بریدههایی از کتاب حرف بزن
۴٫۰
(۱۶۳)
خون میآید. مزهٔ فلز میدهد.
Zahra
اگر در کل دنیا فقط یک نفر باشد که با همهٔ وجود بخواهم به او بگویم واقعاً چه اتفاقی افتاده، همین ریچل است. گلویم میسوزد.
Zahra
مشاور تربیتی قانعشان کرده که باید به من یک جایزه بدهند؛ چیزی مثل استخوان اسباببازی که جلوی سگ میاندازند.
setare:|
وقتی روز دوستی از اتوبوس مدرسه پیاده میشویم، دختری با موهای سفید و طلایی یکدفعه میزند زیر گریه. جملهٔ "من عاشقت هستم آنگلا!" با اسپری رنگی روی تپهٔ برفی کنار محوطهٔ پارکینگ نوشته شده. نمیدانم آنجلا به خاطر اینکه خوشحال شده گریه میکند یا به خاطر اینکه عشقش نمیتواند املای اسمش را درست بنویسد.
setare:|
اگر الان هنر را یاد نگیرید، هیچوقت نفس کشیدن را یاد نخواهید گرفت!!!»
setare:|
و جوانکهای چاق خودنما و نادان پوشیده شده. قفسهها پر است از ظرفهای گِلی. یک رادیو هم هست که شبکهٔ محبوب من را پخش میکند.
آقای فریمن زشت است. هیکل درشت و پیری شبیه ملخ دارد. مثل آدمهای چلاقی است که در سیرک کار میکنند. دماغش شکل یک کارت عابربانک بین چشمهایش فرورفته. وقتی به صف وارد کلاس میشویم، به ما لبخند میزند.
آقای فریمن بالای سر یک چرخ
Zahra
دوره مقدماتی پزشکی را تا نیمه گذرانده، اما هنوز نمیتواند تصمیم بگیرد که دورهٔ مقدماتی پزشکی را انتخاب کند یا حقوق را
حسین قدیری
ترس یک نقطهٔ عالی برای شروع اثر هنری است.
hedgehog
با این اسم و رسمی که در کردهام، اگر به مراسم ترحیم خودم هم دعوت شوم، شانس آوردهام.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
آیا درس جبر آنقدر شما را متأثر میکند تا اشک بریزید؟
jk
آیا برای روح آدم هم یک ارهبرقی وجود دارد؟ یک تبر که با آن بتوانم خاطرهها و ترسهایم را قطع کنم؟
پریافسا
وقتی آدمها برونریزی نکنند، اعضای بدنشان یکی یکی شروع میکند به مردن. اگر بدانی چند نفر از آدم بزرگها از درون مردهاند، شوکه میشوی. روزهایشان را میگذرانند، بدون اینکه بدانند که هستند. فقط منتظرند تا یک حملهٔ قلبی یا سرطان یا یک کامیون از راه برسد و کارشان را تمام کند. این غمانگیزترین چیزی است که میدانم.»
دختر آفتاب
عزیزم ما چیز زیادی از تو نمیخواهیم. فقط میخواهیم همهٔ تلاشت را بکنی. میدانیم که توانایی تو بیشتر از اینهاست. تو قبلاً امتحانت را پس دادهای عزیزم. وقتی با تو حرف میزنم، به من نگاه کن.»
جو مارچ
حس خوبی دارد وقتی نمک اشکهایم، لبهایم را میسوزاند. آنقدر صورتم را در سینک میشویم که چیزی از آن باقی نماند؛ نه چشمی، نه دماغی، نه دهانی. یک صورت خالی صاف.
уαѕαмιη❥
بدون فکر کردن، پرندهها را میکشم. پرواز، پرواز، پر، بال. اشکم میچکد روی کاغذ و پرندهها در نور به اوج زیبایی میرسند. پرهایشان به امید، پر و بال میدهد.
ماجرای "او" اتفاق افتاده. نه میتوانم نادیدهاش بگیرم و نه فراموشش کنم. هیچ فرار یا پرواز یا مدفون کردن یا پنهانشدنی در کار نیست. اندی ایوانز در ماه آگوست به من تعرض کرد؛ وقتی گیج و کمسن و سال بودم و نفهمیدم چه اتفاقی دارد میافتد. تقصیر من نبود. او به من آسیب رساند. تقصیر من نبود. نمیخواهم اجازه بدهم که این ماجرا من را از پا در بیاورد. من میتوانم رشد کنم.
maryam342
حالا با مدل موهای اشتباهی، لباسهای اشتباهی و رفتار اشتباهی وارد دبیرستان شدهام. هیچکس را ندارم که کنارم بنشیند.
من دربهدر و منفورم.
گشتن دنبال دوستان سابقم کار
Zahra
آیا برای روح آدم هم یک ارهبرقی وجود دارد؟ یک تبر که با آن بتوانم خاطرهها و ترسهایم را قطع کنم؟
hedgehog
چرا همه اینقدر با حرف نزدن من مشکل دارند و این موضوع لعنتی را بیخودی بزرگ میکنند؟ شاید حرف نزدنم به خاطر این است که نمیخواهم خودم را مقصر جلوه بدهم. شاید صدای خودم را دوست ندارم. اصلاً شاید هیچ حرفی برای گفتن ندارم.
hedgehog
کنارم بنشیند. اگر جلو بنشینم، مثل یک بچهکوچولو به نظر میرسم. با این حال فکر میکنم این بهترین شانس من است تا چشمم به چشم یکی از دوستانم بیفتد؛ البته اگر یکی از آنها تصمیم گرفته باشد که با من حرف بزند.
اتوبوس دانشآموزان را در گروههای چهار ـ پنج نفره سوار میکند. وقتی در راهروی میان صندلیها حرکت میکنند، آنهایی که در دورهٔ راهنمایی با من در آزمایشگاه همگروهی بودهاند یا با هم همباشگاهی بودهایم، به من خیره میشوند. چشمهایم را میبندم.
Zahra
اگر یک آدم معروف این کار را میکرد، احتمالاً حسابی مشهور میشد و کارش با قیمت بالایی به فروش میرفت. اما من اگر این کار را بکنم، شکست میخورم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
حجم
۲۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
تومان