به قول مسعود، مثل خر فقط میخورم و باربری میکنم و به وقت مستی میسَرَم. یک «من» درونم راه میافتد. شاید این به نظر خیلیها خوب باشد، اما من نمیخواهم مثل عقدهایها همهاش خودم را اثبات کنم. میخواهم خوشبخت باشم. چه من باشم، چه نیم من. غرور زمینم میزند.
ArminJP
- فرق واقعیت با حقیقت چیه؟
مسعود حرفی نمیزند. دستم سُر میخورد و تلفن را از کنار گوشم مقابل دهانم میآورم و چشمانم را به عکس لرزان ماه روی آب حوض میدوزم.
یعنی بشر اینقدر احمق است که واقعیت زندگی خودش را با دروغ به خودش، با کلاه گذاشتن سر احساساتش، با هدر دادن فرصتهاش خراب میکند؟ وای یعنی تمام تلخیها نتیجهٔ کارهای خود فرد است؟ نه، من قبول ندارم!
ArminJP
نمیدانم وجودمان امشب عطش چه چیزی را پیدا کرده است. وقتی خوشیهایت نقص پیدا میکند یا شاید به تهِ تهِ شادی که میرسی تازه میفهمی غمگینی. از اینکه به انتها رسیدهای لذت نمیبری. دلت یک بینهایت میخواهد که تمام کمیها و زیادیها، سختیها و رنجها، راحتیها و خوشیها در کنارش کوچک باشد...
ArminJP
غصه جامی است پر از نوشدارو ی تلخ! اگر نباشد انسانیت مرده است و اگر باشد، لذتی میمیرد؛ اما در این جام، همیشه نوش نیست، گاهی نیش است و اصلاً دارو هم نیست؛ آن هم برای کسانی که غصهٔ خودشان را میخورند و همّشان، علفشان است، خودخواهند؛ میپوسند در گنداب دنیا. آنهایی که غصهٔ دیگران را میخورند، دوست خدا میشوند که هر کدامشان با تپش آسمان، مثل باران بر زمین باریدهاند. جان میدهند تا زمین جان بگیرد، سبز میشوند و گرسنگان و تشنگان را نجات بدهند.
ArminJP
دو نخ موازی، با لحظهای بیتوجهی درهم میپیچد و گره میشود. بعضی از گرهها را راحت میتوان باز کرد، اما گاهی گرهها چنان کور میشود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان میشوی. گاهی هم انسان خودش کور میشود و نمیبیند. در هر صورت، هر دوی اینها زندگی را سخت میکند.
ArminJP
- زندگی مثل دریاست؛ پر از حرکتهای آرام و موجهای ریز و درشت؛ بیشتر موجهایی که توی زندگی آدمها میافته به خواست خودشونه، با فکر خودشون کاری میکنن یا حرفی میزنن که موج میاندازه توی زندگیشون.
ArminJP
گاهی آرزوی چیزی را داری، وقتی به دستش میآوری، پیش خودت فکر میکنی همین بود آنچه منتظرش بودی و همیشه لحظات تنهاییات را به آن میاندیشیدی! یعنی بالاتر از این نیست؟ یک بالاتری که باز بتوانی حسرتش را بخوری و برای رسیدن به آن دعایی، حرکتی، برنامهریزیای... جز این، انگار زندگی یکنواخت و خستهکننده میشود.
ArminJP
غصه چیست؟ آب است؛ شربت است؛ زهر است؛ غذا است؛ درد است؛ چه معجون تلخی است که همه نباید بخورند، ولی میخورند. همهٔ دنیا قرار بوده که غصهٔ خودشان را بخورند یا غصهٔ همدیگر را؟ فرق این دو تا چیست؟
ღ
خواستن، مقدمهٔ حرکت و تغییرست.
صالحه
مادر عادتشان داده بود روی پای فکر و تدبیر خودشان بایستند و هر جا صلاح دیدند لب به سخن باز کنند. اجازه میداد که تجربه کنند، شکست بخورند، بلند شوند، زخمی بشوند؛ اما نشکنند و ناامید نشوند.
صالحه
دلم میخواد خودم باشم. پر قدرتتر و عظیمتر. دلم میگیره وقتی فکر میکنم که دارم مثل همه زندگی میکنم. میخورم مثل همه، میخوابم مثل همه، عصبانی میشم و فحش و عربده مثل همه، درس میخونم مثل همه.
نفس عمیقی میکشد. ذهنم آیندهای که هنوز نیامده را میبیند و بر زبانم مینشیند:
- زن میگیری مثل همه، بچهدار میشی مثل همه، جون میکنی، ماشین و خونه میخری مثل همه، بیشتر جون میکنی و بزرگترش میکنی مثل همه، آخرش...
صالحه
علاقه و آرمانهات رو بنویس. دوست نداشتنیها و موانع خوشبختی رو هم فکر کن. بعد تصمیم بگیر.
صالحه
اصلاً اصل لذت همین است. به آنی که شأن تو نیست، دل نبازی؛ هر چند که بهترین جلوه را مقابلت کند.
آیه
دنیا مثل باتلاق میمونه. اگر برای رسیدن به لذتهاش زیاد دستوپا بزنی، خفهات میکنه
آیه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۲۰۰
۳۹,۶۰۰۵۰%
تومان