بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۸۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
درد این است که در عصر ما، خالصانه گفتن را هم یادگرفته‌اند.
العبد
دیگر سخن‌گفتنِ عاشقانه، دلیل عشق نیست، آواز عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشق‌بودن. در روزگاری که خوب‌ترین و لطیف‌ترین آهنگ‌های عاشقانه را، کسانی، کاملاً حرفه‌یی و عاشقانه می‌نوازند و به‌تکرار هم می‌نوازند، امّا قلب‌هایشان، تهی از هر شکلی از عشق است
العبد
همه‌چیز، بَدَل: نگاه... نگاه... من خجلم که به چشمانت که عاشقِ درماندهٔ آن‌ها هستم، عاشقانه نگاه‌کنم؛ چراکه چندی پیش، در کوه، پسربچّه‌یی را دیدم که نگاهی بسیار عاشق‌تر از نگاه من داشت، و به دختری، با همان نگاه، می‌نگریست و از عشقِ بی‌پایان خویش به او، زیبا و به‌زمزمه سخن می‌گفت، چندان‌که دخترک، سرانجام، دل‌سوخته گفت: «علی‌رغم جمیعِ دشواری‌ها، من، زیستن با تو و تمامی مشقّاتش را می‌پذیرم. پس چرا به‌جای عاشقانه و پنهانْ‌کارانه نگاه‌کردن، زندگی مشترکِ عاشقانه‌یی را آغاز نکنیم؟» و پسرک، چنان گریخت که گویی از جهنّمِ مُسلّم می‌گریزد.
العبد
حتّی به قلب هم آموخته‌اند که به تپیدن‌های عاشقانه تظاهر کند.
العبد
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بسته‌بندی‌های کاملاً متشابه به مشتریانِ تشنه، عرضه شد، در هر بازارِ غیرمُسقّفی هم می‌توان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کرده‌است.
العبد
نامه‌های عاشقانهٔ پُرشورْ نوشتن، از متداول‌ترین بازی‌های مبتذلِ عصر ما شده‌است؛ چراکه عشق را محکْ نمی‌توان زد، و هیچ معیاری در کار نیست.
العبد
در روزگار ما، کسانی را می‌بینی مغموم، پریشان، زلفْ‌آشفته، خوی‌کرده، بیکاره، سردرگریبان، با چشمان خُمار، عینِ عینِ عاشقان قدیمی قصّه‌ها __ بی‌آنکه عطرِ عشق را، یک بار، از دور هم استشمام کرده‌باشند.
العبد
من و تو، عسل، زمانی به کشفِ عشق رسیده‌ییم که کودکانِ بی‌خیالِ بازیگوش هم، سرودهای عاشقانه را، یادگرفته‌اند که عاشقانه زمزمه‌کنند __ با چشمانی مملو از صداقتِ صوری عشق. آنها، حتّی «غمِ عشق» را هم، عیناً، تقلید می‌کنند. عزیز من! غمِ عشق را. باور نمی‌کنی؟
العبد
روزگاری‌ست __ چه بد! __ که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست، و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشق‌بودن. خلوص، حالیا قصّه‌یی‌ست فرسوده؛ و عشق را تنها __ شاید __ طبیبانِ هرزه در دکّان‌هایشان، به شنیع‌ترین شکل ممکن، تجربه‌کنند.
العبد
عاشق، کم است، سخنِ عاشقانه، فراوان. محبوبی در کار نیست امّا مُطربانِ ولگرد، به‌آسانی، از خوب‌ترین محبوبانِ خویش، و غیبتِ ایشان، فریادکشان و مویه‌کنان سخن می‌گویند.
العبد
وای بر آن روزی که چیزی __ حتّی عشق __ عادت‌مان شود. عادت، همه‌چیز را ویران می‌کند __ از جمله عظمتِ دوست‌داشتن را، تفکّرِ خلّاق را، عاطفهٔ جوشان را.
العبد
مگذار که عشق، به عادتِ دوست‌داشتن تبدیل‌شود! مگذار که حتّی آب‌دادنِ گل‌های باغچه، به عادتِ آبْ‌دادنِ گل‌های باغچه تبدیل‌شود! عشق، عادتْ به دوست‌داشتن و سختْ دوست‌داشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنی‌ست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگون‌شدن. تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
العبد
ترکِ عشق کنیم، بهتر از آن است که عشق را به یک مُشتْ یادِ بی‌رنگ‌وبو تبدیل‌کنیم؛ یادهای بی‌صدایی که صدا را در ذهنِ فرسودهٔ خویش __ و نه در روح __ به آن می‌افزاییم تا ریاکارانه باورکنیم که هنوز، فریادهای دوست‌داشتن را می‌شنویم.
العبد
شوقِ تصرّف، جای عشق به انسان را می‌گیرد؛ خودنُمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یک‌بار، یک‌بار، و فقط یک‌بار. در عشق، حرفه‌یی‌شدن ممکن نیست __ مگر آنکه به بدکارترین ریاکارِ تَن‌پرستِ بی‌اندیشه تبدیل شده‌باشیم
العبد
چرا پوچ‌گرایان، خود را، برای اثباتِ پوچ‌بودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می‌جنگیم، پاره‌پاره می‌کنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری‌شان به تن و روحِ دیگران سرایت‌کند، دلیل بر رذالتِ بی‌حسابِ ایشان نیست؟
mahroo
عشق، خوب دیدن است؛ خوب چشیدن؛ خوب بوییدن؛ خوب زمزمه کردن؛ و خوب لمس‌کردن. عشق، مجموعه‌یی از تجربه‌های زندهٔ دائمیِ طاهرانه است؛ و این‌همه، نه‌فقط تعریفِ عشق است، که تعریفِ زندگی هم هست،
Mary gholami
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است. عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه. عشقِ به خدا ترکیبی‌ست از ضرورت و حادثه.
Mary gholami
بنویسیم که این همه پرنده را که در قفس انداخته‌اند به یک باغ‌وحش بزرگِ جنگلی ببرند و رهاکنند و نشان‌بدهند که واقعاً طرفدارِ آزادی هستند. می‌خواهیم چه کنیم که از شکنجه‌دیدنِ جانداران، لذّت‌ببریم؟ می‌خواهیم چه کنیم زیبایی‌ها را در زندان ببینیم؟ __ به‌خصوص آن چند عُقابِ بال‌وپرریخته را که به پای‌شان طناب بسته‌اند که فرار نکنند، و به‌زودی، با نکبت و ذلّت خواهندمُرد، به کوهستان‌ها بفرستند، و این‌ها که دین و ایمانِ حسابی دارند، توشه‌یی برای آخرتِ خودشان دست‌وپا کنند. __ و بنویسیم، به‌خصوص، آن گلّهٔ خرگوش‌های بیمارِ دردمندِ از تکْ‌افتاده را، که نه فقط بچّه‌های ولگردِ بی‌خیال، بلکه بزرگ‌ها هم به آن‌ها سیخونک فرو می‌کنند به بیشه‌ها بفرستند. __ و بنویسیم که اگر همهٔ این جانورانِ بی‌گناه را که اسارَتِ آن‌ها نمودارِ بیماریِ روحِ آدمی و میلِ روانی به آزاردادن جانداران است، به یک باغ‌وحشِ جنگلی بزرگ ببرند، چه‌بسا که مردم هم مجبور شوند برای تماشا و هواخوری از شهر خارج‌شوند
njme
دیگر معجزه‌یی در کار نیست. زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پُر باید کرد. ساده‌ها، سطحی نیستند. خرید چند سیبِ تُرش می‌تواند به عمقِ فلسفهٔ مُلّاصدرا باشد. مشکلِ ما این نیست که برای شیرین‌کردنِ زندگی، مُعجزه نمی‌کنیم؛ مشکلِ ما این است که همان‌قدر که ویران می‌کنیم، نمی‌سازیم؛ همان‌قدر که کُهنه می‌کنیم، تازگی نمی‌بخشیم؛ همان‌قدر که دور می‌شویم، باز نمی‌گردیم؛ همان‌قدر که آلوده می‌کنیم، پاک نمی‌کنیم؛ همان‌قدر که تعهّدات و پیمان‌های نخستین خود را فراموش می‌کنیم، آن‌ها را به‌یاد نمی‌آوریم؛ همان‌قدر که از رونق می‌اندازیم، رونق نمی‌بخشیم. مشکل این است که از همهٔ رؤیاهای خوشِ آغازْ دور می‌شویم و این دورشدن به معنای قبولِ سُلطهٔ بی‌رحمانهٔ زمان است.
sara:)
__ ما از زندگی مشترک، مثل یک دستْ لباس استفاده‌کردیم. ما زندگی را، و عشق را، یک دست لباس دانستیم. زمانی که خریدیمش، نو بود و زیبا و مناسب؛ جذّاب و توجّه‌برانگیز؛ خیره‌کننده در هر محفل و میهمانی. آهسته‌آهسته، امّا، کهنه شد، ساییده‌شد، رنگ‌ورویش رفت، از شکل افتاد، مستعمل و بی‌مصرف شد. چرا؟ چرا فرصت‌دادیم که زمان، با عشق، با زندگی، همان‌گونه رفتار کند که با آن پیراهنِ سُرمه‌یی تو کرد __ که من آن‌قدر دوستش داشتم....
njme

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان