بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
نمیشود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
Negineh_nabavi...?☠️🖤
کودک، عاشقِ مادر نیست، محتاجِ مادر است
علی جاوید
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
علی جاوید
یکبار، یکبار، و فقط یکبار میتوان عاشق شد: عاشقِ زن، عاشقِ مرد، عاشقِ اندیشه، عاشقِ وطن، عاشقِ خدا، عاشقِ عشق... یکبار، فقط یکبار. بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوقِ تصرّف، جای عشق به انسان را میگیرد؛ خودنُمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یکبار، یکبار، و فقط
Negineh_nabavi...?☠️🖤
ما نیک یا بَدمان، ستمگری یا دادخواهیمان، فساد یا طهارتمان، انساندوستی یا نفرتمان را از تاریخ نمیگیریم، از منبعِ باورهای اخلاقیمان میگیریم که نُطفههای آنها پیش از تاریخِ مُدَوّن بسته شدهاست. لااقل همان کوزهها، کاسهها، چرخها و پیکرهها نشان میدهند که انسانِ قبل از تاریخ، به چیزی معتقد بودهاست، و اعتقاد، امریست اخلاقی، نه تاریخی.
mehran mohammadi
دیگر نمیگویم که «ما، تا زندهییم خسته نخواهیمشد»، بَل میگویم: ما هرگز خسته نخواهیمماند. انسان، در این راهِ دراز __ با این کولبار سنگین __ حقّ است که گهگاه، در اعصاب و عضلاتِ خود احساس کوفتگی کند. عیبی نیست. مُهم این است که بتواند جایی برای نشستن، سفره گستردن، سر بر بالشِ محبّت نهادن، به تحلیلِ عللِ درد و خستگی پرداختن انتخاب کند، و بعد، زندهتر از پیش، تازهنفس، سرشار، حرکتکند. عظمت، در یکنواختی حرکت نیست، در تداومِ حرکت است، در باقیماندنِ میل به حرکت، در ایمان به حرکت، و بازگشتِ به حرکت.
سلمی
عشق، خوب دیدن است؛ خوب چشیدن؛ خوب بوییدن؛ خوب زمزمه کردن؛ و خوب لمسکردن. عشق، مجموعهیی از تجربههای زندهٔ دائمیِ طاهرانه است؛ و اینهمه، نهفقط تعریفِ عشق است، که تعریفِ زندگی هم هست، و از اینجاست که حس میکنی عشق و زندگی، یک مسأله بیش نیست؛ و عجیب است که هنر هم چیزی جُز همینها نیست. هنر، عشق، و زندگی، یک چیز است به سه صورت، یا، حتّی، به یک صورت: دوامِ دلخواهِ بیزمان.
mehran mohammadi
از ورزش، هیجان و اضطرابش به تو نرسد، نشاط و سلامتیاش به دیگران.
Saeed
اگر بپذیری که برای اغلبِ انسانها، رؤیای نوعی معجزه وجوددارد، که وقوعش، آن را از معجزگی میاندازد و تبدیل به محصولی ایمانی __ ارادی که نهایتاً، اتّفاقْ نیز در آن سهمی دارد میکند، باید بپذیری که نمیتوان، تحت هیچ شرایطی، تسلیمِ نگرههای ناامیدکنندهٔ بدبینانه شد.
Saeed
عشق، رحم ندارد، و تو عاشق شدهبودی. تو مینشستی کنار آتش و فقط به من نگاه میکردی. من، سر فروافکندم تا نتوانی آن چشمانِ سیاهِ سیاه را تصرّف کُنی؛ و تو شبِ روزِ دوم گریان گفتی: قلبم را که دزدیدی، دستِکم نگاهت را ندزد! بگذار در این دریای سیاه، قایق این گیلکِ آرام، پاروزنان بگردد!
roxana.mirshafa
آذری، با آن صدای بیگذشت پرسید: عاشقش شدهیی؟
گفتم: عشق، نمیدانم چیست. بیتجربهام. تازهکارم. نمیدانم اینطور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر. فقط، سخت میخواهمش.
__ سختْخواستن، میتواند عشق باشد.
__ گفتهاند: «به شرط آنکه سخت بماند، و نَرم».
roxana.mirshafa
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
roxana.mirshafa
خودکارانه زیستن، پایانِ انسانیزیستن است: عادتِ هر روز صبح زود برخاستن __ درست سرِساعت، سرِدقیقه. سلامی بهعادت نه از راهِ ارادت. چای بهعادت. اداره. امضا. اتوبوس. آب. چای. زنگِ در. کتابخواندن. خرید؛ خریدِ بهعادت. هرگز چیزی به اندازهٔ عادت، نفرتانگیز نبودهاست. نمازت را هم، هر روز، با شعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو. به آنچه میکنی بیندیش: عبادت چرا؟ سخنگفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگیست. ماندگی. آبِ راکد. مُرداب. تغییر بده! بیندیش و جابهجا کُن! مگر هزار راه تو را به محلِّ کارِت نمیرساند؟ خُب هر روز، با اراده، یکی از اینهمه راه را انتخابکُن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان.
paria_hpr
عشق، یک مِزاحِ ششماه یا یکساله هم نیست. فرار از خانهٔ قدیمی، سفرهٔ قدیمی، واژههای قدیمی، و روابط قدیمی هم نیست...
عشق، محصولِ ترس از تنهاماندن نیست.
عشق، فرزند اضطراب نیست.
عشق، آویختنِ بارانی به نخستین میخی که دستمان به آن میرسد نیست.
paria_hpr
هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوستداشتهباشی که دوستت دارم. این توقّعیست غیرمنصفانه. من باید عاشقِ تو باشم __ در حدِّ ممکنِ عشق، و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی __ هر قدر که میخواهی.
paria_hpr
وای بر آن روزی که چیزی __ حتّی عشق __ عادتمان شود. عادت، همهچیز را ویران میکند __ از جمله عظمتِ دوستداشتن را، تفکّرِ خلّاق را، عاطفهٔ جوشان را.
paria_hpr
مگذار که عشق، به عادتِ دوستداشتن تبدیلشود!
مگذار که حتّی آبدادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آبْدادنِ گلهای باغچه تبدیلشود!
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
paria_hpr
عشقِ حقیقی و نانِ صبح، هرگز از هم تفکیکپذیر نبودهاند__ مگر آنکه شِبهعشقی سودایی و کاملاً ریاکارانه در کار باشد. عشقِ بچّههای اشراف، حتّی یک بازی بچّهگانهٔ زیبا هم نیست. غوطهخوردنی در خیالبافیهای بیمارانهٔ هوسْبازانهٔ شهوانیست.
paria_hpr
لااقل همان کوزهها، کاسهها، چرخها و پیکرهها نشان میدهند که انسانِ قبل از تاریخ، به چیزی معتقد بودهاست، و اعتقاد، امریست اخلاقی، نه تاریخی.
سلمی
کلامِ علی، کلام حافظ، کلام مولوی، کلام اعاظم بس است تا ما قدمهای بلندی به جلو برداریم. «جلو» هم حرفیست بیمعنی. قدمی برداریم. این را روزگاری تو گفتی، و ما، با هم، صحّتش را آزمودیم.
سلمی
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان